فصل سوم بخش سوم : انواع تاجر

بخش سوم، انواع تاجر!

به نظر شما سرمایه تاجر برده که بعدها می شود سرمایه تاجر تراکتور در تضاد است!؟

از هنگامی که انسان کشاورزی را شناخت، شد برده و بنده ی زمین و زمین شد تنها برآورنده نیازهای وی. اعم از خورد و خوراک و زیست، بر روی آن تا امروز و برای همیشه تاریخ.

مام مهربان، خود را آزادانه در خدمت انسانها گذاشت، تا هر آن طور که آنان، یعنی ما زیست کنندگان بر روی آن، که شایسته بهره برداری درست از آن  نامیده شده، بهره گیریم.

انسانها به حکم غریزه، تا جایی که توان کار و کشت بر روی آن داشتند، آن را تصاحب کردند. بر روی آن ابتدا از سنگ، سپس از گل خام، بعد ها از خشت و چوب آلونکهایی به نام خانه بر پاداشتند و بدین ترتیب بود که ابتدا واحه ها، سپس قریه ها و همین طور روستاها، و شهرها، شکل گرفت.

جنگها بر سر کسب زمین بیشتر، بین شهرهای هم جوار و سپس با قدرت گیری قدرتمداران، با پیروزی بر شهرهای دیگر، صاحب زمین بیشتری شدند. تاریخ بر این افراد نام مالک را بر گزید، فلسفه مارکسیسم نام فودالیزم بر آن نهاد.

این مالکین یا فودالها با لقب اشراف، بار سنگین تعهد به تاریخ را بر دوش گرفتند، وبا همین نام، شدند سازندگان زیر ساخت مدنیت.

کلمه اشراف در ادبیات، ملهم از قرائت دینی یا مرد سالارانه، با مفهوم دارندگان شرف معنی شده که وجه دیگر آن یعنی بقیه، فاقد شرفند. در حالی که در گفتمان مدنی شرف، ریشه کلمه شریف معنی شده و خود پیدا است که مخاطبان این کلام خردمندانند.

بدون استثنا تمامی جامعه شناسانی که از منظر دانش یونان، به جامعه نگاه می کنند، بر این نظرند، که جامعه متمدن امروز، حاصل کار اشراف خردورز و یا حاصل دوران همان فودالیزم است.

بیکن، آدام اسمیت، رالف لینتون، کمپرتس، ورنریگر، فروغی، ویل دورانت، محمد رضاشاه و تمامی باورمندان گفتمان مدنی، بر این باورند که تا نود در صد، ساختار تمدن اشرافیت، انسان را در قرن هفدهم به مدرنیته رهنمون شد. یعنی ملاکین کوچک و بزرگ که یک بار در انقلاب کبیر فرانسه به دلیل ناماندگاریشان از بین رفتند! بهتر است گفته شود قرار بوده بر اساس تعریف مارکس این طبقه‌ از میان برداشته شود آن هم به دست فرزندان خود ملاکین با نام بورژواها، یا طبقه بورژوازی، چون این طبقه‌ نو ظهور که نمی توانسته از کره دیگری آمده باشد، باید از جنس خودی باشد.

ببینیم این طبقه‌ی تازه جعل شده، از کجا آمده. یکی ازنیروهای بسیار تاثیرگذار در ساختار تمدن، اشرافیت تجارت پیشه اند، که هم نمایندگان فرهنگی جوامع مورد معاملاتند و هم حاملین تمدن بین ملل مختلف، هم صندوق ذخیره ارزی هر کشور، به دلیل سرمایه اندوخته مازاد خود و هم آسان کنندگان کار داد و ستد با تاسیس بانکها و صرافی ها، از سویی، و از سوی دیگر به دلیل ارتباطات تجاری با اقوام و ملل دیگر می شوند سفرای فرهنگی خود با جوامع دیگر، می شوند ناقل تمدن خود به دیگران و انتقال مدنیت جوامع متمدن به زاد بوم خود، همراه با دانش موجود جهانی، حاصلش می شود روشنگری بر آمده از رنسانس، که بانی توسعه و پیشرفت علم گردید و میوه درخت علم شد، اختراعات و اکتشافات پیاپی، ابتدا در انگلستان سپس در سایر کشورهای دیگر اروپا، با شروع عصر انقلابات صنعتی، که آن را مدیون همیاری و همکاری توامان دانش دانشمندان و سرمایه سرمایه گذاران بانکی”تجار” و یا اندوخته های مالکین زمین می دانند، را از این پس شاهدیم.

تا اینجای کار خبر از طبقه جدید در کار نیست. تجار کالا و برده و بخشی از ملاکان یا همان فودالها و سرمایه ذخیره در بانکها به دلیل جذب محدود آن در تولید کشاورزی با ظهور و بروز مدرنیته می شوند سرمایه ‌گذار فابریکهای کوچک.

مارکس عمل مشترک این دو طبقه را، گذاشته طبقه‌ی سرمایه دار و آغاز مدرنیته را عصر شروع سرمایه داری نام نهاده. مفهومی فاقد معنای قابل درک. در حالی که جامعه شناشان آن را عصر سرمایه گذاری جدید در صنعت نام نهاده اند در ادامه با منطق بی منطقی، به تاجر برده سابق، و فروشنده تراکتور امروز، همان جایگزین برده، با اتلاق نام جدید سرمایه دار، بوی می گوید “از این تاریخ به بعد سرمایه کسب شده تو، از فروش تراکتور، در تضاد با سرمایه تو، حاصل از فروش برده است”. با این تفسیر، توی سرمایه دار امروز! در تضاد با توی!، سرمایه دار دیروزی!!! یک چهره، حامل تعریف دو طبقه متضاد!!!

 از ص۲۳ اثر بسیار مهم مارکس، کتاب هجدهم برومر لویی بناپارت …. کامیل دمولن، دانتون، روبسپیر، سن ژوست، ناپلیون، هم قهرمانان و هم احزاب و توده های دوران انقلاب اول فرانسه با جامه رومی و با عبارات رومی وظیفه ی زمان خویش یعنی رهایی از قید و بندها و استقرار جامعه نوین بورژوایی را انجام می دادند.

چهار تن اول ارکان فودالیزم را در هم کوفتند، و سرهای فودال ها را که بر زمین این نظام روئیده بود، درو کردند!!!

دیگری در داخل فرانسه شرایطی ایجاد کرد که رشد رقابت آزاد و بهره برداری از مالکیت ارضی کوچک و استفاده از نیروهای مولد صنعتی از بند رسته ملت فقط در پرتو آن شرایط میسر گردید و اما در خارج از فرانسه در حدودی که لازم بود، برای جامعه بورژوازی فرانسه محیطی در قاره اروپا ایجاد گردد که با مقتضیات زمان وفق دهد، تشکیلات فودالی را همه جا برانداخت. ولی همین که صورتبندی اجتماعی جدید، “منظور فورماسین سرمایه داری” مستقر گردید! تمام موجودات عظیم الجثه عهد عتیق و به همراه آنان تمام روم باستان احیا شد و…پایان نقل قول.

 در ادامه خواهیم دید این طبقه سر از تن داده نابود شده، محتوم تاریخی، که بعد از اتمام فورماسینش باید برای همیشه از روی زمین بر داشته شود! همانگونه که در پایان نقل قول به دوباره زنده شدنش اشاره دارد! و بارها نابود و دوباره در جامعه تا کنونی حضور پیدا می کند. تا جایی که فودالها به اصطلاح حلوای نابودی مارکسیسم را می خورند.

باید گفت این تکه از گفته های مارکس شاکله اصلی نوع نگاه مارکس جامعه شناس را تشکیل می دهد. جامعه شناسی که خود از گفته های خود در بخش پایانی نقل قول، نیاموخت. نقطه آغاز فاجعه برای بشریت تازه گام نهاده در آستانه تمدن.

چون عین این نوع نگاه در مانیفست کومونیست ادامه دارد.

فودالیزم یعنی نوع نگاه فیلسوف به مالک زمین، وی تمامی رسالتش ایجاد کینه علیه پول و ثروت (چون وی خود را در همه جا عاشق فقر معرفی می کند نه فقرا) و به تبع آن علیه مالکین زمین یعنی دارنده آن ثروت می باشد، چون پول و ثروت را به غلط عامل پلیدی و فساد انسان می شناسد. لذا فرمان درو کردن سرملاکین را با افتخار به همین دلیل در آثارش فریاد می زند. در حالی که استعارا، پول نقشی شبیه الکل را دارد، آن چنان را آن چنانتر می کند. در دست بلند نظران باشد با بلند نظری بیشتری آن را در راستای نیاز جوامع هزینه می کنند، همانند بیلگیتزهای تاریخی و امروزی و اگر در دست تنگ نظری انباشته شود دیناری از وی عاید کسی نخواهد شد.

این فهم درست از ثروت بوده و هست که گفته شده، بلند نظران، دنیای تاکنونی ما را ساخته اند، و تنگ نظران تا جای ممکن به انسانیت آسیب رسانده اند. تا جایی که، کج فهمی فیلسوفی چون مارکس، با فتوایش در انقلابات، ثروتمندان تاریخ و تمدن سازان را همراه دیگر پول پرستان، یک جا یا به تیغ گیوتین، و یا با فرمان وی بدست لنین و استالین، خلخالی و … قتل عام گردانیده. شگفت این که زمین را همچنان در مالکیت ملاکان بزرگ و کوچک می بینیم و خواهیم دید. آنچه از بین رفتنی است، نوع نگاه فاجعه آمیز به زمین و زمین داران است.

بر بنیان این گفته ما ایرانیان که” چاقو هیچگاه دسته خود را نمی برد” در جامعه شناسی قرار نیست که نظمی، تاکید می کنم نظم به معنی روند رو به کمال، برای همیشه، دچار تعارض گردد. اما در برابر هجوم تفکرات ایدئولوژیک از این جنس در لحظه کم می آورد. همچنان که فرانسویان پس از درنگ ۲۵ ساله به مارکس خطای نگاهش را یادآور شدند. اما او راه دانتون و روبسپیر و … که خود سر به تیغ گیوتین دادندرا که جملگی از فریب خوردگان معلمین فکری خود، یعنی روسوها و مورمانته ها، ژاکوبنها و … بودند را پی گرفت. تحت نام درسهایی که باید از انقلاب فرانسه آموخت نوشت. حال که چاقو دسته خود را نمی برد! باید آن را با ابزار دیگری تعویض کرد. مثلا با قمه و قداره، به دست طبقه تا به آخر انقلابی، یعنی کارگران و مانیفست کومونیست این معجزه قرن را با سوء استفاده از رواداری و آزادی در تمدن را به تجربه گذاشت.