فصل اول بخش ششم : ماندگاران و ناماندگاران در تاریخ

بخش ششم، ماندگاران و ناماندگاران در تاریخ

 چرا فروغی و بختیار در تایید شاه ولی مصدق در مقابل شاه ایستاد

در تاریخ به بعضی از نامها بر می خوریم که حضوری جادوانه بر اساس جامعه شناسی تعریف شده یونانی دارند. این ماندگاران در حلقه متمدین، چه در حوزه نظر در زمره خردورزان و چه در رفتار، معیار احترام گذاران به منش انسانی انسانها می باشند. تقریبا جملگی این شخصیتها مشهورتر از آنند که نامشان برده شود. که در طول گفتارها به کرات بدانها اشاره خواهد شد. اما به نام بعضی دیگر بر می خوریم که حضوری کاذب و ناماندگار البته در حوزه سیاست، به دلیل نوع تفکر دارند. از میان بیشماران ایشان، فرد مشهوری است، به نام دکتر محمد مصدق.

علت اصلی ناماندگاری تاریخی وی در میان، ماندگاران تاریخ کج فهمی او از فرهنگ مدرن، و علت حضور کاذب وی، در فهم نادرست از تعریف ملی به جای فهم درست”ملت مرادف شهروند” می باشد و دفاع بی دریغ خیل عظیم انقلاب اندیشان، اعم از چپ و یا اسلامیستها از وی و نامی
بی هویت با تعریف ملی مذهبی ها و جبهه ملی چیان که جملگی ایشان را از گروه ناماندگاران تاریخ باید دانست.

از سوی دیگر کج فهمی او از هویت ملی، چون ملی را با فهم دولت ملت، به معنای شهروند نمی شناخت. بلکه با فهم مارکسیستی آن. سرزمینی جغرافیایی یا قومی می شناخت. می توان گفت این که مصدق یا تمدن را
نمی شناخت که نمی شناخت، یا می شناخت ولی با آن سر جنگ و ستیز داشت. که خروجی هردو یکی است، متمدن نبود. چون ته نگاهش به نگاه قوم و قبیله اش (ایل قاجار) که شاخه ای از تبارمغولان بودند نزدیک تر بود و آن را نمی شناخت از آن جهت که با متمدنین از آن جمله با پیشکسوتان نامی آن در این سرزمین از میان کم شماران، فروغی بزرگ و فرزند فکری اش بختیار بزرگ که هردو در تایید محمدرضاشاه و هر سه به دلیل باورمندیشان به فرهنگ یونان، در ستیز بود. این دو گر چه در زمانهای متفاوت، یکی در ابتدای پادشاهی محمدرضا شاه و دیگری در پایان پادشاهی پهلویها نخست وزیر مشروطه بودند. با این تفاوت که فروغی زود هنگام در این جایگاه قرار گرفت. چون زیر ساخت استقرار مشروطیت به هیچ روی در ایران آنروز آماده نبود.

دو دیگر آقای بختیار به هنگام! چون ایران درآن دوران آمادگی همه جانبه استقرار مشروطیت را فراهم آورده بود. این که کسانی می گویند اگر کمی زودتر این انتخاب رخ می داد، انقلاب در ایران رخ نمی داد یک فرض نادقیق است. چون اگر ایران آن روز انگلستان امروزهم می بود. که تقریبا بود. روشنفکران نادان ما از شعار مرگ بر شاه که ازسال ۱۳۲۷ با اجرای ترور شاه در دانشگاه توسط عامل حزب توده ناصر فخرآرایی دست بکار عملی آن شده بودند دست بر دار نبودند.

آن دو از نادر نخبگانی بودند که در تائید فهم متمدنانه شاه کمتر دچار تردید بودند.

مصدق در عدم تایید سلطنت محمدرضا شاه. شاه با صراحت در کتابش ماموریت برای وطنم می نویسد که وی سودایی جز نابودی سلسله پهلوی و استقرار مجدد سلطنت سلسله قاجار در سر نداشت.

در اظهار ریاکارانه وی همینقدر کافی است که با زیر پاگذاردن قانون اساسی، ماجراهای ۲۸ مرداد سی دو را بوجود آورد. البته به جهاتی وی حق داشت. با اصل سلطنت مخالفتی نداشت. اما با پادشاهی پهلوی ها در عناد بود. چون خود را ادامه دهنده و یا وارث سلطنت قاجار می دانست. تاریخ، مصدق در گفتار با مصدق در رفتار را یکی نمی داند. چون هدفمند، و ریا کارانه لباس عنصر ملی را به خود پوشاند. بهتر است گفته شود که این جامه را معارضین شاه بر وی پوشاندند و بعدا خود را همراه با ایشان جبهه ملی تعریف نمودند. آقای مصدق شد لیدر جبهه. تنها جبهه، چون کلمه ملی به معنای ملت، و ملت مرادف با نام شهروند در دانش مدنی تعریفی جدا از فهم مصدق دارد. هویتی است تاریخا متمدنانه و ماندگار که باکلمه جبهه به معنای، اتحاد چند حزب، یا جریان فکری ناهمگن که به منظور کسب قدرت سیاسی تشکیل می شود، هیچ سنخیت معنا داری ندارد. لذا جوهر ناماندگاری جبهه در تقابل آن با تمدن است که نمی تواند جواز ماندگاری بگیرد. گر چه صفت ملی هم پشت آن بیاید و در ادامه این ساز ناکوک، دور از ذهن نیست که
می بینیم، کریم سنجابی لیدر وقت جبهه ملی، بعد از مصدق، به جای سمتگیری مدنی! باپشت کردن به باور متمدنانه ایران و ایرانی، که خصلتی است ایلی (سنجابی منسوب به ایل سنجاب) پشت سر آقای خمینی به نماز سیاسی
می ایستد.

 به آقای مصدق در حوزه جهانی بر گردیم. از تمامی مدال هایی که به وی داده شده مدال ملی کردن صنعت نفت پر جلاتر است. بر اساس تعاریف تمدن، ملی کردن هر چیز از آن جمله، صنعت نفت، یعنی با سایر دنیای متمدن به اشتراک گذاردن آن است.

در تعریف آقای مصدق و تفکر انقلابی، با سوء استفاده از کلمه (ملی) یا مصادره که همان بالا کشیدن اموال دیگری است، معنی شده. زمانی که مصدق اصرار بر خلع ید از BP تحت نام ملی کردن نفت می ورزید شرکت BP حاضر شد تا سهم ایران را به سقف ۴۷/ حتی بعدا تا مرز ۵۴/ برساند آن هم طی دو نامه که نشانه فهم مدنی از تعامل می باشد. مخالفت مصدق چه هدفی جز رخداد ۲۸مرداد را در پی می توانست داشته باشد. واکنش کشوریا شرکتی را که در آن روز هنوز اندکی از سرمایه گذاریش را (درپالایشگاه نفت درآبادان) بدست نیاورده، جز تحریم خرید نفت از ایران توسط دنیای غرب، که این روش هم نشانه ای از تنبیه مدنی است، راه دیگری وجود داشت؟

باید به نبود بینش خردمندانه، علی الرغم توصیه های آقای رزم آرا نخست وزیر وقت، که رد پای قاتلان وی نیز در خیمه و خرگاه مصدق پیدا شده. گفته بود:

ما که آفتابه نمی توانیم بسازیم چگونه صنعت نوپای نفت را می توانیم اداره کنیم!؟ به آقای مصدق باید مدال داد؟ آن هم از نوع طلایی آن؟ تا این جای کار از نظر بعضی از آن جمله ۹۹/ روشنفکران ما، وی همچنان شخصیتی است ملی، و از نظر دولت روسیه شوروی هم!

بر اساس سندی که اخیرا توسط آقای امیر عباس فخرآور که مورد تایید جمله مورخین کنونی است، ارائه شده، (از آن جمله آقای محمد امینی فرزند شهردار تهران در زمان آقای مصدق که گنده لات شناس بر جسته تاریخی است و صد البته که جملگی تمامی لاتان، از سینه چاکان آقای مصدق بودند را تا این اواخر زیر فرش پنهان کرده بود) این مضمون را می توان خواند: “اگر شما مرا در کارها، از آن جمله بیرون کردن انگلیسیها، یاری کنید، تمامی حقوق و حضور آنان در ایران را به شما خواهم داد.”!!!

این نامه در سال ۱۳۲۳ زمانی که وی نماینده مجلس بوده به سفیر روس داده شده. همانند سلف غیر ایرانیش فتحعلی شاه دومین سلطان قجر در جنگهای ایران و روس که با قبول شکست گفته بود، ما به خاطر مقدار کمی از آب شور دریا (خزر) اوقات شیرین خود را تلخ نمی کنیم. او بخشی از سرزمین ایران را به روسها واگذارد، نوه خردمندش در کسوت عنصر ملی وعده واگذاری تمامی ایران را به روسها داده بود.