فصل اول بخش هفتم : مفهوم استقلال

بخش هفتم، مفهوم استقلال

از نظر آقای مصدق و شاه

ویل دورانت مولف دایره المعارف جامعه شناسی، با نام “تاریخ تمدن”، انتخابش را با این تمثیل دلنشین آغاز می نماید. تمدن (رودی است با دو ساحل) و … که اگر جهت این رود را از شمال به سمت جنوب در ذهن تجسم کنیم، غرب رود جایگاه تمدن (تمدن غرب) و شرق رود جای مخالفان مدنیت (لانه ایدیولوژی های گوناگون) از آن روی، کلمه جایگاه برای تمدن انتخاب بهتری است که در این جا برای همه بر اساس رعایت و احترام به موازین عدالت اجتماعی (حقوق مساوی برای همه) جا هست، اما چون در این مکان جای تولید نظریه های متنوع مدنی است؛ جایگاهی برای نابودگران آن در نظر گرفته نشده. نیز ازآن روی کلمه “جای” برای شرق رود انتخاب بهتری است که از تولید نظر مفید و ماندگار خبری نیست. اما تا بخواهید مخالفت با ارزش های مدنی.

 همانگونه که انتخاب نام نوشتار می گوید. هدف اول، دنبال نمودن خط تاریخی تمدن از آغاز تاکنون و نمایندگان آن در حوزه نظر و عمل. هم شخصیتهای بر جسته نماد مدنیت و هم کشورهایی که آن را نمایندگی
می کنند، از سویی و از سوی دیگر افرادی که در حوزه نظر و عمل تمام قد در برابر آن ایستاده اند. چون شرق رود بجای تعامل با غرب آن. با مراجعه نه چندان دور به تاریخ ابتدا گفته ها را بشنویم.

نقل از متن کتاب:

در حقیقت مصدق اصولی را تلقین می کرد که خود وی آن را سیاست موازنه منفی (گویا درست تر مبارزه منفی) نام گذاشته بود. بهترین خط مشی برای ایران این است که هیچ امتیازی به خارجیها واگذار نگردد و هیچگونه کمکی هم از آنها پذیرفته نشود و … مخالفت شدید وی با احداث راه آهن در ایران مثال روشنی از این طرز فکر اوست. به خاطر دارم روزی با کمال جسارت در حضور من اظهار داشت که پدرم در این کار خیانت کرده است و وقتی از وی دلیل خواستم گفت: پدر من راه آهن سرتاسری را فقط برای جلب رضایت انگلیسیها که می خواستند به روسیه حمله کنند ساخته است (این همان روسیه ای است که در سال ۱۳۲۳ آن نامه کذا از طرف مصدق به آنان نوشته شده که در نوشتار قبل مطرح شد).

از او پرسیدم که به عقیده او آیا باید، پدرم راه آهن را در مسیر دیگری احداث می کرد؟ جواب او این بود که اصلا پدرم نباید راه آهن احداث می کرد و ایران احتیاجی به راه آهن نداشت، و مردم بدون آن مرفه تر بودند. وقتی در این زمینه چانه اش گرم شده بود چنین استدلال می کرد که قبل از دوره پدرم ایران فاقد راه آهن بود و بنادر قابل ذکر نداشت و بطرق و شوارع ایران نمی شد اتلاق راه کرد و به علت نبودن آسفالت و پیاده رو مردم تا زانو در گل و لای فرو می رفتند، اما لااقل ایران مستقل بود. (این استقلال همان استقلالی است که آقای مشیری و آقای امینی ها با آن کسب و کار می کنند. (ص ۱۴۹ از کتاب ماموریت برای وطنم.)

به رودخانه تمثیلی ویل دورانت باز گردیم. این روزها شما فاصله دو ساحل را مملو از کشتی های در حال آمد و شد را می بینید که هم چنان بارشان از غرب به شرق ریل راه آهن و لکوموتیو مدرن، دارو، غذا و … و چمدان هایی مملو از کتابهای افلاطون توءفراستوس (شاگرد ارسطو و پس از وی مدیر لوکیون نام مدرسه ارسطو)، جان لاک، نیوتن، بیکن ولتر و … (مهاجمان فرهنگی) به تعبیر مصدقی ها.

و از شرق به غرب، کشتی هایی مملو از مهاجر، که بعضا با غرق در بین راه خالی از مسافر در ساحل غرب، با چمدان هایی مملو از قرآن و تحریر الوسیله و آثار مشعشع استقلال طلبانی چون مصدق، و مصدقی ها از آن جمله بازرگان شاگرد مکتب سیاسی و عقیدتی وی و از هم حزبیهای ایشان، و بعدها همکار او، هر دو نخست وزیر، با این تفاوت که اگر مصدق نتوانست، در مرداد سی و دو به آرزویش برسد بازرگان، او را به آرزویش در بهمن ۵۷ رساند. همراه سروشهاو متحدان روسی، چینی،و کوبایی!

ایرانی را که دانه های زنجیر تمدن، از آنجا آغاز شده، پس از گذار از بربریت و ترک تازیهای هزاره و بازگشت به جوانه های تازه روئیده تمدنش پس از قرنها دوری از جایگاهش را، به دور ترین نقطه شرق رود پرتاب کردند، که در این پرتاب سهم آثاری از: رسو، مارکس، سارتر و … (که جملگی شناسنامه شان غربی است ولی اندیشه شان را در شرق رود به تجربه گذاشته بودند) اگر بیش ازآن دیگری نباشد کمتر از آن نیست.

 ببینیم محمد رضا شاه به استقلال چگونه نگاه می کند. از خودش بشنویم:

 برای ما ایرانیان ناسیونالیسم مثبت مفهوم گوشه گیری و جدایی ندارد. بلکه معنای آن این است که بدون توجه به امیال و سیاستهای کشورهای دیگر هر قراردادی که به نفع کشور ما باشد منعقد سازیم و از تهدیدات کسانی که می خواهند برای ما رفیق انتخاب کنند نهراسیم. ما تنها از نظر اصول مبهم و بخاطر اینکه با کسی متحد باشیم، وارد عقد اتحاد نمی شویم بلکه منظور ما از هر اتحادی، تامین منافع آشکار ماست.

ما دوستی هر کشوری را می پذیریم و حاضریم از تجارب علمی و فنی آن کشور استفاده کنیم به شرط آنکه چنین دوستی و ودادی به منافع یا استقلال ما لطمه وارد نسازد. ما به سیاست سست بی طرفی منفی معتقد نیستیم و با دوستان خود بدون پرده پوشی و ریا دوستی می ورزیم، و از آنان نیز همین انتظار را داریم. و اگر بعضی از کشورها از رفتار ما در خشم شوند و به توهین و تهدید ما اقدام کنند، نسبت به آنها رفتار نادرستی پیش نگرفته و رفتار خود را نسبت به آنها تغییر نمی دهیم زیرا ما جغد نیستیم که از فراز ویرانه بناله و به ندبه بپردازیم. یا از پشت رادیوی بین المللی به ناسزاگویی پرداخته و همه را مقصر وانمود کنیم و خود در فقر و فاقه بسر بریم. (از همان کتاب ص۲۳۱)

 ایشان، مصدق، راه رفتن اما با نعل وارانه و تمامی دارو دسته ملی ها و ضد امپریالیست ها در تاریخ. وی را نوکر غرب، وطن فروش و … معرفی کرده! خود را مستقل و ایران دوست. تاریخ را با اینگونه اشخاص استقلال خواهی سر سازگاری نیست.

فصل اول بخش چهارم : تفاوت سلطان مستبد با پادشاه دیکتاتور

بخش چهارم، تفاوت بین سلطان مستبد با پادشاه دیکتاتور

و تمدن ستیزی ایدئولوگها

ژولیوس سزار امپرتور روم، خطاب به سنای روم: شما افتخار دیکتاتوری را به من اعطا کنید تا من روم را نجات دهم. (از ویل درانت) مسیح بر این باور بود که افراد جامعه را با اصلاح اخلاق شان می توان تغییر داد. قیصر می گفت با تدوین قوانین مدنی.

دیکتاتوری چیست؟ مستبد کیست؟

کلمه دیکتاتوری در ادبیات سیاسی دیکته کردن معنی شده و دیکتاتور در حوزه سیاست به معنای دیکته کننده یا حکمران. تا بدین جای سخن، تکلیف هیچ چیز روشن نیست. پس می توان گفت خود کلمه دیکتاتور فاقد مبنای ارزیابی است. ولی اگر دیکتاتور کسی چون قیصر باشد که عملکردش بر گرفته از تمدن به غنیمت گرفته از یونان است، می شود اعمال یکی از روشهای مدنی، حتی در قرن بیستم. اما تنها روش در آن زمان. چرا تنها روش؟ چون جامعه آن روز روم مانند ایران آغاز عصر پهلوی ها، فاقد ساختار مدنی بود. باید ابتدا کشور شهری بنام روم که در دوران”توحش از دید ویل دورانت” می زیسته، ولی جماعت کم فرهنگ در آن ایام را باید ساخت. تا بتوان تفاوت روش رشد اخلاقی جامعه با روش مدنی مبتنی بر فرهنگ را تمیز داد و امید روئیدن نشانه‌های فرهنگ، دانش و فلسفه را انتظار داشت. تا اساسا بتوان کلمه فرهنگ را درست تعریف نمود.

ما در هزاره دوم هنوز تعریف درستی در ادبیاتمان از فرهنگ، دیکتاتور، استبداد، مستبد و … نداریم. این مشکل یا به دلیل فقر کلامی است، یا فهم معانی و یا هر دو. از آن جمله، گفته می شود، فرهنگ سیاسی، فرهنگ دینی، فرهنگ بد، فرهنگ استبدادی، فرهنگ غذا خوردن و …

اگر بپذیریم تعریف فرهنگ، ارزشهای ماندگار و بر آمده از عرف و یکی از پایه های اصلی گفتمان مدنی است، چه رابطه معنا داری بین فرهنگ و سیاست وجود دارد، سیاست جنسی است متغیر و در شرایطی غیر ضرور. لیکن فرهنگ جنسی است ثابت و ماندگار و همیشه ضرور، چه رابطه ای بین دین و فرهنگ می توان جستجو کرد؟ در حالی که در تعریف کلیشه‌ای و ناصحیح قرون از فرهنگ، دین در دل آن تعریف شده. اساسا بین ادیان که خود در تضاد و تقابل با همند با فرهنگ که اشتراک نظر بین تمامی ملل را نمایندگی می کند. چه همزیستی می تواند وجود داشته باشد و مهمتر اینکه گفتمان دینی خود را در تقابل با گفتمان مدنی تعریف می کند. باز هم باید عبارت فرهنگ اسلامی را از زبانها شنید؟ همانند فرهنگ مغولی و … همینطور تفاوت معنا در دیکتاتور و مستبد. دیکتاتوری یک روش اعمال عمل است. استبداد روش اعمال نظر و عمل.

این دو در شکل به هم نزدیکند. اما در محتوا کاملا متفاوت. اغلب دیکتاتور و مستبد را با هم تعریف و آن را یکی دانسته اند. در حالی که هر دیکتاتوری مستبد نیست. یعنی می تواند نگاه درست داشته باشد. اما هر مستبدی دیکتاتور هم هست. شاید مثال زیر این تفاوتها را بهتر نشان دهد. شما چه سنخیتی، بین رضاشاه و شاه، با خمینی و خامنه ای می بینید. در حالی که یکی در پی ایجاد زیر ساختهای جامعه برای رویش تمدن است. دیگری در پی ایجاد لشگری از امم برای آسیب رساندن و نابودی تمدن.

 استبداد، جدا از اینکه هم خاستگاهش، هم هویتش ایدیولوژیک می باشد. همانند تمامی ادیان یا مارکسیسم، یا ناسیونال سوسیالیزم “فاشیسم” و یا می تواند تلفیقی از هویت دینی و زبانی. مثل اردوغان با حزبش عدالت و توسعه. یا قومی و زبانی هر دو باشد. ترکان حاکم بر ایران غزقراختایی، مغول، از هزاره قبل به این سو و قاجار. (زمانی که کلمه قاجار به زبان جاری می شود، استبداد و مستبد و دیکتاتور هر سه به وضوح در ذهن باز تعریف می شوند). از آن جمله تمامی روشنفکران ما اعم از، چپها، یا مذهبی ها که استبداد فرزند اندیشه خود آنان بر اساس تعریف فوق می باشد. آن را مترادف دیکتاتوری می دانند، می گویند، پهلویها هم. خیر بر اساس تعریف جامعه شناسی ارسطویی:
پادشاهان در گفتمان مستبدین تعریف نمی شوند. بلکه مجموعه رفتار پادشاهان، از کوروش تا محمد رضا شاه را تا مشروطه شدن نظام پادشاهی در تمامی پادشاهی ها، با دیکتاتوری که عمدتا وجوه مثبت کار آنان بر رفتار منفی شان مشهودتر بوده تعریف می شوند. من باب نمونه رضا شاه می گفت من که راه می روم باید راه آهن پشت سر من فرش شود. یا تا آخر ماه، ساختمان دانشگاه باید تمام شود و … پشت این خواست شما استبداد می بینید؟

حال سوال؟ سلطان، شاه تعریف شده مستبد، می تواند دستاوردهایش متر اندازه گیری مدنیت باشد؟ به شاه عباس نگاه کنید می گفت فلان کاروانسرا فلان روز باید آماده باشد تا من بتوانم پیاده راه زیارت امام رضا را راحت تر طی کنم. بین این دو خواست نزدیکی ملموسی وجود دارد؟ وی قطعا هم دیکتاتور هم مستبد بوده‌، چون هویت اش دینی است. دستاوردهای این دو کار داوری متمدنانه را بسیار آسان می کند.

رضا شاه مستبد با تعریف روشنفکران ما، چرا با مظاهر استبداد، مکتب خانه به جای مدرسه، حوزه به جای دانشگاه کشف حجاب و … تا به آخر در جنگ بود؟ مدرسه، دانشگاه، و انتخاب آزاد و … زیر مجموعه چه گفتمانی تعریف می شوند؟ صدای فریاد آیت الله ها شکوه از چه دارد. می توان به سازنده راه، مدرسه، دانشگاه، عنوان مستبد داد .اما به راه آهن، مدرسه، دانشگاه جایزه دموکراسی؟ مضحک نیست؟

کسانی که فرمانشان چیدن خشت بر روی هم برای فراهم آوردن شرایط برپایی تمدن می باشد. در همه جای تاریخ در زمره خادمین خردورز در مملکت داری و فرهنگ سازان در حوزه تمدن تعریف می شوند. این مستبدین هستند که مخالفین و معارضین تمدن و در پی نابودی آنند. نه پادشاهی ها.

تاریخ بر ساخته از سوی مورخین ایدئولوگ، ناآشنا با مدنیت، خواسته یا ناخواسته به استبداد خوش آمد می گویند. مستبد را بر صدر می نشاند و به پادشاه متمدن پلاکارت مرگ را نشان می دهند. امروزه بر گردیم و به عمل متمدنانه کشورهای اروپا در سالهای اخیر نگاه کنیم. گر چه این شاهد مثال به ظاهر دور از موضوع به نظر می آید اما با دقت نظر تاریخی و تکرار مشابهت گونه آن با امروز می تواند تا حدی به مقصود کمک رساند. فریاد همه روشنفکران بر این بود که شاه به ما آزادی نمی دهد.

تا دهه هفتاد میلادی اروپائیان مورد حمله و هجوم مارکسیستها بودند. چون آقای مارکس تمدن را امری مذموم معرفی می کرد. در دهه های اخیر مهمانان ناخوانده مسلمان، که فرزندان خلف فکری مارکسیستهای دهه هفتادیها هستند، با توجه به اینکه حقوقی هم طراز با شهروندان خودی در کشورهای متمدن در همه عرصه ها داشته و دارند! تمدن این جوامع را نشانه رفته اند. هر روز با کشتار مردم، با تجاوز به دختران آنان و … عرصه بر این جوامع را بگونه ای تنگ کرده اند که به خاطرحفظ مدنیت دیرینه خود، گزیری جز فاصله گرفتن از اینان و در ادامه راهی جز مقابله به مثل برای آنان باقی نگذارده اند.

حال به ایران قبل از انقلاب ولی با عینک امروز نگاه کنیم. عمل چریکهای ما (که من هم یکی از هوادارن آنها بودم) و یا مجاهدین، قبلتر ترور کنندگان شاه، با سلاح و فرمان دلباخته گان روسی، فداییان اسلام و … با اعمال اینان چه تفاوتی داشته و دارد که واکنش غرب در برابر این جانیان را درست ارزیابی می کنند، ولی بر اساس فتاوی روشنفکران ما رفتار مشابه رضا شاه و محمد رضاشاه با آنان را جنایت علیه بشریت و … چون کارنامه سیاه پهلویها بر اساس ادعای خودشان یعنی چپها و اسلامیستها این بود که شاه اجازه نمی داد آنان تمدن را بر اساس آموزه های مارکس و محمد نابود و دفتر ایدئولوژی را که داشتند! حکومت بر سبک و سیاق آن را بر پا کنند. شما به جای شاه با رفتار مشابه طالبان، القاعده، حتا داعش خودی، پس از اراییه کار فرهنگی و تشویق و ترغیب راه کارهای مدنی، مثل اروپائیان برای این تمدن ستیزان! چه راهکار قابل توصیه دیگری داشتید؟