فصل اول بخش بیستم : پادشاه نیک به تمدن نزدیک

بخش بیستم، پادشاه نیک به تمدن نزدیک

سلطان بهتر از ایدئولوژی فاصله دارتر است

هر چه تلاش می کنم که از باتلاق صفویه کمی پا پس بکشم، تا بتوانم از سلطان حسین بایقرا، غریبه نسبتا خودی شده، بخاطر انتخاب سهوی اش “امیر علی شیر نوایی ادب شناس بر جسته” آخرین ایران یاد دوران سلطه ترکان از روی ادب، قدردانی کنم. همسایه نو مسلمان شده در گوشم نجوا کنان از ترس جان گفت شیخ صفی، چندی پیش ختم او وآخرین ادیب یادگار دوران نوزایی “جامی بزرگ” را با هم برگزار کرد. هم اکنون در تعقیب برگزار کنندگان و شرکت کنندگان بزرگداشت آنان هستند. یادت باشد اگر بدام بیفتی سر و کارت با شیخ باقر خلخالی ببخشید شیخ باقر مجلسی است که به دلیل خروج از دین، کنار دیوارت خواهد گذاشت، و بدین سان بود که چراغ داران یکی پس از دیگری نورشان را به خورشید قرض دادند تا بتواند برای دو سه قرنی دیگر بر اروپای بیشتر نیازمند بتابد.

ما که دیگر با شب خو گرفته بودیم. این تازه از خواب برخاسته گان نیاز بیشری به نور دارند. چون بدون خورشید نمی توان درس خواند. کلاس فیزیک نیوتن، کلاس فلسفه اسپینوزا، کلاس جامعه شناسی بیکن، دایره المعارف جانسون و … کلاسهای فراوان دیگر بدون نور نمی‌توانند تداوم داشته باشند. از خورشید خواستند تا فانوسهای بیشتری داشته باشند تا هنگام شب تکالیف شان را با کمک آنها انجام دهند. خورشید هم تمامی فانوسهای قرض گرفته از ایران و تمدن های دیگر را به سر زمین آغاز گران مدرنیته سخاوتمندانه هدیه داد.

کنیسه و کلیسا و مسجد، درسهایشان را در تاریکی راحت تر به مشتریانشان عرضه می دارند تا در روشنایی. از آن جمله یکی شان چگونگی حدوث زلزله را تشریح می کرد. وقتی شما در طبقه دوم خوابیدید زلزله از طرف خداوند نازل شد. و شما از آن بالا روی … بقیه ماجرا از زبان زنده یاد فریدون فرخزاد شنیدنی است که سر انجام جان در این راه نهاد.

فانوسهای کوچیده از مدنیت ایران، در دست تعلیم گرانشان راهی کرسیهای خالی شدند. خیام با دانشنامه ریاضی و نجوم، خوارزمی با کتاب نو نوشته جبرش، فارابی با ترجمه آثار بزرگان یونان و ابن سینا با کتاب شفا در حکمت و قانون در طبابت که تا قرن اخیر جزء آثار معتبر طب بشمارمی آمد، اندک کاستیها را جواب گو گشتند.

عصر روشنگری می رفت تا با کمال خود زایش مدرنیته را شاهد باشد. بزرگان دانش نقطه آغازین مدرنیته را نه در کشف نیروی بخار، بلکه در تبدیل شدن گاو آهن یک تیغه به گاو آهن سه تیغه می دانند و نیز اختراع ماسوره جهنده در صنعت پارچه بافی، که یکباره انقلابی در امر تولید ایجاد نمود. نیروی کار کاهش، تولید اندیشه همراه تولید فرآورده افزایش. جز این توضیح گویا و مختصر، در ابتدا شاهد تعریف دیگری نیستیم. تا اینکه در ادامه، دارندگان عقیده طبقاتی سر و کله شان در این جا هم پیدا شد. ابتدا با افزودن پسوند “ایسم” آنرا فلسفی اش کردند.”مدرنیسم” (کلماتی که به پسوند ایسم ختم می‌شوند در ادبیات سیاسی فلسفه را با بار غیر علمی نمایندگی می کنند. مانند رمانتیسم، ایدالیسیم، مارکسیسم و ایسم های فراوان دیگر) تا به خطا به مدرنیته هم عمر ادواری بدهند. بعدها کلمات فاقد معنا، مانند پست مدرن و پسا پست مدرن هم ساخته می شوند. از هر اهل نظر اگر سوال شود پست مدرن یعنی چه؟ در پاسخ فقط شما را تماشا خواهد کرد. ممکن است به نوع سبکی در هنر، نقاشی، مجسمه سازی، معماری و یا موسقی از این کلام استفاده کرد، گرچه در اینجا هم با کلمه مدرن مواجه اید.

در جامعه شناسی، بین مدرنیته و هنر هیچ رابطه مستقیم و هدفمند وجود ندارد. اما بله همانگونه که با جایگزین شدن ماشین، انسان فراغ بال یافته، فرصت بهتر و بیشتر برای فکر کردن، داشته باشد می تواند پیکاسوها، سالوادردالی ها، نیمایوشیج ها و تناولی ها را هم برای گفتن داشته باشد. که اگر درست نگاه شود جملگی در اردوی مدرن فهم شان آسانتر است تا پست مدرن و پسا پست مدرن که بیشتر به زائده های فلسفه نزدیکترند تا فهم
جامعه شناسی، چرا؟ چون کلمه مدرن معنای همیشه به روز بودن یا به روز شدن را با خود همراه دارد.

مدرنیته خود حامل فرهنگ یا هنر مجرد نیست، نقشش تنها آزاد کردن نیروی کار بیشتر که حاصلش ایجاد فرصت بیشتر برای فکر کردن است. محصول تفکر مساوی است با بروز خلاقیتها و دستاوردهای ناشی از خلاقیت، اختراع پس از اختراع. با این نشانه جهان امروز، زندگی مدرن را ادامه مدرنیته قرن هفده، در زادگاهش انگلستان می داند.

منتقدان مدرنیته با فهم فلسفی از آن (مدرنیسم حامل فرهنگ و ضد فرهنگ) ایرادات زیادی بر آن می گیرند. از آن جمله می گویند زمانی که دو چرخه اختراع شد، ما با پدیده ای بنام دزد دوچرخه روبرو شدیم. قبلا ما پدیده ای به نام دزد دوچرخه نداشتیم. یا چون مرگ و میر ناشی از تصادفات رانندگی زیر سر اختراع اتوموبیل است، آنرا نفی و کسانی مانند آل احمد، الاغ را جایگزین بهتری برای آن می دانند.

منتقدین سینما و تآتر که دیگر هیچ. تمام بدبختی و فساد و تباهی انسان را از آن می دانند. و متفکرین مارکسیست، آنرا که یکی از ارکان چهار گانه تمدن می باشد با خود تمدن برای مرگ و دفن آن روز شماری می کنند. باز گلی به جمال آل احمد که آنرا با الاغ تاخت می زند.

به اطرافتان نگاه کنید شناسنامه هر آنچه در پیرامونتان به چشم می خورد در دفتر مدرنیته آن کشور به ثبت رسیده و آنها داشته های خود را مدیون دو تمدن کهن: ایران و یونان. این پاسخ روباه پیر به زعم بعضی، و پاسخ تمدن است، همراه قدردانی از تاریخ.

وقتی که خیالمان از جایگاه خیامها آسوده گشت. با فراغ بال به ایران بر گشتیم. پا به درون مرز که گذاشتیم با استقبال دسته های سینه زنی، زنجیر و قمه زنی، مواجه شدیم. گویی هنوز شاه سلطان حسین مملکت را تحویل محمود افغان نداده، گفتند چرا تا دیشب شاه سلطان حسین مقاومت کرد، شاید کنار منقل، بعد خوب که چورتی شد، راهی حرمسرا بود که شنید محمود افغان در مقابل درب ورودی حرمسرا ایستاده، خوب می دانست که سلطان هم از جنس خودش می باشد، به درستی جای تصفیه حساب را انتخاب کرده بود.

سلطان وقتی خود را با او مواجه دید. زانوی احترام بر زمین گذارد و با لحنی آمیخته با احترام گفت. خداوند تا امروز می خواست تاج سلطانی بر سر من باشد، از امروز می خواهد بر سر سردار فاتح افغان. خود تاج از سر برداشت و همراه کلید شهر و حرمسرا آن را بر سر محمود نهاد. گویند محمود به شکرانه این پیروزی که در خواب هم نمی توانست خود را بر کرسی ساسانیان ببیند. تاج را حریصانه در ربود، اما کلید حرمسرا را باز پس داد و از آن روز خود را ادامه سلسله صفویان نامید و پیروزیش را با به راه انداختن دسته های سینه زنی و … جشن گرفت.

از آن روز تا به امروز در این فکرم که چرا بعضی از چهره های تاریخی را با نام شاه می شناسیم؟ شاهنشاهی چون داریوش، خشایار شاه، نادرشاه، رضا شاه و … بعضی‌ را تاریخ سلطان نام نهاده. سلطان محمود، سلطان سنجر، سلطان احمد خامس عثمانی و … و بعضی با هر دو، شاه سلطان حسین!

در نگاه اول می بینیم شاهان ایران”تبارا” ایرانی بوده اند. سلاطین “تبارا” غیر ایرانی و مهاجم. در نگاه دوم، شاهان به میزانی که به تمدن نزدیک و یا با آن فاصله دارند در تاریخ سهم می برند، می توانند دیکتاتور مثبت و یا دیکتاتور منفی هم بر آنان نام نهاد. اما سلاطین به میزانی که با استبداد نزدیکی یا فاصله دارند تعریف می شوند. چون با تمدن بیگانه اند بعضی هم با هر دو عنوان شاه سلطان حسین ظاهرا از جنس خودی است. اما بیشتر به سلاطین نزدیک است تا به شاهان، چون با تمدن فاصله اش بسیار زیاد و با استبداد به دلیل داشتن هویت دینی بسیار کم، همانند قاجاریان افتخارشان در تاریخ چنین آمده. خود را ادامه صفویان می دانند.

فصل اول بخش نوزدهم : چرا دین جدید متولد میشود؟

بخش نوزدهم، چرا دین جدید متولد می شود؟

آوردن خوانشهای گوناگون از ضرب المثلهای ملل مختلف، که نمادهای فرهنگی تمدنهای گونه گون ولی هم عرض هم را نمایندگی می کنند! از آن روی است که، هنگامیکه در جغرافیایی، شرایط شکل گیری تمدنی بوجود آمد. زایش مدنیت امری است محتوم. ما در ادبیاتمان داریم “آنی را که بر خود نمی پسندی، بر دیگران مپسند”. عین این ضرب و المثل در فرهنگ چین عصر کنفوسیوس هم هست. احتمال جابجایی آن از این سرزمین به آن تمدن بسیار اندک است. چون تا قبل از ترجمه آثار فرهنگی، زبان یکدیگر را نمی فهمیدند! که آن ضرب المثل را به سرزمین خود ببرند و نمونه های فراوان دیگر، بخصوص در فرهنگ اروپا دل به دریا زدن در فرهنگ ما یا ریسک، نقطه مخالف اش می شود، احتیاط که آن هم می تواند مانند
بی احتیاطی خطا و به مراتب زیان بارتر از آن باشد.

در تاریخ، در ادبیات، در فلسفه، و … نه تنها در ایران بل در سراسر دنیای بحث و نقد، دور باطلی از داوریهای نادرست، آن چنان جا افتاده! و جا خوش کرده که نیاز به اعلام بی احتیاطانه در نادرست بودن آن، فرارسیده. فرصت بیشتر دادن به ماندگاری این مفاهیم، از ترس از بی احتیاطی (در حقیقت نداشتن شجاعت نقد) یعنی تسلیم شدن در برابر جهل.

اجازه می خواهم از ادامه سخن در نوشتار قبل و از استقرار حکومت صفویه در ایران شروع نمایم. در ارزیابی نادرست از استقرار اسلام شیعی در ایران این گونه از هوش وتوانمندی ایرانی برداشت نادرست به عمل آمده!

ایرانی: اسلام آن سرزمین را این سرزمینی کرد و … قاعدتا، هر دین یا بهتر اگر گفته شود هر ایدئولوژی کار کرد خود را پس از دورانی نامشخص از دست می دهد و برای بروز شدن نیاز به پوست انداختن دارد و الا در برابر پیشرفت دانش باید در بایگانی تاریخ کمی زودتر بدنبال جای خود بگردد، بله، کمی زود تر، چون دیرتر حتما این اتفاق رخ خواهد داد. لذا نیاز به پوست اندازان، یعنی روشنفکران از هر دو جنس در دستور تاریخی تاریخ قرار می گیرد. در اروپای عصر رنسانس، در اعتراض به کهنه اندیشی و به بن بست رسیدن مسیحیت کاتولیک، مارتین لوتری، می شود محلل مسیحیت. با طرح نظراتی بس کهنه اندیشانه تر از کاتولیکی که در تمامی وعدهایش نا کام مانده بود، شد پاسخگوی بخشی از ناراضیان مسیحیت کاتولیک به جان آمده.

آلمان با ظهور (لوتر) می شود نماد روشنفکری دینی با فاصله از روشنگران مدنی، فرانسه راه ستیز دینی در پیش می گیرد، انگلیس راه تعامل با هر دو را، البته با گرایش به سوی روشنگران. سر انجام فاتح رنسانس، انگلیس بود نه آلمان یا فرانسه. نا گفته نگذاریم که همت گماران رنسانسی ضمن اینکه جملگی از توش و تبار کلیسا بودند، اما دریافتهای کاملا متفاوت و تاثیرات گوناگون مثبت و منفی با خود به همراه داشتند از جمله مارتین لوتر، تامس مور و اراسموس انگلیسی و …

از آن روی، این سه، نامشان آورده شد، چون هر سه در اواخر قرن پانزدهم، و هم عصر هم بودند. از تامس مور قبلا گفته شد که چگونه هومر گونه کلید مدنیت تروا را به آتنیها داده بود، و وی آن را با نشانه های دقیقتر به روشنگران عمدتا انگلیسی داد. در بین پی جویان تمدن آیا تفاوت سلیقه یا تقابل عقیده بین لوتر واراسموس است؟ که یکی. از طریق نقد صحیح و غیر محتاطانه به آب می رسد، دیگری به سراب که همچنان خواستهای غیر قابل دسترس را در چند قدمی خود می بیند؟

لوتر در نقد مسیحیت کاتولیک، از خود آموزه های مسیح (ایدئولوژی نقد ناپذیر) یعنی نقد از درون را پی می گیرد، می رسد به سراب، تکرار دور باطل. روشنگران رونسانسی با فاصله گرفتن از ایدئولوژی به نقد آن همت گماردند. نقد از بیرون، حاصل کار جدا از جدال کاتولیک با پروتستان، و هر دو با کلیسای آنگلیکان در قرن هفدهم، قدم به مدرنیته می گذارند. آغاز دوران حکمرانی خرد.

گفتنی است که این کشیشان نو گرا نماد کامل العیار فهم مدنی نبودند. بلکه جملات ماندگاری دارند، که جایگاه آنان را در تاریخ معین می کند. از آن جمله اراسموس شاید هم تنها همین یک جمله است، که وی را در حلقه ره پویان تمدن قرار می دهد. آن قدر به فهم مدنی نزدیک می شود که می گوید نگاه ناسیونالیستی به تمدن، بزرگترین دشمنی با مدنیت است. وی پانصد سال پیش تمدن را جهانی می دیده، نه سرزمینی، این آن رازی است، که کشوری را روی ریل مدنیت قرار می دهد و بقیه را هم سوار می کند. تفاوت بنیادین، بین نگاه روشنفکرانه، با دید روشنگرایانه.

با اشاره به این پیشینه، به صفویه و نکات مشترک آن با رخداد رنسانس بر گردیم. اختراع دین جدید (شیعه) کم شباهت با پروتستان لوتر نیست. زمانی که اسلام نوع عباسیانی، کار کرد خود را از دست می دهد، به فکر فلسفی کردن آن می افتند، دست بکار فلسفی کردن آن بودند! که با تولد تصوف، گامی روشنفکرانه “دینی” و بدنبال آن با عرفان و عارفان روشنگر مواجه می گردند و …

لذا دست اندر کاران به تبع نواندیشان دینی اروپا به فکر چاره می افتند. بجای انتخاب نقد از بیرون یا با فاصله از موضوع برای بهتر دیدن اشکالات به استفاده از نقد درون متوسل می شوند، به درستی یا نادرستی اسلام نزدیک نمی شوند. حاکمیت حکام را زیر سوال می برند. یکی را فاسد دیگری را صالح می دانند. اسلام عباسی را به آل علی و سپس با ارث بری تاریخی از قدرت، هم آنرا ایرانی کرده و هم موروثی، این بار با در آمیختن باهویت ملی، کاری که در ادیان دیگر ردی از آن دیده نمی شود.

در کنار هم قرار دادن دو هویت، ملیت همان تمدن در کنار ایدئولوژی اسلام، آدرسی که بعدها در دوران پهلوی دوم تحت عنوان (ملی مذهبی) دو هویت ناهمگن و متضاد به سردمداری مهدی بازرگان برای بار دیگر به تجربه گذارده شد، که در ادامه راه با نام جامعه مدنی دینی در روزگار حاضر در حال تجربه بسر می برد. معماران کنونی آن در حوزه نظر و فلسفه خاتمی، سروش و کلیه گروه پیرایش گران دینی اند که قصد و غرض اصلی آنان لوتری کردن اسلام، جهت ماندگاری آن است، تا کارایی آن.

اینان با باور یقینی به تلفیق این دو هویت ناهمگن به نمادهای ملی متوسل شدند. آمدند که از حسین و فاتح خیبر سیاوش و رستم بسازند! فردوسی بزرگ را برای چندمین بار در سوگ ایران دارانش سیاه پوشش کردند. ایشان نتوانستند به فهم درستی از کار برد خرد فردوسی برسند. فردوسی با اشاره به خوش بودن آخر کتابش، مرگ نا کارآمدی فلسفه های سه گانه را به تصویر می کشد، نه قهرمانان ملی همیشه ماندگار شاهنامه اش را. اگر این گونه نبود شما دلیلی نداشتید که بر قامت علی و حسین، لباس ماندگاران تاریخ به پوشانید!

امروزه دیدن راه کج طی شده پیرایشگران دین در اروپا به این صحنه ختم می شود. صف بیشماران از متمدنینی که منتظرند! تا نوبت به آنان برسد تا بتوانند دین و خدای دینشان را یک جا به شهرداری شهر پس بدهند، در کنار صف پنهان از پیش بسته شده در سر زمین مان ایران.

فصل اول بخش هجدهم : تصویر لاکیون یا لاکیوم

بخش هجدهم، تصویر لاکیون، یا لاکیوم

خطاب به کلیسا: اگر می توانی که حتما می توانی کمی بیاموز!

 در ادبیات ایران در درازای تاریخ بعد از فردوسی و چهار حکیم دیگر، می توان ادعا داشت، معدود صاحب نامانی چون حافظ و با کمی فاصله سعدی، و مولانای غزل سرا نه مولانای مثنوی پرداز، در حوزه شعر، طبری و ابوالفضل بیهقی در حوزه تاریخ کلامشان به گفتمان مدنی نزدیک است. و در بین اعراب ابن رشد، و ابن میمون تا برسیم به نویسندگان معاصر، سیاح را داریم که او هم تنها کمی و کسروی.

در جامعه شناسی انگشتری از فردوسی بما رسیده که بر زیر نگینش با عکس محمد رضاشاه نوشته ذکاالملک فروغی، گویی دانش یونان را از زبان هیوم انگلیسی به فارسی روان ترجمه نموده. چه خوانندگان و نویسندگان مدعی، خوششان بیاید، چه ناسزا بگویند. اسناد تاریخی ایشان، و شاگردش، این مدعا را فریاد می زنند.

اغلب نویسندگان و شعرا و مورخان یا به دلیل نگاه طبقاتی، تمدن را نه می شناسند نه حاضرند به آن نزدیک شوند، چون فیلسوفشان مارکس آنان را از آن بر حذر داشته و نه دیگر جامعه شناسان آثارشان، این گفتمان را نمایندگی می نماید، بخشا رگه هایی از نگاه مدنی در نوشته های شان دیده می شود -نام نمی برم- اما با توضیح گفتمان مدنی، خود بهتر می دانید که آثارشان ولو کمی، چسبندگی مارکسیستی دارد. لذا با آثار کلاسیک نه تنها فاصله دارند بلکه نظراتشان بیشتر گمراه کننده است تا سازنده، و گروهی هم هستند با قلمی خنثی نه با نوشته هایشان به دانش مورد نیاز جامعه چیزی اضافه و نه از آن می کاهند. از ایدیولوژیستهای مذهبی هم که ما را انتظاری نیست.

 با حکیم توسمان منزل به منزل در کوچه های کشور گمشده مان ایران همراه می شویم حال دیگر مطمئن هستیم با بودن با وی بزودی آن را پیدا خواهیم نمود.

همان گونه که در نوشتار قبل به قرینه پردازیهای دو اثر ادبی جهان، شاهنامه فردوسی و منظومه های ایلیاد و ادیسه هومر، اشاراتی شد، دو نقطه مشترک بسیار ظریف و زیبا در این دو شاهکار، موضوع اصلی سر آغار شکل گیری تمدن کلاسیک در یونان و ایران و در ادامه در روم تا امپراطوری کنستانتین و با یک سکته چند قرنه که بدان هم اشاره شده و هم در ادامه خواهد شد.

با آغاز عصر روشنگری بعد از ظهور و بلوغ فکری در گذر از رنسانس در کشور پادشاهی انگلستان، با حیاتی دوباره به بار می نشیند. همسانی دو شیوه اسطوره پردازی و حماسه سرایی، که دومی در کار هومر به میزان کار فردوسی کم رنگتر جلوه می کند، نقطه آغازین هر، دو تمدن به شدت آسیب دیده در تاریخ است. که ارائه بیان تراژیک در هر دو منظومه متاثر از همین آسیب دیدگی ها است.

اولین آن مدنیت ایونیه است که بر اساس نظر تمامی جامعه شناسان، تروا سر چشمه تمدن و شهرهای دیگر که قبلا بدانها اشاره شده نقش چشمه هایی را دارند که در گذر زمان طی قرنها بدان افزوده شد تا در آتن تبدیل گشته به رودخانه. البته آتن آنقدر از این تمدن بهره گرفت، تا بدانجا که اگر جنگ در یکجا و فقط یکبار درست بوده باشد، همین نبرد اسطوره ای تروا است. چون بعضی از مورخین بر این باورند که جنگها در کنار آسیبهایشان دستاوردهایی هم دارند. عشق پاریس (شاهزاده آتنی)، یونان را به معشوقش (تمدن) رساند، گر چه پاریس عاشق به معشوقش نرسید. جمله نظریه پردازان بر این باورند که آتن کم فرهنگ، در آموختن از ایونیا بود که به تمدن رسید، کاری که روم از این آموختن باز ماند. دومین آن، باز هم بر اساس نظریه کلیه جامعه شناسان مدنی، چه کهن و چه جدید، تمدن ساسانی است، که یکی از آن صد ها جامعه شناس، حماسه پرداز، فرهنگ ساز، حکیم توس ما است.
“بنام خداوند جان و خرد   کزاین برتر اندیشه بر، نگذرد”

اگر شاهنامه که با این بیت شروع و تنها با همین یک بیت به پایان می رسید ارزش بقیه پنجاه و نه هزار بیت را هم نماینده بود. تکلیف همه چیز با این گزاره مدنی روشن، از چه چیزها و یا مفاهیم باید فاصله گرفت و از چه گزینه هایی باید پیروی نمود.

کلید ورود به آکادمی افلاطون و کنکور ورود به”لاکیون” مدرسه ارسطو. چگونه خرد بر گرفته از دانش یونان، می شود جرقه ی فانوس فرزانه ی توس و هم نظرانش. دانش بر گرفته از لوکیون ارسطو و مدرسه ایسوکراتس می شود چراغ گرد سوز عصر ادیسون، اندیشه بر گرفته از گرد سوزها می‌شود چراغ راه ادیسون، و به دست این فاتح مدرنیته می شود لامپ و در پیوند با بقیه ملزومات مدرنیته، ترن راه افتاده بر روی ریل تمدن، با سرعت روز افزون می رسد به اختراع لامپ  LEDمی شود نور گوشی همراه من و شما،
می شود نور مسیر یاب “Navigation” تا در آتن بر روی آن بنویسم لاکیون، در صفحه، نوشته می شود تا آنجا ۲۰ دقیقه صرف وقت فاصله می باشد. در صورت تمایل می توانید با من همراه شوید. با صرف ۲۰ دقیقه زمان از مدنیت مدرن به مدنیت آنتیک، چه زیبا و غرور انگیز، معلمش با غرور و سرفرازی به متمدنینش خوشامد می گوید.

گر چه از چه زمانی که پیدا نیست، صلیب کلیسا آنجا را هم مصادره نموده. اما این پرتو عکس نگاره های دیوار است که بر صلیب شکسته در جوارش حکم میراند، حکم که نه شاید می گوید، اگر می توانی، که حتما می توانی، کمی بیاموز.

فصل اول بخش هفدهم : نابودی فرهنگ

بخش هفدهم، نابودی فرهنگ

برای بیگانه کردن متمدنی از گذشته خود

فرهنگش را نابود کن

بن مایه اصلی شاهکار بشریت “شاهنامه”، جدا از ارزش والای این مثنوی جان نواز و لطیف، که حریر لطافت خود را مدیون این پردازش معلم بشریت می داند در ترسیم خلاقانه این مثلث. اسطوره، با گذاری هدفمند به حماسه و از حماسه به فرهنگ، و در ادامه، زمینی کردن دنیای تخیل پیش می رود تا فضا را برای زایش فرهنگ مهیا نماید.

همانگونه که در نوشتارهای قبل گفته شد اولین و مهمترین مولفه تمدن، فرهنگ، به معنای ارزشهای ماندگار بر گرفته از تجربه، یا همان عرف خودمان، می شود چتری ناظر بر فضای داوری بی خطا یا کم خطای شاهنامه در داوریها. خطا یاب خطا کاران، هدایت گری خردمند که فرد و جامعه را آن گونه امیدوارانه به انتها می برد که هر جویای نامی خویشتن خود را در آن می بیند.

کار فردوسی رها کردن انسان در دنیای تخیل نیست. بلکه انسان دیو باور و اژدها ترس در اسطوره را مبدل به انسان دیو ستیز و اژدها کش در قامت و قدرت پهلوانانی ترسیم می نماید که هر یک از آنان معلمین شجاعت، رادمردی، گذشت و اخلاق برآمده از فرهنگ، نه از انبان ناصحان که در تاریخ بسیارانند و تا حال نتوانسته اند حتی یک نفر را با استفاده از ابزار پندو اندرز براه بیاورند.

نگاه دقیق به نمادهای این اثر، خردورزی در کنار تصویر پردازی از عشق، رادمردی همراه با شجاعت، ستیز استبداد در مقابل آزادگی، گشاده دستی در مقابل تنگ نظری و … همان معیارها و الگوهایی است که دنیای متمدن امروزی زیر عنوان مانیفست مدنی یا شهروندی با آن زندگی می کند.

بی دلیل نیست که ایران و ایرانی در غیاب داریوش ها و خسروان ساسانی، این ایران داران محتشم، طی چندین قرن ترک تازی توانست تنها با ابزار یا سلاح ادبیاتی، از سلک شاهنامه و یا با آثار دیگر فرزانگان بزرگ چون حافظ وخیام و بوستان فراتر از توصیف و بسیاران دیگر که برای ما جانمایه حیات و رمز ماندگاری! اما برای به غارت برندگان، غیر قابل فهم مجموعه این دستاورد مدنی می شود، ارزشی معادل هیزم برای سوخت حمامها تا می رسیم به دوران صفویه بلائی که از بعد از این سلسله و خلفش قاجار و در ادامه انقلاب شکوهمند، بر سر این مرز و بوم آوردند به هیچ روی با رفتار ترکان بی فرهنگ هم اندازه نیست.

آنان پس از تخریب مملکت که کارشان معادل یک زلزله بود. در این سرزمین اهلی شدند. بعضا مثل محمود غزنوی میزبان ادبا و زان جمله حکیم توس. هنرمند و ارزشهای هنری را نه، کشتند و نه سوزاندند، بلکه برای یاری گرفتن از آنان در سرزمینهای خود به اسارت بردند.

نگاه کنید به آنچه تاریخ می گوید و مشاهده سرنوشت هنر و هنرمند پس از انقلاب. با به رسمیت شناخته شدن تشیع توسط این خاندان در راسش شیخ صفی الدین اردبیلی خلف حیدر نامی، به تدریج نهر عظیم دانش و ادبیات و هنر و اندیشه، به جویباری بدل گردید. شاهنامه خوانی توسط نقالان، جایش را به مرثیه سپرد. نمایشهای پهلوانی منسوب به ایران در تاریخ، جایش را به تعزیه و قمه زنی، شعر و ادب پارسی، به نوحه و … نزول جایگاه پیدا کرد. بر این رخداد چند قرنه نامی جز تخریب فرهنگ نمی توان گذارد. گویا مشاهده این سیر قهقرایی در این سرزمین بوده که صاحبنظران و جامعه شناسان را به این باور رسانده که:

 برای بیگانه کردن متمدنی از گذشته خود، فرهنگش را نابود کن! تا بتوانی ولو برای چند گاهی بر او فرمان برانی. بعدتر این نگرش شد یک تعریف دقیق و درست برای تضعیف تمدن که هم اکنون در جمهوری اسلامی در دست اجرا است. چرا این دور باطل در این سرزمین همچنان در تکرار است؟ پاسخ آن در گرو محقق شدن خیلی از اگرهاست. اگر ارزیابی از تمدن در عصر ساسانی دچار شتاب زدگی زود هنگام نشده بود؟ قلمها دیرتر تا ریشه دار شدن تمدن جای ارتش کار آمد و سلاح، بر زمین گذارده نشده بود؟ اگر درک درست تری از جامعه باز و دشمنان آن وجود می داشت و دفاعی انوشیروانی از تمدن صورت می گرفت، نه از جنس رفتار به غایت زیان بار خسرو پرویز، ایران خاکریز اول را در دوران زمامداری شاه جوان (۲۸ساله) یزد گرد از دست نمی داد و اگر ابومسلمها بجای تفویض قدرت از امویان به عباسیان، خود باعث سقوط خاک زیر دوم نمی شدند.

کاری که بعدها بجای آن که ما از آن بیاموزیم، سلطان محمود غزنوی در نبرد آل سامان با ایلک خوان از آن آموخت. فکر کرد که اگر من بتوانم قدرت را از سلطانی بستانم و به دیگر پادشاهی بدهم چرا خود آن را صاحب نباشم؟ فکر درست به عمل درست انجامید اینگونه بود که غزنویان صاحب سلسله در پادشاهی ایران شدند. درسی درست از مشورت با تاریخ اگر به واقعیت تبدیل شد.

به انوشیروان اشاره شد، گروهی چون من در گذشته فکری خود ملهم از اندیشه طبقاتی خواهند پرسید؟ اگر آدمی چون او قاتل چند ده هزار مزدکی نماد تمدن است، باید فاتحه مدنیت را ختم گرفت. او رهبر زحمتکشان ناراضی آن دوران بود و … تواریخ بر گزیده از جمله مرتضی راوندی این نگاه را در تاریخش فریاد می زند.

تاریخ دیگری از جمله کریستینسن این روایت از تاریخ را دارد که ساسانیان نماد تمدن بروز آن دوران بودند همینطور ویل دورانت. اینان مزدک را اینگونه معرفی می کنند.

وی یک روحانی و صاحب دین جدیدی که بر گرفته از آیین مانی، نظری شبه مارکسیستی بود داشت و سالها آزادانه نظرش را تبلیغ و ترویج می نمود، تا جائی که قباد پدر انوشیروان به این آیین گروید که داستانش طولانی و کار مورخ. با نگاه جامعه شناسانه زوایای متعدد یک رخداد بخصوص بخش پنهان یا ناگفته تاریخ با استفاده از روشهای بروز، جامعه شناسی بهتر دیده و فهمیده می شوند. برای نمونه موضوع فقر و روش مقابله با آن که در بخش نگاه به مارکس و مارکسیسم بدان پرداخته خواهد شد.

در تاریخ دیده شده که بعضی از نوابغ و نخبگان هر جامعه ای که داشتن قدرت. از آن جمله قدرت سیاسی آرزویی است دست یافتنی، می شود هدف. ابتدا به نماد پر جاذبه ای نیاز هست. بعد لباسی که باید بر آن پوشانده شود. این نماد یا ایده تنها می تواند بر بستر دو مولفه حرکت ایجاد نماید، فقر و جهل که هر دو فرزندان یکدیگرند. دو عنصر حیاتی و اصلی ایجاد تحرک.

ابتدا آن ایده را در یک چهار چوب بسته تعریف و با تاکید بر تنها راه نجات اخروی و یا دنیوی، این ایدئولوژی هارا به عنوان تنها راه نجات، تبلیغ و ترویج می نمایند. نخبگان یا نوابغ مردم شناس، با پنهان نمودن خواست اصلی که بعضا بر اریکه قدرت نشستن است. با استفاده سوء از آن دو ابزار به جمع آوری نیرو پرداخته، عنکبوت وار کنار تارهای تنیده بر نگاه نیروهای متوسط جامعه، تا بوسیله آنان شستشوی مغزی فقرا و یا دین داران را سامان دهند. نشسته اند، تا در بزنگاه تاریخ که قدرت مستقر دچار ضعف و سستی شد آن را به زیر کشانده و خود بساط را برای حکمرانی پهن نمایند. برای رسیدن به این مقصود به انواع دسائس و حیل متوسل می شوند از دادن هیچگونه وعده و وعید عموما غیر قابل دسترس ابایی ندارند.

روشی که به کرات در همه انقلابات بکار گرفته شده وما به خوبی از چند و چون آن آگاهیم. حال راحت تر می توان درباره مزدکیها، مارکسیستها، خمینی ایسم ها، داوری نمود. اینان، مخالفان مادام که نظری را به جامعه عرضه واز آن دفاع می کنند در مدنیتی از نوع انوشیروانی آزادند. زمانی که با استفاده از ابزار غیر مدنی به نام حزب (به آن در جای خود پرداخته خواهد شد) به حکومتی اعلان جنگ می دهند یعنی از مخالفت، به مقابله و ستیز با آن تغیر رفتار می دهند؟ پادشاهی که دست ریاکارانه حریف را خوانده به دفع آن، ولو با کشتار آنان اقدام می نماید. دفاع از تمدن خود معنا پیدا می کند. نه حمله به آنان، چون روشی است، که معارضان به مدنیت تحمیل می کنند. انوشیروان به دلیل دفاع درست از تمدن در دوران است که با آن همه کشتار می شود شناسنامه هویت مدنی از نگاه حکیم توس. که شاه جوان، با از دست دادن خاکریزها، یکی در پی دیگر نتوانست با نگاه درست به تاریخ و فهم نوشیروانی، مشاوره درستی از تاریخ بگیرد.

فصل اول بخش شانزدهم : فردوسی و نژادپرستی

بخش شانزدهم، فردوسی و نژادپرستی

چه کسانی از تفاوت و یا تقابل گفتمانی

نسبت نژادپرست به حکیم توس می دهند؟

تمدن هنگامی به جشن می نشیند و میدان را تا آن روز همیشه برای تجربه رقبای خود، حتی معارضان خود، باز می گذارد، تا نظری، او را طلبکارانه، به نادیده گرفتن حقوق وی متهم نکند. حتی مارکس با نظریه صاحب الزمانی اش، که سالهاست منتظر دفن تمدن بود، گر چه نظراتش زودتر از جشن تمدن به تاریخ سپرده شد. لذا تا مادام که حتی یک نظر یا یک نفر مخالف آن باشد، جشنش را آغاز نمی کند. پس تا آن روز همچنان باید
هزینه های سنگینی که به عهده اش گذارده شده را بپردازد.

تمدن پریکلسی، جایش را به حکومت جباران می سپارد. تمدن نوپای روم، جایش را به کلیسای کنستانتین با کشیشان هم سلک بنیفاسیوس زنباره، لوات کار، (به نقل از ویل دورانت) می دهد. تمدن ساسانی مقهور تجربه نو پای ایدئولوژی محمد می گردد. و سرانجام، تمدن ایران عصر پهلوی مقهور تجربه کهنه محمد. تا بعدها گفته نشود “ما بهشت محمد را با جهنم ساسانی عوض نمی کنیم”

اصل این جمله در تاریخ اینگونه نقل شده “ما جهنم ساسانی را با بهشت محمد عوض نمی کنیم” گویا این جمله تاریخی، از زبان یک ایرانی طبرستانی یا والی طبرستان که از وی خواسته شده بود. یا باید اسلام بیاورد، یا جزیه بپردازد، یا حرب نماید، بیان شده. شاید پیام نور همین فانوس درخشان است که حکیم توس را کنجکاوانه به سرای جهنم گونه ساسانی می برد. تا آن را خود از نزدیک مشاهده نماید.

با دیدن این جهنم است که قلم از نیام مدنیت فرش شده، در مقابل دیدگانش بر می کشد و اسطوره پردازی به ارث برده از “هومر” را که ۱۹۰۰ سال قبل از وی اسطوره های یونان را در ایلیاد و اودیسه بیان داشته با بهره از تاثیری که حماسه از اسطوره پذیرفته و فرهنگ از حماسه. کاخ حماسی خود را بر پا می دارد و فرهنگ سازی را می آغازد، یا ادامه می دهد و در ادامه با بهره از دنیای حکمت و معرفت، پای در دنیای دانش نهاده، تا ایران زمین را بر تارک فرهنگ جهانی، پس از یونان نظاره گر باشیم. نگاه کنیم به مشابهت های فراوان نه چندان تصادفی در اسطوره های هومر، و فردوسی.

یونان به دنبال عشق “پاریس” شاهزاده عاشق یونانی به هلنا ملکه تروا به دیار ایونیه با سپاهی گران قدم می گذارد. این تصویر ذهنی از جانب هومر در پردازش اسطوره فاقد ارزش تاریخی است. درست همانند جنگهای ایران و توران (خود کلمه توران یا تورانی در ایران به سرزمینی اشاره دارد. در ادبیات یونان به بدترین و خشن ترین شکل از نظامهای حکومتی گفته شده.) در شاهنامه هم جغرافیای دقیق به نام کشور توران منظور نظر نیست، بلکه نوع حکومت خشن و خونریزی را ارائه می دهد که نماد اعمال چنین حکومتی را با ضحاک نامی زشت روی، سیاه چرده، عرب نژاد معرفی می نماید.

به اینجای سخن که می رسیم. معارضین تمدن و مخالفین حکیم ما، وی را نژادپرست لقب می دهند. که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد. اسطورهای افسانه وار جای خود رابه مضامین حماسی که آن هم به افسانه بیشتر نزدیک است، اما ملموس تر، به ویژه در بیان تراژدی ها، ابزار کارآمدی می شود برای پر کردن خلاء های رزمی، یا عشقی، یا از دست دادن دلبندی که این اتفاق آخر عامل کار کرد دوگانه می گردد. بار مثبت آن بالا بردن ظرفیت تحمل برای حفظ آنچه باقیمانده از شکست در جنگ یا از کشتار و بیماریهای غیر قابل کنترل و ناشناخته و … بار منفی آن بخصوص در شرایط تکرار، کمک می کند به روحیه قدر گرایی و تسلیم طلبی و سرانجام به نیروی ماورای طبیعی توسل جستن که می شود خشت پایه ظهور آئین ها، سپس ادیان.

این بخش از موضوع بیش از میزان کافی درباره اش هم گفته شده، هم نوشته شده. چون همانگونه که اشاره رفت ریشه هایش در ماورای طبیعت نهاده شده از دسترس استدلال خارج است. ما هم از این دام مهلک خارج شده، مشترکات اسطوره ها را پی می گیریم.

یکی دیگر از همزاد پنداریها، آشیل (در یونانی آخیلیوس) و اسفندیار دو شکست ناپذیر که راز شکست ناپذیری “آشیل” و یا نقطه آسیب پذیری وی در پاشنه پایش ” پاشنه آشیل” نماد ضرب المثل در ادبیات ما هم شد. گر چه مرادف آن “چشم اسفندیار” در ادبیات شاهنامه با زیبایی بهتری بیان شده، اما پاشنه آشیل در فرهنگ ما بیشتر جا باز کرده، این خود نشانی از جهانی بودن فرهنگ در گفتمان مدنی است و … (که گفته شده برملا کننده این رازها خرد خردمندانند). یکی دیگر از مشترکات، ماجرای عشق و دلدادگی هاست. پاریس و هلن، زال و رودابه، رستم و تهمینه که عموما از نوع بد فرجام آن است.

نشانه های دیگر آن جنگ یا جنگهای بی فرجام، پایه مهم دیگر جدال، بین زیبایی و زشتی، خوبی و بدی، جهل و دانش، شکست و پیروزی، و سرانجام غلبه نکات مثبت بر خصوصیات منفی، می شود کلاس درس حماسه. نگاه کنیم به خلق شاهکار بشریت، شاهنامه حکیم فردوسی. چرا حکیم؟

در ادبیات ما از پنج حکیم سخن رفته. حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، حکیم عمر خیام نیشابوری، حکیم سنایی غزنوی، حکیم نظامی گنجوی، حکیم ناصر خسرو قبادیانی. ویژگی این پنج چهره نسبت به دیگر بزرگان ادب ما آشنایی ایشان با فرهنگ یونان است. نگاه هر پنج شخصیت به سوفیستهای یونان یعنی اولین معلمین تاریخ نزدیک تر است. در جدال بین فلسفه و علم اینان در اردوی علم تعریف می شوند تا فلسفه و مشترکات دیگر … قبلا به موضوع نژاد پرستی و تبعات آن اشاراتی ولو اندک لازم است. سپس پیگیری کارحکما.

اساسا کلمه ی نژاد یک بار معنایی فزیولوژیک را نمایندگی می کند. اگر هر نژادی با نژاد دیگر در گذشته، پیش از شکل گیری تمدن، مشکلی داشته، نماد سنجشی به نام فرهنگ، پا به عرصه نگذاشته بود، تا به وسیله آن در هر سرزمینی به انسان زیستی، این کمک را بنماید که به انسان صاحب فکر ارتقاء یابد، تا بدل به انسان دارای تعریف زندگی هدفمند گردد. زمانی که به این میزان از آگاهی رسید، در زیر مجموعه یکی از گفتمانها، خود را تعریف می کند. یکی با هویت دینی، یکی با هویت مدنی، یکی باهویت مارکسیستی، یکی با هویت جغرافیایی و شبه هویتهایی، مانند زبان، قوم و …

هنگامی که این رخداد صورت می گیرد موضوع نژاد جایش را می‌دهد به موضوع هویت. اینجا دیگر رنگها با هم سخن نمی گویند. سامی یا آریایی یا ژرمن نیست که موضوع تعارض یا جدال جامعه شناسی است. بلکه تفاوت یا تقابل گفتمانهاست. این نه اشکالی برش وارد است و نه راه اجتنابی از آن وجود دارد. جامعه شناس نگاهش به رنگ پوست یا لهجه، یا زبان گوینده سخن نیست، ماندگاری یا ناماندگاری کلام، مورد دقت اوست. اینکه آغاز و فرجام هر گفتمانی راه به کجا می برد، قبلا بیش از حد کافی درباره شان گفته شده. می ماند تاکید روی این موضوع که اعتراض گفتمانهای بی فرهنگ یا کم فرهنگ به گفتمان مدنی کنشی است تغییر ناپذیر، در مقابل واکنش تعدیل یا تغییر پذیر مدنیت.

کنش مدنی خواستار تغییر بربریت به مدنیت است. ولی واکنش بربریت، خواستار حذف و نابودی تمدن. حال اگر در برابر اتلاق کلمه مولی، جمع آن موالی، یا مجوس یا … از کلمه تازی یا تازیان (تازیدن، تاختندگان) استفاده شود مراد نژاد پرستی است؟ کاش هیتلر هم اینگونه نژاد پرستی می بود. در اینجا و هر جای مشابه، رفتار، موضوع گفتمان مدنی است نه رنگ پوست و نژاد، از آن جمله در قلم فرزانه ی توس.

فصل اول بخش پانزدهم : آیا مولانا همان حلاج است؟

بخش پانزدهم، آیا مولانا همان حلاج است؟

ایران گم شده در، بربریت تا کنون بربر مانده، و در آتش ایدیولوژی رنگ عوض کرده، ققنوس وار، سوخته و می سوزد و از خاکستر بر جا مانده ی فرزندان فرزانه اش فانوس بدست در گذرگاههای تاریخ سنگفرش شده از دوران داریوش و نواده گانش ایستاده اند، تا آنانی که از داروالحکمه های مامون به دلیل بازی گوشی یا شیطنت و از همه مهمتر به دلیل تفاوتهای بسیار زیاد بین فهم مدنی و جهل ایدیولوژیک به خاطر مدیریت دورگه نچندان لایقش هارون و مامون، تجدید یا رفوزه شده اند را، هدایت گر باشند. (گفته شده مامون پسر هارون الرشید مادرش ایرانی بوده)

این‌ که در آن روز گار داروالعلم ها یا داروالحکمه ها در تاریخ به ثبت رسیده؟ خود گواه آشکاری است بر بود عالمان و حکیمان فراوان در قبل از فروریزی کاخ ساسانی و این نیست مگر اینکه در آن دوران، در جای جای این سرزمین از اینگونه جایگاه ها و حتی دانشگاه های دانش و فلسفه وجود داشته که بعدها اسلام بوسیله همین فلسفه دانان، لباس ماندگاری را بر تن ناموزونش دوختند و کراواتی هم برآن آویختند و شدند، آل احمد و سروش و اردوغان. یک روز احمد بصری شدند لباس معتزله پوشیدند و دم از عقلانیت اسلام سر دادند. و روز دگر همانگونه که تمدن را اسلامی کردند! (چه رابطه ای است بین تمدن و اسلام، جز جنگ و ستیزش با تمدن، می توان در طول تاریخ تا هم اکنون، نشانه دیگری از آن سراغ داشت! جای پرسش است)

عرفان در تقابل آشکار با دین را هم اسلامی نمودند. تا کوره راه های متعدد جهت دوری هر چه بیشتر بین ایرانی و گذشته پر افتخارش ایجاد نمایند.

اشاره به عرفان به میان آمد. بگذارید تا مکث کوتاهی در تعاریف متعدد از آن داشته باشیم. قبل از آن توضیحی راجع به رابطه فلسفه با دانش جامعه شناسی کار را آسانتر می سازد.

قبلا اشاره شد به تالس از اهالی ملط در آسیای صغیر در قرن شش قبل از میلاد با قدم نهادن علم بر عرصه، فلسفه گر چه مادر آن بود، ولی در تقابل با آن قرار گرفت. و رفته رفته در برابر آن ایستاد. بیشترین تعارض فلسفه، با جامعه شناسی است. چون بسیار شبیه مفاهیم آن است. در همین رابطه نزدیکی با جامعه شناسی است که فلسفه شبه علم نام گرفت، شد نقطه آغازین دردسرها تا هم اکنون در حوزه علوم انسانی. با تکیه نادرست بر همین مرزبندی نا محسوس است که ایدیولوژی می شود صفت ناهمگن برای تمدن، غلط مصطلح، تمدن مسیحی، تمدن اسلامی و عرفان اسلامی و …

جامعه شناسی کلاسیک (خردگرایانه) داده هایش برگرفته از پاسخ مثبت تجربه به عرف است. (هم سنخ تجربه علمی است) (فلسفه احساس یا آرزوی فیلسوف است که جای تجربه می نشیند) و زمانی که احساس یا ایده، و یا ایدئولوژی خود را به تجربه گذارد و جواب منفی گرفت با بحران نادرستی یا ناماندگاری مواجه می گردد. همانند تمامی نظامهای مارکسیستی یا نظامهای دینی. چرا؟ چون بعضا لباس علم بر تن فلسفه پوشانده اند.

به عرفان و توضیح جامعه شناختی آن بر گردیم زیرا روشنایی فانوس آن مقدم بر سایرفانوسهاست. عارفان در هر دین از زمره روشنگران آن جامعه اند. می توان گفت تنها عارفی که با کمتر ابهام گویی عرفان را در تقابل با اسلام درست تعریف نموده، فریدالدین عطارنیشابوری است. بقیه یا نزدیکی زیادی با عرفان دارند، مانند سکاندار ادبیات ایران “حافظ” یا اهل تصوف مانند هماوردش مولوی صوفی در اشعار مثنوی، و عارف در غزلیاتش.

در این جا بار دیگر مرز علم و شبه علم را به عریان می بینیم. عرفان برگرفته از عرف فهمی است زمینی، تصوف یک پایش زمینی است پای دیگرش کاملا آسمانی. تصوف به استناد مثنوی مولوی این فهم فلسفی را توضیح میدهد که انسان برای شناخت خداوند یا حقیقت، نیازی به فرستاده یا رسول ندارد. بلکه خود میتواند با خالق خود در ارتباط قرارگیرد. یعنی حذف نبوت. که گامی است مثبت.

عرفان به استناد آنچه عطار فقط در منطق و الطیر می گوید تنها در این کتاب، چون بقیه آثارش چه به لحاظ معنا و چه به لحاظ بافت و سبک ادبی هیچ قرابتی با منطق و الطیر ندارند، بیشتر مجعول به نظر می رسند. در این اثر تمثیل گونه خدا را با عاریت گرفتن از فرزانه طوس در قامت شهریار پرندگان “سیمرغ” تصویر و به درگاه رسیدن تنها سی تا از مرغان پس از گذار از هفت وادی که به هفت شهر عشق در ادبیات شهرت دارد به کوه قاف
می رسند. منزلگاه سیمرغ. سی پرنده در خواب یا در آینه خود را سی مرغ دیدند. و زان پس خود را سیمرغ نامیدند.

در این واکاوی از عرفان، به یک پاسخ مهم از کلماتی چون، اسطوره، حماسه و فرهنگ، یعنی عنصر ماندگار “عرف” هم دست یافتیم. تصویر پردازی ذهن می شود اسطوره، ریاضت چهار صد هزار مرغ برای رسیدن به سیمرغ و تنها زنده ماندن یا رسیدن سی تا از آنان به کوه قاف می شود حماسه، تغییر نام سی تا مرغ به سیمرغ فردوسی یعنی به فرجام رساندن حماسه می شود فرهنگ یا همان “عرف”. می دانم سنگین و خسته کننده شد. ایراد از فلسفه است و یا ضعف از قلم من یا هر دو. که بعد تر حسین ابن منصور حلاج در پای چوبه دار می گوید: آنچه در آسمان جستجو می کنید، منم بر روی زمین، فریاد بر می آورد “اناالحق”حق منم نه حق در من هم هست و جان در راه این پایمردی نهاد.

حقیقت، کلمه نامکشوف در فلسفه، تنها در جامعه شناسی است که ریشه آن “کلمه حق” دارای معنی بدون ابهام می باشد یعنی تمامی حقوقی که قانون برای شهروند تعین نموده می شود حق آن شهروند.

اما در اینجا حقیقت مجازی فاقد معنای قابل دفاع است، آنجا معنای مادی پیدا می کند که بر می گردد به حلاج. من حق هستم. نه حق در من هم هست. سفسطه ای که فیلسوفان بدان بسیار دست یازیده اند. فلسفه به دلیل همین نامستند بودنش نه مورد علاقه هست! و نه مورد استفاده. خود عرفان هم که هردو پایش در دانش می باشد، دیگر لااقل در مدنیتها تاریخ مصرفش گذشته. ما هم از هردوی آنها می گذریم و بدنبال فانوس داران، فرجام کار را پی می گیریم.

از کوه قاف همراه با حکیم فرزانه اش فردوسی کبیر، راهی دشت ایران زمین به راه خود ادامه می دهیم. از دور چهار راهی در چشم انداز هست، نزدیکتر تابلویی با نشانه قاشق و چنگال، (امروزه در بعضی از کشورها قاشق جایش را داده به کارد اما آدرس همان عکس تاریخی در نوشتار قبل می باشد، و قدمت آن)، که جلب نظر می کند. با چهار فلش. شمال خانه سیمرغ، البرز کوه، سمت راست سمرقند و بخارا، با خط زیبای رودکی نوشته شده و سمت چپ کربلا و نجف، بیت والتازی. جنوب پارسه (پرسپولیس).

حکیم می گوید. شنیده ام که در دار و الحکمه مامون آثار با ارزشی از دانش یونان جمع آوری و بعضا ترجمه شده، که قبل از شروع کار بدانها نیاز است. ضمنا شنیده ام که در جمع شعرا و بزرگان ادب دقیقی طوسی هم هست که دست به کار شاهنامه شده بود. اما نیمه کاره رهایش کرد. دیدن او، و امیر اسماعیل سامانی از نوادگان تاریخی پادشاه جوان و نگون بخت ساسانی “یزدگرد سوم” که: ایوانی مداین وار بر پاداشته، در کنارش کتابخانه بزرگی، که تنها نسخه باقیمانده از کتاب سوزان “خذای نامک” در آنجاست، که بدان سخت محتاجم.

فصل اول بخش چهاردهم : ایران برای 1300 سال

بخش چهاردهم، ایران برای ۱۳۰۰ سال

در تاریخ تمدن گم می شود تا اینکه…

در ادامه سخن، هر چه تلاش گردد تا شما را در فضای رشد موزون و هماهنگ همه چیز با هم، در آن دوران قرار دهد، شاید آن طور که باید نتوان این حس را ایجاد کرد و شکل ملموسی از جامعه آن روز را ارائه داد. بهتر آن که از آوردن شاهد نمونه ای کمک گیریم تا شما بهتر در آن فضا قرار بگیرید. لذا با هم از یک کشور مدرن به عمق تاریخ سفر می کنیم.

من باب مثال کشور انگلستان. فرض را بر این می‌گذاریم که پس از ۲۰۰۰ سال که همه چیز از میان رفته و نابود شده، باستانشناسان یک ماشین لوکس مینی ماینر را سالم از زیر خاک بیرون می آورند. هیاتی از کاوشگران به ارزیابی و داوری می نشینند.

 یکی خواهد گفت، این ماشین گویای این است که آن کشور در آن دوران به لحاظ رشد دانش و تکنولوژی در سطح بسیار بالایی بوده. دیگری خواهد گفت این رشد ممکن نیست، مگر اینکه این جامعه از رشد بالای هنر و ادبیات برخوردار بوده باشد. سومی می گوید این سرزمین دارای
دانشگاه های متعدد و دانشکدهای ریاضی، فنی، و در کنارش طب و روانشناسی و فلسفه و غیرو، مرکز تحقیقات مهم و مدرنی بوده. چهارمی
می افزاید. قطعا این اتومبیل با این سرعت بالا نیازمند خیابانهای مسطح و اتوبانهای مدرن بوده. پنجمی اشاره دارد به اینکه باید صنعت رنگسازی، چرم سازی، صنایع الکترونیک، لاستیک سازی و … باید ظرف سالها، بلکه قرنها پیش در این سرزمین شکل گرفته باشد! تا اینکه امروزه به این میزان از تکامل آن را مشاهده کنیم. و بالاخره پس از گفتنیهای بسیار، سخنان ایشان اینگونه به آخر رسید. باید این جامعه از قدرت مالی در خور، مدرنیته کامل، قانون اساسی که کهن آن (ماگناکارتا که در فصلی دیگر عینا خواهد آمد) و قانون اساسی به روز، مردمانی آراسته، شهرهایی زیبا، کتابخوان و کتابخانه های فراوان، خلاصه هر آن چرا که لازمه داشتن یک جامعه متمدن است! را دارا بوده، که محصولی این چنین میوه آنست.

فکر کنم حال راحت تر می توان شما را با دیدن تصویر قاشق و چنگال که نوع زیباترش در موزه ایران باستان است که اگر زیباتر از نوع امروزین آن نباشد هم نگاه با آن قطعا هست و نمونه های فراوان دیگری از آن جمله جامهای شراب با آلیاژی از برنز و طلا و نقره، با چهره پردازیهای ماهرانه شاهان ساسانی (موجود در موزه متروپلیتن نیویورک و یا بریتیش موزیوم لندن، آرمیتاژ مسکو) در چهار چوب مدرنیته محدود آن زمان. تاریخ این ادعا را دارد که همه چیز در آن زمان در یک رشد متوازن، همراه توسعه نسبی دانش و صنعت در شاخه های گوناگون، ایران ساسانی را از روم هم عرضش که از حمله مسیحیت بر آن، با بسته شدن آکادمی و مدارس دیگر می رفت که برای ۱۵۰۰سال جهل و عقب ماندگی را تجربه کند! می شود زبانزد تاریخ و تاریخ نویسانی چون “گیبن” با استفاده از کلمه همسایه متمدن شرق از زبان قیصر اشاره اش به ایران عصر ساسانی است. تنها میراثبان تمدن به درازای چهار قرن.

خورده گیران تمدن ناباور، از جنس روشنفکرانی که در خوش بینانه ترین حالت نتوانسته اند از منظر جامعه شناسی نگاه همه جانبه به تاریخ داشته باشند. همیشه جای معارضان حکومتگران را تعمدا با مردم عوض می کنند! تا بتوانند با جارو جنجالهای سیاسی، با توسل به تحریک احساس، به جای تمکین از روشهای عقلانی، ولو برای چند صباحی هم که شده به تاریخ دستبرد بزنند.

ماجرای تاریخی دیدن کورش و اسکندر و … قبلا به این دلیل آورده شد تا موضوع کشتار مزدکیان را که بعضی آن را نماد مبارزه طبقاتی در ایران به تاریخ معرفی کرده اند، از آن جمله آقای مارکس، بعضی که نه، تنها ایشانند که تعامل طبقاتی را تضاد طبقاتی و نهایتا در تعریفشان از تاریخ با فریادی رسا فریاد می زنند “تاریخ یعنی جنگ طبقاتی” (بعدتر مفصل به آن پرداخته خواهد شد) دیدیدی نادرست که یک یا دومورد از این اتفاق را معیار داوری عام و نا صحیح خود قرار داده. آنچه که همه جای تاریخ را پر کرده. جنگهای طبقات هم عرض یعنی جنگهای صلیبیاشراف با هم، فودالها با هم، یا قدرتهای حاکم با هم، عمدتا بر سر داشتن یک تکه زمین بیشتر “در اصل جنگ برای غذا”. یا ایدئولوگ ها با خود، (جنگهای صلیبی) یا ایدئولوگها با تمدن، جنگهای بیشمار کلیسا باتمدن اروپا، اسلام با تمدن مورد اشاره دوران ساسانی و … نه طبقات فرا دست با فرودست، مو ضوع مورد ادعای مارکس و مارکسیسم با هم.

از آن جمله مزدکیان با ایدئولوژی شبه مارکسیستی آن دوران که نه مزدک کارگر و زحمتکش بود و نه تمامی معتقدانش از زحمتکشان در جنگ با طبقات فرا دست. بلکه اگر دوران ساسانی را عصر تمدن جهان آن روز ببینیم که جمله صاحبنظران مدنی بر این باورند! تقابل و تعارض مزدک هم چیزی جز حمله به تمدن تعریف دیگری ندارد. می ماند ادعای قلیل بعضی از مورخین به جنگهای طبقاتی که نه در تاریخ، این رخدادها و یا مکان این اتفاقات ذکر نشده. صرفا در حد یک ادعا. می ماند تنها نبرد اسپارتاکوس (قیام بردگان بر علیه اشراف بی هویت روم).

حال تاریخی را که نود و نه در صد آن درست دیده نشود و تنها یک در صد جای آن بنشیند، همانند دیدن دو در صد جامعه به جای مردم، این تاریخ نیست بلکه تحمیق تاریخی است.

جنگ مزدک با خسرو انوشیروان یک جنگ مزدک خواسته با تمدن بوده نه چیز دیگر، چون قبلا در دوران قباد اینان برای ابراز اندیشه تا آنجا آزاد بودند! که خود قباد هم به سلک مزدکیان در آمد. مسئله ایشان آزادی ترویج عقیده شان نبود بلکه خواستار آزادی عمل برای به بن بست کشاندن مدنیت بود.

اینکه گفته شود دسایس و یا فساد زرتشتیان در آن دوران بود که سبب میدان داری مزدک و بعدها همین مستمسک را در مورد حمله اسلام و اعراب را همه مورخین به تاریخ باورانده اند. جز یکی که نظر وی درستر دیده می شود. همان داستان را تکرار کرده اند، که اگر هم اینگونه باشد، خود دلیلی بر جدال دو ایدئولوژی با هم و تمدن است.

مدنیت منتظر نابودی خود، دست روی دست نمی گذارد. تا جایی که بتواند از خود دفاع می نماید. اشاره به دید یک جامعه شناس شد. که متأسفانه نام از قبل یاد داشت شده اش را گم کرده ام. وی بر این باور بود، آنجا که تمدن خود را استقرار یافته می بیند، سلاح های جنگی را زمین می گذارد، و قلم را به جای آن برای نشر تمدن و گفتگو را، جایگزین خشونت، باورمندانه پی می گیرد.

کاری که در شهرهای هفتگانه نو ساخته ساسانی با نام مدینه (شهر) جمع آن مداین نام داده شده در تیسفون شروع به آغازیدن نموده بود. که ناباورانه به دام تفکر بربر منشان گرفتار آمد.

نخست اینکه دولت ساسانی را که در طول عمر ۴۱۱ ساله اش با جنگهای خانمانسوز ایران و روم به ضعف گراییده بود. همراه با روم ضعیفتر از ایران که هر دو ظرفیت متمدن شدن را دارا بودند! را به آخر خط رساندند. یکی از آن دو طعمه مسیحیت شد. دیگری طعمه اسلام. اولی با فلسفه ریا به نبرد با مدنیت در حال شکل گیری رفت. دومی با سلاح شمشیر به نبرد با فلسفه و علم و دانش و هنر و … و پادشاهی در ایران. حاصل اینکه کشورمان به مدت ۱۳۰۰ سال در تاریخ گم شد.

قاشق چنگال ساسانی موزه عباسی
قاشق چنگال ساسانی
چنگال ساسانی
چنگال ساسانی

فصل اول بخش سیزدهم : اشکانیان حلقه اتصال تمدن

بخش سیزدهم، اشکانیان، حلقه اتصال تمدن

بین هخامنشی و ساسانیان

همچنان به دنبال یافتن حلقه های مدنیت کهن در تاریخ، از زیر تل انباشته شده خاک بر روی آن، یا یافتن مصرع شعری دال بر افزودن بار فرهنگ بر پیکر تمدن، یا یافتن تصویری بر روی سکه ای که هنر تصویرگری در خور را بنمایاند، یا یافتن سندی از چگونگی اخذ مالیات، یا ثبت قراداد صلح شکننده و … و هزاران نشانه دیگر، همراه اسکندر هر آن چرا که در زیر خاک دفن می شد، و یا سوزانده می شد و یا گم می شد. بلافاصله آن را دوباره با هر زحمتی بود پیدا می کردیم و با استفاده از آدرسهای فراوان تاریخ نگاران، همراه وی، به باز سازی حلقه های آسیب دیده و ساختن دانه های نو، می پرداختیم. یکی از آن همه، کارت دعوت عروسی دختر پادشاه مان داریوش، با اسکندر.

یکی، کارت تحریم اسکندر از سوی سلوکوس در بابل، و ادامه سلطنت سلوکیان، تارسیدیم به سلطنت خاندان پارتیان یعنی اشکانیان و نیز گفتیم که متاسفانه اطلاعات ما از آن دوران “درمحدوده حوزه تمدن”بسیار اندک است تنها به گواه تاریخ می دانیم، که چند پادشاه با نام مهرداد و یا اردوان و … داریم. که از میان این ده ها پادشاه به چهره مهرداد هفتم بر می خوریم، وی تا اندازه ای این خلاء را پر می سازد.

او هم مثل اغلب پادشاهان یا بر سبیل اتفاق یا با استفاده از درایت شخصی، از مغضوب بودن، جان سالم بدر برده و پس از خلاصی خود، با کشتن مادر و برادرن و خواهران بر تخت می نشیند. گفته شده در دوران دربدری در کوی و جنگل مردی قوی بنیه شد. در سیر و سلوک با اهل دانش به مردی با کیاست بدل گشت. از آن جمله به بیش از ۲۰ زبان تکلم می کرد تا جایی که در محاورات با سفیران خارجی نیازی به مترجم نداشت.

لذا می توان پذیرفت که درحین آموزش زبانها از دانش ملل پیرامون بهره کافی داشته. این نشانه یکی از نشانهای برجستگی وی می باشد، چرا که آنقدر ویژه گیهای دیگر داشته که توانسته علی الرغم آن رفتار وحشیانه با خودی، به چهره محبوب در میان غیر خودی وهمچنین در تاریخ جایگاه ویژه ای نسبت به بقیه پادشاهان این سلسله داشته باشد. به هر حال شاید توان گفت که ایشان را تنها حلقه اتصال مدنی از هخامنشیان به ساسانیان بدانیم.

قبلتر گفته شد که کورش و اسکندر از ما آنقدر دورند که نتوانیم سیاهکاریهای آنان را ببینیم، اما تاریخ نمی تواند تخریب یک شهر در لشگرکشی کورش در جنگ با کراسوس در لیدیا، بعضی در کابادوکیه گفته اند را ناگفته بگذارد. با همه وجود در آینه تمدن، کورش، پدر آن، و اسکندر از خادمان مدنیت بشمارند. اینها و نمونه های پر شمار از این نوع در تاریخ کم نیستند. در مجموع، همه این اعمال را تمدن، به حساب دفاع از خود می گذارد. در حالی که، چرخه مدنیت، مثل من و شما بر این باور است که شاید، بدون این گونه تخریب و سوزاندنها هم می شد به هدفهای بهتری از این دست رسید.

به هر روی دادن آدرسهای تاریخی را به مورخ وا می گذاریم، و خود هدفهای از قبل تعریف شده خویش را پی می گیریم. همانند “شلیمان” باستان شناس آلمانی قرن نوزده در تصویر برداری از الیاد و ادیسه “هومر” که ۲۷۰۰سال قبل نگاشته شده بود. توانست شهر تروا را از دل خاک بیرون بیاورد و بر صحت نظر “هومر” مهر تایید بگذارد. تا ببینیم چه چیزهای ارزشمند دیگری در دل خاک نامکشوف باقیمانده.

در گذر از اشکانیان پا به تمدن کلاسیک دوران ساسانی می گذاریم. مدنیتی باشاخصه های امروزین با دیوان سالاری مدرن و مکتوب، با عدد و رقم. پادشاهی در این سلسله متناسب با شکل گیری زیر ساختها را می توان نوع مشروطه نو پا دانست. با تشکیل دولت، زیر نظر نخست وزیر با سر وزیرانی از جمله برزویه طبیب، بزرگمهر حکیم و … با داشتن وزارتخانه های متعدد از آن جمله خارجه و دارایی و فرهنگ و معارف و سیستم بسیار دقیق مالیات، پول واحد و آن چرا که امروزه تمامی کشورهای مدرن از آن الگو گرفته اند.

به این همه مجلس قانوگذاری را هم باید افزود، تا تعریف تمدن نوپای کلاسیک کامل گردد. و این کمال مطلوب مقدور نبود مگر وام گرفتن از کشور شهرهایی چون، ملط زادبوم تالس، پرگامون پایتخت کلیکیه، هالیکارناسوس زادگاه هرودوت، افسوس که تصویر یکی از خیابانهایش را دیدید شهری در حاشیه دریای اژه. هنگامی که بایرن به آن شهر پای گذارد گفت زوال سه مذهب را در این شهر می توانید مشاهده کنید.

یا سیراکوزا، شهری یونانی، اما در جزیره سیسیل، مهمان شهروندی ساموسی به نام فیثاغورث که همچنان شکوه و عظمت خودرا حفظ کرده و مهمتر از همه رودوس شهر در بر دارنده یکی از عجایب هفتگانه جهان تندیس آپولون و شش تای دیگر( – معبد افسوس ۲- باغهای معلق بابل ۳- برج دریایی فاروس در اسکندریه ۴- تندیس زئوس اثر فیدیاس ۵- معبدموسولوس در هالیکارناسوس ۶- اهرام مصر) که چهار اثر از این برشمرده ها، بنیان مالی و چه بسا با تشویق ایرانیان در خلق این آثار که آن زمان در ساتراپهای ۴۸ گانه در امپراطوری اشکانی، و یا حاصل رفاه و آرامش این شهر ها بالطبع زمینه اش حاصل و یا کلنگش در آن دوران بر زمین زده شده که بعد ها در دوران تسلط رومیان بر این کشور شهرها در قرن دوم قبل از میلاد به پایان رسیده.

البته باید اضافه کنم که این مجموعه ها بیشتر رنگمایه هلنیستی با گرایش یونانی دارند.

اکروپلیسی یان که براساس روایتهای معتبر تاریخی، بنیانگذاران تمدن، دست یازیدگان به دانش، خلاصه آنکه تمامی نخبگان آن زمانش که به دلیل فشارهای وارده رومیان، از سوئی و از سوی دیگر با تولد کلیسا در حال جان سپردن بودند و فشارهای حکومتگران رومی که عرصه را بر آنان تنگ، و فضای رشد و خلاقیت از خیل اندیشه وران سلب گردیده بود، روی به مهاجرت به جایگاه تمدن کهنتر در دربار ساسانی نهادند و کرسی دروس متعدد را در دانشگاههای ایران از آن جمله در شهر جندی شاپور برپاداشتند.

در عظمت تمدن این جغرافیا در آن تاریخ توان گفت که رشد موزونی در تمامی زمینه ها دیده می شود. به گونه ای که تمامی صاحبنظران آن دوران، از آن با نام تمدن درخشان در شرق نام برده اند و این نیست مگر مشاهدات سیاحان، دال بر شماره گذاری درختان خرما و زیتون و تاکهای انگور و … جهت محاسبه اخذ مالیات.

مشاهده بازار صنعت گران، که بر روی جامهای برنجی با ترکیب طلا و نقره و نقش آفرینی های بسیار ظریف برروی آن، گویی نقش آفرینان ما، هم چون فیدیاس در آتن با حجاری بر روی سنگهای بی روح، بار ارتقاء هنر را، در کنار مدارس درس فلسفه و نجوم و طب و ریاضی، عهده دارند.

مشاهده قاشق و چنگال پر نقش و نگار و انواع قاشقهای معمولی، که نشان از چگونگی غذا خوردن ایرانیان در آن دوران دارد. در شهرهایی با قصرهای باشکوه و ساختمانهای مجلل، آبراههای فاضلاب و خیابانهای سبک افسوسی و … قصر بار عام خسرو انوشیروان، با زنجیری آویخته از آن به نام زنجیر عدالت، که به هر مورد ظلم واقع شده ای! با تکان دادن زنجیر از پادشاه طلب کمک می کرد.

حتما شما هم داستان پیرزنی که حاضر نبود خانه اش را برای ساختن خیابانی راست در اختیار شهر بگذارد که دربار عام، از انوشیروان رای برائت گرفت را شنیده اید، و یا داستان طنزی که بعدها الاغی در حین استراحت در کنار زنجیر، خود را به آن مالیده بود، ساختند، که شاه حتی به دادخواهی خری که از دست صاحبش به زنجیر عدل نوشیروانی پناه آورده بود رسیدگی نمود و …

بعدها در زمان ما خورده گیرانی چون صادق چوبک با ارایه آدرس جدید عدالت خواهی از مسکو عصر استالین تا اکنون، ماجرای استعاری ادبی عدل انوشیروان را بباد نقد گرفت.

گویا ایشان زبان حیوانات را از خودشان بهتر می فهمیده!

فصل اول بخش دوازدهم : جنگ برای دفع حمله

بخش دوازدهم، جنگ برای دفع حمله

از تمدن عین صلح تعریف شده

 در تاریخ به نام چهره هایی بر می خوریم که از دایره جغرافیائی خودی خارج و به چهره جهانی تغیر جایگاه یافته اند. به عنوان نمونه اسکندر مقدونی به همان میزان به بشریت تعلق دارد که کورش هخامنشی. این شاید،بی اطلاعی یا خود بزرگ بینی یا غایت تنگ نظری است که ارزش خودی را فریاد بزنیم! فرا فریاد مدنی، غیر را خوار بشماریم. تا جایی که وی را حتی اسکندر ملعون (گجسته) یا خونخوار نام دهیم. کورش اگر برای قوم بنی اسرائیل یک ناجی است که به حق هم همینگونه است. اسکندر هم.

اگر کمک کورش برای آزادی اسیران و تساهل دینی و رواداری و … ستودنی است. آزادی اندیشه از جهل تاریخی ستودنی تر است. چون ناجیان در تاریخ اندکند، به اسارت گیران فراوان. لذا معیار داوری لازم است تا جایگاه ماندگاران تاریخ مشخص و جای ناماندگاران معین گردد. در نوشتارهای قبل اشاراتی شد. اما ابزار این ارزیابی آن طور که در نگاه جامعه شناسان مدنی تصویر شده نیاز به واکاوی بیشتری دارد.

اولین گام برای اینگونه ارزشگذاری تاریخی: شنیدن گفتار و دیدن رفتار و عملکرد یک “شخصیت تاریخی” در گذر تاریخ است.

چون هدف اصلی این کتاب نگاه به شاه از منظر دانش یونان می باشد. لذا تاکید بر تاریخی دیدن جامعه شناسانه، شرط اولیه نگاه است. کورش و اسکندر آنقدر از ما فاصله دارند که تا کشتارهای نابخردانه آنان را نتوانیم ببینیم، تا فرصت کافی برای نشان دادن کفه سنگین ترازو در جهت سمتگیری مدنی این تازیخ سازان را داشته باشیم. برای نمونه صرف محکوم کردن جنگ که باعث کشتار و خونریزی است. تمامی خواست مدنیت نیست. فهم اینکه جنگ با کی؟ و کشتار برای چی؟ در گفتمان مدنی مهم تر از تنها مخالفت با جنگ است.

از دید تمدن، آغاز کننده حمله به هر سرزمینی، جنگ برای جنگ محسوب می شود. اما جنگ برای دفع حمله از تمدن عین صلح تعریف شده. لذا می توان این ادعا را داشت که تا مدنیت، جهانی نشود. سخن از صلح، فهمی است نادرست. اگر بپذیریم که تمدن هیچگاه خواهان جنگ نیست که نیست! می ماند آن طرف معادله جنگ، که یا نظامهای ایدیولوگ هستند. (نگاه کنید به مناسبتهای گوناگون اینگونه کشور ها، در پی فرصتند تا انواع سلاحهای رزمی خود را در رژه ها به نمایش بگذارند). در حالی که سالهاست در دموکراسی ها شما این صحنه ها را نمی بینید و یا معارض دیگر تمدن بربریت، که تا بخواهید صابونشان به تنمان خورده، آخرینش همین چند سال پیش بود. از آغاز شکل گیری مدنیت تا کنون بر آن تاخته، تا توانسته جان ستانده، تا توانسته غارت کرده، تا توانسته به اسارت برده، و مهم تر از این همه. تخریب فرهنگ هدف اولیه اوست. بجای آموختن از آن. چرا؟ چون یک پایش در ایدیولوژی است. در گذر زمان نگاه کنید به سرنوشت تا کنونی دو قطب اصلی مدنیت کهن یونان را مسیحیت نابود ساخت و هیچگاه از آن نیاموخت. همانگونه که قبلا اشاره شد تتمه آنرا ترکان عثمانی با قرآن شان جاروب کردند. ایرانمان را هم خود بهتر از من می دانید.

چون عقیده جای اندیشه نشسته. چون اهل آموختن نیست. چون ایدئولوژی، خودرا در نابودی و مرگ تمدن تعریف می کند. یکی از دو نوع آن پیشاپیش، مرگ تمدن را اعلام کرده بود، منتظر تاریخ دفن اش نشسته بود تا خود جای آن بنشیند. اما بیش از سه دهه پیش همچنان در حال انتظار! خود دفعتا دفن شد.

به ماندگاران در تاریخ برگردیم. سخن بر سر اسکندر بود وی یکی از برخاسته گان دموکراسی است. هدفش پاس داشت از تمدنش بود. جنگ با ایران یعنی دفع بربریت. برایتان از زبان دونده یونانی ناظر بر شکست ایران در نبرد ماراتن گفته شد که “ما بربرهارا شکست دادیم”.

در آن زمان (بی اطلایی از چند و چون تمدنهای دیگر) می تواند نسبت به داشته های خود داوری کاملا موجه ای باشد و شروع جنگ را با نگاه دفاع از تمدن ارزیابی نمود. چون اتفاقات بعدی این نظر را تایید می نماید. اسکندر درس آموخته نشانه های داده شده در نوشتار قبل بود. او شهر را به عنوان ظرف تمدن، و هنر و دانش و کتاب و کتابخانه و تاتر و … را ستونهای بر پاداشته مدنیت می شناخت. لذا در کشور گشایی هایش به جای فرمان تخریب، دستور ساختن شهر می داد. کتابخانه بنیان می نهاد و … شاید بعضا این اشارات تکرار باشد. ولی چون هدفهای متفاوتی مورد نظر است لذا این خطا بر من بخشودنی است.

از آن جمله اشاره به اسکندر در یونان گفته شده. ما اسکندر را برای یونانی کردن ایرانیها روانه آن دیار کردیم اما او ایرانی از سفر برگشت! اگر چه هیچوقت دیگر اسکندر به یونان باز نگشت. با اندکی مکث، این سخن، گویای این واقعیت است که ایران و یونان به خطا وارد نبرد با هم شدند. مقصر واقعی کیست؟ یکی دیگر از سوالات بی جواب تاریخ است.

نشانه هایی از ارزیابی این خطا در تاریخ آمده آنجا که اسکندر قاتل داریوش را خود تنبیه سخت می کند. آورده شده که خود او را می کشد. و یا اینکه در پاسارگاد بر آرامگاه کورش متواضعانه او را آموزگار خود و مهمتر اینکه پس از پیروزی، علی الرغم این که می توانسته زن و دختران داریوش را مالک گردد؟ ولی با دختر داریوش ازدواج می کند.

این خود نشان از رفتار متمدنانه از یکسو و از سوی دیگر، احترام به تمدن هم سنگ مقابل خود دارد. مسامحتا می توان این رخداد تلخ را تداخل دو تمدن نامید. و تا اندازه ای هم این نظر سست استدلال نیست چرا که بعد ها که در (عصر سلوکیان جانشینان اسکندر) با کلمه فرهنگ هلنیستی آشنا می شویم. که تلفیقی از فرهنگ دو امپراطوری است. یعنی در آمیختگی دو فرهنگ، چون نه نام یونان پسوند آن است، نه نام ایران. اما بار معنایی هر دورا نمایندگی می نماید.

می بینیم که از درون فرهنگ هلنیستی تولد هم پوشانی دو تمدن را شاهدیم که یک پایه اش مدارس و دانشگاه های ایونیایی که در دوران آن روز این سرزمین یکی از ساتراپ نشین هخامنشی بود. و پایه دیگرش مدارس سوفیستها، آکادمی افلاطون، مدرسه لاکیون ارسطو و … در اصل بنیان تمدن باتعریف هلنیستی یکی، اما با رنگ آمیزیهای متفاوت. اکروپلیس، پرسپولیس، هنر معماری هم سبک، هم پیام و هم وزن با هم، در به نمایش گزاردن شکوه  وعظمت هنر.  گویی طراح و معمار و مصالح آن از یک جا آمده. این همسانی و همرنگی در هنر و … در، همگنی فرهنگی و سیر و سلوک و کشور داری را در دوران سلوکیها، و بعدتر در دوران اشکانیان بیشتر شاهدیم. به گونه ای که ما اشکانیان را بیشتر یونانی می بینیم تا ایرانی.

یکی ازدلایل مهم، هم مرز بودن حوزه امپراتوری اشکانیان با سرزمین یونان است. اما این دلیل کافی نیست مگر درهم تنیدگی فرهنگ مدنی، که قبل تر در دو سرزمین ایجاد شده باشد. متاسفانه از اشکانیان اطلاعات کمی در دسترس است. تنها می توان حدس زد که در این آرامش، بستر مناسبی برای ریشه دار شدن تمدن وجوانه زدن آن در کل سرزمین ایران هستیم.

فصل اول بخش یازدهم : مولفه های سخت افزاری تمدن

بخش یازدهم، مولفه های سخت افزاری تمدن

هنوز تا آمدن اسکندر و تاثیرات فرهنگ هلنیستی در ایران، باید در کوچه های تاریخ کمی درنگ کنیم. سخن از ایونیه و نقش تاریخی مهم این سرزمین آسیایی و چگونگی شکل گیری جوانه های تمدن و انتقال آن تا پشت در کلاس لوکیون، مدرسه استاد استیگرایی، باید تاریخ گردی کنیم. شما این تکه از تاریخ را از زبان ویل دورانت می شنوید با کمی تلخیص.

در شمال کلیکیا سرزمین لم یزرع و کوهستانی قرار داشت به نام پاکادوکیا، و کابادوکیا. این سرزمین از حیث فلزات قیمتی غنی بود و غله و سنگ قیمتی و برده صادر می کرد. در مغرب آنجا لوکانیا بود که به واسطه بازدیدهای بلوس هواری از لوستر و آکانیوم، نامش در تاریح وارد شد.

باز هم از سمت شمال، گالینیا بود که در قرن سوم قبل از میلاد، مردمانی از اهالی گل در آنجا سکونت داشتند. به همین جهت گالانیا یا سرزمین گلها نامیده می شد. معروفترین محصول آن سنگ سیاه پسی نوس بود که به عنوان مظهر کووله به رم فرستاده می شد. شهر عمده آن آنکورا بود که پایتخت
هی تی ها ۳۵۰۰ سال پیش و امروز پایتخت ترکیه آنکارا است. در مغرب ایالت کلاسیکاکیدی سیا که چندین شهر آباد داشت. از جمله کسانتوس که پس از خود کشی دسته جمعی دوباره در برابر بروتوس سر بلند می کرد و آیته دوس که تئاتر آن چنان حفظ شده است که می توان در نظر مجسم ساخت که برای شنیدن و دیدن نمایشهای منانداروس یا اوریپید پر از بیننده و شنونده است.

در مغرب و شمال پسی دیر ایالت مفتوح آسیا قرار داشت که به لیدیا و کایادوسیا تقسیم شده بود. تمدن یونیایی هنوز بعد از ده قرن شکوفا بود. به طوری که فیلستراتوس می نویسد: این ایالت ۵۰۰ شهر داشت و مجموع جمعیت آن به مراتب بیش از امروز بود. روستاهای آن حاصلخیز بود و
حرفه ها قرن به قرن مکمل شده بود. بندرها از ثروت بازرگانی انباشته شده بود. فرسگیا کوهستانی بود. ولی شهر بزرگی داشت مانند آمیلیا که استرابن پس از آسیا، آنرا پس از افسوس قرار می دهد. ولایودیکه که بخاطر فلاسفه نوع پرست و میلیونرهایش شهرت داشت. کنودیس آنقدرها اهمیت داشت که با رم پیمان اتحاد ببندد. در عوض هالیکارناسوس در فاصله بین هرودوت و دی نوسیوس این نقاد غربی بر جسته ولی مورخ فاقد حس انتقاد، می نویسد، این شهر رو به افول رفته بود. میلوتوس با آنکه از لحاظ بندری فعالیت داشت، در حال شکفتگی نبود. بخش آپولون در مجاور معبدی در شهر مجاور آن دیده و به ما هنوز به معماها و پرسشها پاسخ می داد و مقلدان این دیار همچنان داستانها را مانند ملطی ها به هم می بافتند، چیزی نگذشت که رمان یونانی از این طریق بوجود آمد.

پیرینه شهر کوچکی بود ساکنانش می کوشیدند آن را با امارات زیبا بیارایند. در اینجا در قرن اول قبل از میلاد زنی ویله نام به عالی ترین مقام شهرداری رسید. نفوذ ثروت و نفوذ رم در سرزمینهای هلنی مقام زن را بالا می برد. ماگنسیا در کنار رود میاندر معبدی داشت که آنرا از بسیاری از معابد آسیا کاملتر می دانستند. این پرستشگاه به آرتمیس اهدا شده بود و تاریخ بنای آن ۱۲۹ قبل از میلاد بود. طرح آنرا هرموگنس از بزرگترین معماران عصر ریخته بود.

در مکاله مجلس عوام هنوز به عنوان شورای عمومی و اتحاد مذهبی یونیایی هر سال تشکیل جلسه می داد. از میان جزایر واقع در ساحل کاریا “کوس” با صنعت حریربافی و آموزشگاه طب اش که از نظرات بقراط مایه گرفته بود. شهرت داشت.

رودوس به معنی گل سرخ حتی در عالم افول! زیباترین شهر یونانی، بشمار می رفت. هنگامی که اگوستوس پس از جنگ داخلی در صدد بر آمد با لغو همه بدهیها از فلاکت شهرهای مشرق زمین بکاهد. رودس از تحمل خواری قبول این تدبیر سر باز زد و تمام تعهد خود را صادقانه پرداخت. نتیجه این شد که به عنوان یک شهر بانکدار (همانند سویس) موقعیت خود را در دریای اژه باز یافت و به عنوان بندر ترانزیت میان آسیا و مصر شد. این شهر به خاطر مجسمه عظیم و غول پیکر فرو ریخته آپولون، امارات زیبا، مجسمه ها، کوچه های منظم وپاکیزه و حکومت اشرافی کار آمد و مدارس معروف علم بیان و فلسفه اش شهرت داشت. آپولیوس مان در اینجا به قیصر و سیسرون نازک کاریهای انشاء می آموخت و به وسیله آنان تمامی نثر بعدی لاتینی را تحت تاثیر قرار داد.

مشهورترین مرد اهل رودوس در این دوره توسیدنیوس آخرین مغز خلاق عهد باستان بود. او در ۱۳۵ ق.م در آکامیای سوریه به دنیا آمد. نخست به عنوان دونده ماراتن در آتن شرکت کرد و شهرت یافت. پس از اینکه در زمان پاناکیوس در آتن تحصیل کرد، در رودوس توطن گزید و بعنوان صاحبنظر قضایی و به عنوان سفیر در این دیار خدمت کرد و مردانی مانند پمپیوس وسیسرون را به کلاس درس خود پذیرفت. تاریخ جهانی او که اینک در دسترس نیست راجع به رم و مستملکات آن در سال ۱۴۴ تا ۸۸ ق.م نگاشته. این کتاب را فضلای قدیم همپای اثرپلوبیوس می دانستند. شرح مسافرتش به گل و رسالتش در مورد اقیانوس از منابعه ای هستند که استرابن از آنها اسم کرده.

وی نخستین کسی است که فاصله زمین تا خورشید او 83/000/200 کیلومتر بیش از هر محاسبه ای به اصل مسافت نزدیک تر است. برای مطالعه جزر و مد دریا به کاله رفت و آن را ناشی از عمل توام ماه و خورشید دانست. وی را می توانیم از پیشگامان نو افلاطونیان و پلی میان زنون و فلوطین بدانیم.

سپس به سمت شمال به ایالت لیدیا و بزرگترین شهر آن افسوس می رسیم. گر چه پایتخت آسیا پرگامون بود اما افسوس مرکز مجمع ایالتی با کوچه های طویل سنگفرش زیبا با رواق های سایه دار فراوان شکوه خاصی به شهر بخشیده بود. در حفاریهایی که در سال ۱۸۹۴به عمل آمده یک موزه، یک مرکز پزشکی، یک کتابخانه، یک تئاتر به گنجایش ۵۳۰۰۰ نفر از زیر خاک بیرون آمده.

جمعیت این شهر ۲۰۵۰۰۰ نفره را مردمانی چون سوفسطایی های پاک نهاد، بازرگانان، پیشه وران و مردم عادی و بردگان تشکیل می دادند. پس از عبور از سمرنا شهری که به دانشگاهش افتخار می نمود به شهری دیگر می رسیم که شکوه و عظمتش از زر ناب هم تابناکتر است. آتن که شهر را گیمنازیمها (دبیرستانها) موزه ها، کتابخانه ها، تئاتر ها، گرمابه ها و آبهای روان پاکیزه. و … در بر گرفته، که هر تشنه کامی را سیراب بجز آنانی که تشنه خشونت می باشند.

شاید بتوان با این مختصر آدرس، شهر به شهر، کوچه به کوچه، معبد به معبد، موزه به موزه، تئاتر به تئاتر، این ارزیابی را ارائه داد که تاریخ شاهد و ترسیم گر شکل گیری تمدن کلاسیک گردیده است. چون، با بهره گیری از مدرنیته آنتیک (کشف آهن که تحول مهمی در بالا بردن سطح تولید کشاورزی و ساخت ادوات نظامی…ایجاد نمود) از ایونیه از شرق به غرب دریای مرمره و اژه. با دقت نظر جامعه شناسانه این چینش تقریبا الزام آور را شاهدیم.

گام نخست داشتن شهر با نشانه های بالا، معابد، عامل بروز خلاقیتهای هنری، تولید ثروت، شکل گیری اشرافیت، که فرصت فکر کردن به دلیل نداشتن نگرانی های مالی، شرایط اندیشیدن برایش مهیا گردیده، سرانجام مدرسه ها و دانشگاه ها که موجد ظهور و بروز فلسفه و علم به عنوان پاسخگوترین سوالات مدنیتند و به تبع آن انسان‌های متمدن که پا به عرصه می گذارند.

بسیاری از مولفه های مدنیت در سراسر امپراطوری هخامنشی به گونه ای که در شهر های بر شمرده در ایونیا دیدیم از آن جمله کتابخانه، موزه، به خصوص تئاتر که در اصل شناسنامه رشد فرهنگی یک جامعه می باشد. به استثناء حوزه آسیای صغیر در سایر نقاط امپراطوری دیده نشده. بلکه پس از آمدن اسکندر به ایران و میراثی که جانشینان وی در ایران، زیر نام فرهنگ هلنیستی بجای گذاشتند. گامهای ماندگار را تا دوران ساسانیان شاهدیم.

آثار باقیمانده از خیابانهای شهر، و همینطور بزرگترین تئاتر تاریخ با گنجایش ۵۶ هزار نفر در شهر ۲۰۵ هزار نفری در شهر افسوس در قرن دوم قبل از میلاد ،همراه با نام تمدن کلاسیک دوران هلنیسم.

کتابخانه شهر افسوس

تئاتر شهر افسوس