فصل اول بخش سیزدهم : اشکانیان حلقه اتصال تمدن

بخش سیزدهم، اشکانیان، حلقه اتصال تمدن

بین هخامنشی و ساسانیان

همچنان به دنبال یافتن حلقه های مدنیت کهن در تاریخ، از زیر تل انباشته شده خاک بر روی آن، یا یافتن مصرع شعری دال بر افزودن بار فرهنگ بر پیکر تمدن، یا یافتن تصویری بر روی سکه ای که هنر تصویرگری در خور را بنمایاند، یا یافتن سندی از چگونگی اخذ مالیات، یا ثبت قراداد صلح شکننده و … و هزاران نشانه دیگر، همراه اسکندر هر آن چرا که در زیر خاک دفن می شد، و یا سوزانده می شد و یا گم می شد. بلافاصله آن را دوباره با هر زحمتی بود پیدا می کردیم و با استفاده از آدرسهای فراوان تاریخ نگاران، همراه وی، به باز سازی حلقه های آسیب دیده و ساختن دانه های نو، می پرداختیم. یکی از آن همه، کارت دعوت عروسی دختر پادشاه مان داریوش، با اسکندر.

یکی، کارت تحریم اسکندر از سوی سلوکوس در بابل، و ادامه سلطنت سلوکیان، تارسیدیم به سلطنت خاندان پارتیان یعنی اشکانیان و نیز گفتیم که متاسفانه اطلاعات ما از آن دوران “درمحدوده حوزه تمدن”بسیار اندک است تنها به گواه تاریخ می دانیم، که چند پادشاه با نام مهرداد و یا اردوان و … داریم. که از میان این ده ها پادشاه به چهره مهرداد هفتم بر می خوریم، وی تا اندازه ای این خلاء را پر می سازد.

او هم مثل اغلب پادشاهان یا بر سبیل اتفاق یا با استفاده از درایت شخصی، از مغضوب بودن، جان سالم بدر برده و پس از خلاصی خود، با کشتن مادر و برادرن و خواهران بر تخت می نشیند. گفته شده در دوران دربدری در کوی و جنگل مردی قوی بنیه شد. در سیر و سلوک با اهل دانش به مردی با کیاست بدل گشت. از آن جمله به بیش از ۲۰ زبان تکلم می کرد تا جایی که در محاورات با سفیران خارجی نیازی به مترجم نداشت.

لذا می توان پذیرفت که درحین آموزش زبانها از دانش ملل پیرامون بهره کافی داشته. این نشانه یکی از نشانهای برجستگی وی می باشد، چرا که آنقدر ویژه گیهای دیگر داشته که توانسته علی الرغم آن رفتار وحشیانه با خودی، به چهره محبوب در میان غیر خودی وهمچنین در تاریخ جایگاه ویژه ای نسبت به بقیه پادشاهان این سلسله داشته باشد. به هر حال شاید توان گفت که ایشان را تنها حلقه اتصال مدنی از هخامنشیان به ساسانیان بدانیم.

قبلتر گفته شد که کورش و اسکندر از ما آنقدر دورند که نتوانیم سیاهکاریهای آنان را ببینیم، اما تاریخ نمی تواند تخریب یک شهر در لشگرکشی کورش در جنگ با کراسوس در لیدیا، بعضی در کابادوکیه گفته اند را ناگفته بگذارد. با همه وجود در آینه تمدن، کورش، پدر آن، و اسکندر از خادمان مدنیت بشمارند. اینها و نمونه های پر شمار از این نوع در تاریخ کم نیستند. در مجموع، همه این اعمال را تمدن، به حساب دفاع از خود می گذارد. در حالی که، چرخه مدنیت، مثل من و شما بر این باور است که شاید، بدون این گونه تخریب و سوزاندنها هم می شد به هدفهای بهتری از این دست رسید.

به هر روی دادن آدرسهای تاریخی را به مورخ وا می گذاریم، و خود هدفهای از قبل تعریف شده خویش را پی می گیریم. همانند “شلیمان” باستان شناس آلمانی قرن نوزده در تصویر برداری از الیاد و ادیسه “هومر” که ۲۷۰۰سال قبل نگاشته شده بود. توانست شهر تروا را از دل خاک بیرون بیاورد و بر صحت نظر “هومر” مهر تایید بگذارد. تا ببینیم چه چیزهای ارزشمند دیگری در دل خاک نامکشوف باقیمانده.

در گذر از اشکانیان پا به تمدن کلاسیک دوران ساسانی می گذاریم. مدنیتی باشاخصه های امروزین با دیوان سالاری مدرن و مکتوب، با عدد و رقم. پادشاهی در این سلسله متناسب با شکل گیری زیر ساختها را می توان نوع مشروطه نو پا دانست. با تشکیل دولت، زیر نظر نخست وزیر با سر وزیرانی از جمله برزویه طبیب، بزرگمهر حکیم و … با داشتن وزارتخانه های متعدد از آن جمله خارجه و دارایی و فرهنگ و معارف و سیستم بسیار دقیق مالیات، پول واحد و آن چرا که امروزه تمامی کشورهای مدرن از آن الگو گرفته اند.

به این همه مجلس قانوگذاری را هم باید افزود، تا تعریف تمدن نوپای کلاسیک کامل گردد. و این کمال مطلوب مقدور نبود مگر وام گرفتن از کشور شهرهایی چون، ملط زادبوم تالس، پرگامون پایتخت کلیکیه، هالیکارناسوس زادگاه هرودوت، افسوس که تصویر یکی از خیابانهایش را دیدید شهری در حاشیه دریای اژه. هنگامی که بایرن به آن شهر پای گذارد گفت زوال سه مذهب را در این شهر می توانید مشاهده کنید.

یا سیراکوزا، شهری یونانی، اما در جزیره سیسیل، مهمان شهروندی ساموسی به نام فیثاغورث که همچنان شکوه و عظمت خودرا حفظ کرده و مهمتر از همه رودوس شهر در بر دارنده یکی از عجایب هفتگانه جهان تندیس آپولون و شش تای دیگر( – معبد افسوس ۲- باغهای معلق بابل ۳- برج دریایی فاروس در اسکندریه ۴- تندیس زئوس اثر فیدیاس ۵- معبدموسولوس در هالیکارناسوس ۶- اهرام مصر) که چهار اثر از این برشمرده ها، بنیان مالی و چه بسا با تشویق ایرانیان در خلق این آثار که آن زمان در ساتراپهای ۴۸ گانه در امپراطوری اشکانی، و یا حاصل رفاه و آرامش این شهر ها بالطبع زمینه اش حاصل و یا کلنگش در آن دوران بر زمین زده شده که بعد ها در دوران تسلط رومیان بر این کشور شهرها در قرن دوم قبل از میلاد به پایان رسیده.

البته باید اضافه کنم که این مجموعه ها بیشتر رنگمایه هلنیستی با گرایش یونانی دارند.

اکروپلیسی یان که براساس روایتهای معتبر تاریخی، بنیانگذاران تمدن، دست یازیدگان به دانش، خلاصه آنکه تمامی نخبگان آن زمانش که به دلیل فشارهای وارده رومیان، از سوئی و از سوی دیگر با تولد کلیسا در حال جان سپردن بودند و فشارهای حکومتگران رومی که عرصه را بر آنان تنگ، و فضای رشد و خلاقیت از خیل اندیشه وران سلب گردیده بود، روی به مهاجرت به جایگاه تمدن کهنتر در دربار ساسانی نهادند و کرسی دروس متعدد را در دانشگاههای ایران از آن جمله در شهر جندی شاپور برپاداشتند.

در عظمت تمدن این جغرافیا در آن تاریخ توان گفت که رشد موزونی در تمامی زمینه ها دیده می شود. به گونه ای که تمامی صاحبنظران آن دوران، از آن با نام تمدن درخشان در شرق نام برده اند و این نیست مگر مشاهدات سیاحان، دال بر شماره گذاری درختان خرما و زیتون و تاکهای انگور و … جهت محاسبه اخذ مالیات.

مشاهده بازار صنعت گران، که بر روی جامهای برنجی با ترکیب طلا و نقره و نقش آفرینی های بسیار ظریف برروی آن، گویی نقش آفرینان ما، هم چون فیدیاس در آتن با حجاری بر روی سنگهای بی روح، بار ارتقاء هنر را، در کنار مدارس درس فلسفه و نجوم و طب و ریاضی، عهده دارند.

مشاهده قاشق و چنگال پر نقش و نگار و انواع قاشقهای معمولی، که نشان از چگونگی غذا خوردن ایرانیان در آن دوران دارد. در شهرهایی با قصرهای باشکوه و ساختمانهای مجلل، آبراههای فاضلاب و خیابانهای سبک افسوسی و … قصر بار عام خسرو انوشیروان، با زنجیری آویخته از آن به نام زنجیر عدالت، که به هر مورد ظلم واقع شده ای! با تکان دادن زنجیر از پادشاه طلب کمک می کرد.

حتما شما هم داستان پیرزنی که حاضر نبود خانه اش را برای ساختن خیابانی راست در اختیار شهر بگذارد که دربار عام، از انوشیروان رای برائت گرفت را شنیده اید، و یا داستان طنزی که بعدها الاغی در حین استراحت در کنار زنجیر، خود را به آن مالیده بود، ساختند، که شاه حتی به دادخواهی خری که از دست صاحبش به زنجیر عدل نوشیروانی پناه آورده بود رسیدگی نمود و …

بعدها در زمان ما خورده گیرانی چون صادق چوبک با ارایه آدرس جدید عدالت خواهی از مسکو عصر استالین تا اکنون، ماجرای استعاری ادبی عدل انوشیروان را بباد نقد گرفت.

گویا ایشان زبان حیوانات را از خودشان بهتر می فهمیده!

فصل اول بخش دوم : سامان دهندگان انقلاب

بخش دوم، سامان دهندگان انقلاب
و نقش نظام در آن

در نگاه به رخداد انقلاب، گروهی را باور بر این است که انگلیسی ها و آمریکاییان، آن دو ایران سازان بزرگ را، آوردند و خود، آنان را بردند. این شیوه نگاه با معیارهای دانش جامعه شناسی همسو نیست. دانش
جامعه شناسی بر این باور است که علل رخدادها را ابتدا باید در درون جامعه جستجو کرد، و بعد تاثیر گذاران یا محرکین آن را در خارج از مرزها. چنانچه تاثیر گذار یا محرکی بوده باشد.

اگر جای این دو را عوض کنیم، با دادن آدرس خطا، آنگاه نقش شبهای شعر انجمن گوته را برای مثال نادیده گرفته ایم، که با شکل گیری زیر ساختهای جامعه، هم در عرصه سخت افزاری و هم با رشد نیروهای متوسط جامعه، که شرایط برای بازتر شدن فضای سیاسی نسبتا آماده شده بود، نه کاملا، تا نظام پادشاهی وارد عصر مشروطه گردد به کلید خوردن نقطه‌ آغازین انقلاب بدل گردید. لذا سخنرانان آن شبها، باید همه، یا انگلیسی و یا آمریکایی بوده باشند. در حالی که مضمون آن سخنان و شعارها بر علیه این کشورها و تقریبا موافق میل روسهای شوروی آن زمان بود. از آن شبها به بعد شعار مرگ بر شاه از قوه به فعل بدل گشت و تلاش برای سرنگونی نظام آغاز شد. به این دلیل واهی که شاه مستبد و دیکتاتور است و مخل آزادی، احزاب و … ما که آن روزها را زندگی کردیم می دانیم که ۹۸ % مردم آن روز ایران غیر سیاسی بودند. چون دلیلی برای سیاسی شدنشان وجود نداشت. آنان هر آنچه را که مردم منطقه، حتی روسها در آرزوی آن بودند، را زندگی می کردند. پرسش این است. برای مردم آن روز واژه مستبد، و یا دیکتاتور مفهوم و معنایی همانند امروز بود؟ شاید بتوان این واژها را برای آن دو درصد بقیه، مسامحتا پذیرفت.

با این تصحیح که آن بزرگوار‌ مخالف آزادی بیان و … نبود. اینان هر آن چرا که می خواستند می گفتند و یا می نوشتند، چاپ می شد! حتی فریادشان از طریق حسینیه ارشاد و مجلاتی چون فردوسی و … به گوش هوادارانشان می رسید. مشکل اصلی آنان همانند اسلاف فرانسوی شان در جای دیگر بود. اینان بر اساس آموزه های مارکس، انقلاب را، یگانه راه رسیدن به دنیای آرمانی خود می دانستند. از سوی دیگر به خوبی می دانستند که مردم آغازگر حرکتهای انقلابی نیستند، لذا هشیارانه خود را مردم تعریف کردند. به تعبیری آنان را گروگان گرفتند. این واقعیت از نگاه خردمندانه شاه پنهان نبود. چون با صراحت می گفت. من نمی توانم مملکتم را بدست معارضان حکومت بسپارم. آنان نه شناختی از تمدن دارند و نه درکی از هویت ملی (که ایران و ایرانی با این دو واژه تعریف می شوند). می خواهند بنابر رسالتی که ایدئولوژی اسلام و یا مارکسیسم، بر عهده آنان گذارده، انقلاب را به فرجام رسانند. که سرانجام هم این اتفاق رخ داد.

امروزه سنگینی عریان رفتار کینه توزانه و فریاد ریاکارانه این قوم تشنه قدرت در عرصه های گوناگون را بر گرده ی خود حس می کنیم و به زبانی فریاد گونه، آدرس دقیق آبشخور ایشان را در تفکر آرانی ها، سلیمان میرزا اسکندری ها، (پدر ایرج اسکندری) مریم فرمانفرما (فیروزها) کیانوری ها، جزنی و احمدزاده ها، و در آثار رمان نویسانی از جنس صادق چوبکها، احمد محمودها، فریدون تنکابنی ها، درویشیان ها، صمد بهرنگیها، گلشیری ها، دولت آبادی ها، شعرایی چون شاملو ها (ایشان اولین کلنگ را بر اساس آموزهای مارکس که تمدن را امری مذموم می دانست، بر پیکر واضع مدنیت ایران ادامه دهنده تمدن یونان، فردوسی حکیم واردآورد) اخوانها، هوشنگ ابتهاج ها، کدکنی ها و … تاتر نویسانی چون بهزاد فراهانیها، علامه زاده ها، آهنگ سازانی چون لطفی ها، منفرد زاده ها، خوانندگانی چون فرهادها، شجریانها، حتی داریوشها و … که هر یک سهمی در انقلاب و انقلابی نویسی داشتند، را می بینیم. (کاش اینان هنر و سهم آثار ماندنی خود را هزینه نگاه انقلابی خویش نمی ساختند). جای یک سوال باقی است، پس سهم آل احمدها، شریعتی ها، بازرگان ها، مجاهیدین، در کجای این فاجعه نابخشودنی است؟ در یک کلام باید گفت: جملگی ایشان درس آموخته مدرسه انقلابی پادریس لومومبای مسکو، یا همان مکتب خانه مارکسیستی خودمانند. از سویی و از سویی دیگر خود شاه:

  • با انقلاب ارضی سفید (نه اصلاحات ارضی) که با انقلاب سرخ ارضی کوچکتری تفاوتی در تخریب کشاورزی و تبدیل دوستان خود به دشمن نداشت. که متاسفانه مفاد ۱۷ گانه مهم رفرم ها نه تنها لازم و بخشی از ارزشهای مدنی است! در کنار انقلاب ارضی تعریف شده وی، با این عمل نابخردانه، صندوق ذخیره روستا، سامانده تولید کشاورزی، مملکت ذخیره دار روزهای سختی روستاها (زلزله، قحطی و …) سازنده مدرسه، حمام، درمانگاه، قنات، جاده و… یعنی مالک را به مالکین بی بضاعت کوچک تبدیل کرد، ولی بی برگ و بار که در کوتاه زمانی با فروش سهم ارضی خود راهی زیارات عتبات گوناگون شدند. در بازگشت با دستی تهی، شدند حلبی آبادنشین حاشیه شهرها، گشتند خوراک شب و روز انقلابی نویسان.
  • کم توجهی به معیشت معلمین بدون توجه به نگاه کشورهای متمدن به جایگاه معلم (باداشتن رفاه مالی در حد نمایندگان مجالس که مبلغین و مروجین راستین حکومتها و سرزمینشانند) انتظار زیادی هم نبود چیزی در حد رفاه ارتشیان، که همان رفاه نسبی اندک، ارتشیان را به مدافعان جان بر کف میهن و مدافع نظام پادشاهی بدل ساخته بود.
  • پلیس آموزش ندیده، یا آموزش بد دیده. تقریبا شبیه همین نیروی انتظامی حکومت بر آمده از انقلاب که باید: پلیسش هم، هم جهت و هم نگاه با سپاه انقلابش، با رهبر انقلابش با قوه قضاییه اش باشد!!! که انصافا باید گفت ضابطین قوه قضا بر رئیس قوه قضائیه خیلی قابل احترام تر هستند. جای بسیار تاسف و تامل که پلیس آن روز ایران هیچگونه سنخیتی به عنوان ضابط دادگستری با وزارت دادگستری بسیار مدرن و مستقل و متمدن در آن نظام نداشت. همینطور با سایر ارگانهای اجرایی مملکت.
  • اشرافیت بی تبار مدنی که این گروه هم همانند پلیس آن دوران فاصله زیادی با ساختار فرهنگی کل نظام داشت. اولا بخش عمده آن از قبیله قاجار بودند. خود این مشکل، بسیار زمان نیاز داشت که اینان از تبار قبیله ای خود فاصله بگیرند تا بتوانند با گفتمان مدنی در آمیزند. ثانیا تمامی اشرافیت ما فاقد رفتار و منش اشرافیت تربیت شده بودند. که این خود در جامعه یک خشم متراکم فرو دست نسبت به فرادست را ایجاد کرده بود. نماد اینگونه رفتار را در فیلمهای ایرانی که مورد غفلت عمدتا سازندگان این گونه فیلمها بودند کاملا مشهود است. که در مقایسه با اشرافیت اروپا که عمدتا تربیت یافته بودند فاصله بسیار داشتند.