فصل دوم بخش پنجم : شاه و اسلام

بخش پنجم، شاه و اسلام

به هر میزان که فرد یا جامعه به تمدن و ارزش های مدنی نزدیک تر می شود. نیازش به دین کاهش می یابد. این دو جمله گر چه تکراری است، اما با کار بردی دیگر بدان نیاز پیدا شد.

یکی دیگر از اهدافی را که کتاب نگاه به شاه، به عنوان پاشنه آشیل، یا همان چشم اسفندیار خودمان (اولی بر آمده از اسطوره هومر دومی بر گرفته از اسطوره حکیم طوس که هر دو کاربردی یکسان در ادبیات دارند) در مرکز توجه دارند! مذهبی و یا خرافی بودن شاه است، که این خود نیاز کمتری به توضیح دارد. این گونه نگاه و دقت نظر هم موید ریزبینی طبقاتی است که معیار و متر اندازه گیری همه پدیده ها از آن جمله دین باوری جامعه
می باشد.

از میان این سه نوع نگاه به دین

  • دین ستیزی (دین از نگاه طبقاتی)
  • دین گریزی (نتیجه اعمال حاکمیتهای دینی)
  • عدم نیاز به دین (ره یافتهای انسان متمدن در فاصله گرفتن از آن)

تنها: گزینه اول هست که با نگاه سلبی(دافعه) در مقام علت یابی نیست. از آن جمله دین باوری شاه.

اساسا دین بر خواسته انسان دوران زیستی است. نیازی است ضرور در غیاب تولد و فراگیر شدن علم. گر چه توان پاسخ دهی به سوالات فراوانی که وجود دارد را ندارد. اما امید را از انسان نمی ستاند. با بضاعت محدودش، جامعه را اداره می کند. قوانین مخصوص به خود را دارد، اخلاق، تربیت، عدالت و … مو ضوعات تعریف نشده خودرا.

قبلها گفته شد که یکی دیگر از زنانی که نقش تاثیر گذاری به دلیل نوع تربیت (الهام گرفته از آموزهای مذهبی که خود معلول علت قلمرو دین نه تنها در حاکمیت هاست! بلکه تنها گزینه در هدایت فرد)، بر می گردد به نوع تربیت مادری که وارث تربیت زن تعلیم دیده در حکومت اسلامی تر از امروز حکومت اسلامی در دوره قاجار است. چه انتظاری جز این از مادر شاه
می توان داشت. آن هم فرزندی که شاهزاده به دنیا نیامده که مربی و معلم یا معلمهای گونه گون برای او بگمارند.

با توجه به اتفاقات رفته بر او سقوط هواپیمایش، سه بار سوء قصد به جانش، جان سالم بدر بردن از این حوادث و… انگلس (دوست و همفکر مارکس) هم اگر بود اشهد و ان لا… می گفت همچنان چون فیلسوف معروف حزب توده آقای طبری.

در غیاب تمدن در تربیت، دین جای آن می نشیند. و با حذف تربیت ایدئولوژیک دینی جای آن را تربیت کمونیستی می گیرد. “ویل دورانت دین در تاریخ”

آقای میلانی در بحث پرگار بی بی سی با آقای اکبر گنجی، پس از آموختن از شاه از سکولاریسم صحبت می کند، سخنی کاملا درست.

اینکه، نقل به مضمون از شاه، دینداری افراد موضوع شخصی هر فرد است، دخالت آن در کارهای دیگر امری است نادرست می گوید من انسان معتقدی هستم، به مشیت الهی باوردارم، اما اعتقاد دارم که کار مملکت با توسعه اقتصادی و فرهنگی آن هم تحت لوای برنامه سامان می گیرد، جای اعتقادات من در خانه است، نه در دفتر کارم.” نقل از کتاب ماموریت برای وطنم”

پس از برخورد با این پاسخ و شنیدن گفتنی های فراوان دیگر، با این مضمون از شاه، درست آن می بود، که وی را اگر یک معلم سکولاریسم
نمی بینیم لا اقل یک سکولار ببینیم آن هم کسی با باور ۶۹ سال قبل، یا بهتر است گفته شود، با باور روشنگران قرن هیجده اروپا (بریتانیا).

آن چرا که مادر شاه ازآن بی بهره بود در تربیت فرزند که باید از همسر سکولارش می آموخت، عینا همان مشکل هلن یا هلنا مادر قسطنطین امپراطور روم بود که فرزندش را از ادامه راه رهروان تمدن یونان بازش داشت و وی را با القاء آت بر آمده از احساسات مادرانه وادار به پذیرش دین مسیح نمود. که بیش و کم هزار سال موجب کوچ تمدن نو پای روم به وادی دیگری گردید.

چادر از سر زنان بر کشیدن رضا شاه که نادرست بود.

اعتقاد به اسلام همراه با احترام به روحانیت شاه که حاصل اش را دیدیم.

معنی استبداد محمد رضاشاه را هم که با دموکراسی و آزادی بر آمده از نظام جمهوری اسلامی شیر فهم شدیم.

آقای میلانی اشکال کار پس کجاست؟ شما پس از واکاویهای چند دهه‌، درباره پهلویها، در میزگرد تلویزیوین بی بی سی … شاه را برای مردم ایران یک مستبد می دانید و می خوانید؟ این اصطلاح و همراه دیگر اصطلاحات هم وزن را که قبلا هم فریاد می کردید؟ چرا پس، بیش از سی سال زحمت بی حاصل به خود روا داشتید؟ چه اطلاعات جدیدی به فهم ملت پیشروتر از شما اضافه شد؟ آنان خود نسبی گرایی فهم از تاریخ را اگر نه با این ادبیات، بلکه با زبان خودشان از فردای انقلاب رهایی بخشتان فریاد کردند؟ شاه مستبد به جای ساختن مسجد و حرم داری در کربلا، نجف و فاطمیه دمشق، پول و ثروت این مردم را صرف آبادانی ایران نمود. صرف پرورش و رشد فرزندانش که یکی از هزارها کسی چون شما می کرد و …

آقای میلانی، در حوزه جامعه شناسی سیاسی، اصرار و ابرام در اجرای اندیشه نادرست را، استبداد تعریف کرده اند و دارنده چنین نظر نادرست را مستبد. تمامی صاحب نظران ایدئولوژیک در حلقه مستبدین تعریف شده اند. از جمله شما، نه باور مندان به تمدن. پس در چهره هر ایدئولوگ دو شخصیت متضاد خفته.

خمینی تعریف شده در اپوزوسیون با تمام خوش نیتی هایش با خمینی تعریف شده در قدرت تفاوت بسیار دارد. وی در قدرت باید احکام اسلام را اجرا کند. یکی از این دو شخصیت دروغ می گوید. که تاریخ بر او مستبد نام نهاده.

پس چهره هر سیبیلی از آن نوع هم که منو شما در گذشته داشتیم که آقای ابتهاج هم ریشش را دارد، هم سبیل راکانهو کارل مارکس، یک استالین با تمام قد شاید انسان منشتر از من و شما ایستاده. زمانی که مارکسیسم را لبیک گفتی باید مجری بی چون و چرای مانیفست کومونیست باشی.

کسانی که در حوزه تمدن تعریف می شوند هر تعریفی را می توانند داشته باشند جز مستبد. اگر در حاکمیت مرتکب خطاهای جدی هم که باشند اصلاح پذیر و کمال گرا هستند.

تنها ایدئولوژی ها و ایدیولوگها اصلاح ناپذیرند. چنانچه در صدد اصلاح بخواهند در آیند ابتدا باید تغیر هویت را بپذیرند و پیداست که کدام را باید انتخاب و از کدام باید فاصله بگیرند که این اتفاق در حال رخ دادن هست. ریزش اندیشه های ایدئولوژیک هر روز شتاب بیشتری می گیرد. چون
می دانند که تنها محکمه ای که حکمش، البته بعد از محکمه ولایت فقیه، قابل استیناف نیست، محکمه تاریخ است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *