فصل اول بخش بیست و سوم : از نادر پادشاه هزاره

بخش بیست و سوم، از نادر پادشاه هزاره،

تا رضاشاه پادشاه مشروطه

مورخ و محقق بزرگ احمد کسروی، رخ داد مشروطه را به درستی، تاریخ مشروطه می خواند، نه انقلاب مشروطه. برای مشروطه کردن نظام پادشاهی ما در هیچ جغرافیایی و یا در هیچ دورانی به روش انقلابی برخورد نمی کنیم. در جامعه شناسی آکادمیک جائی سخن از سلطان مشروطه، و یا سلطنت مشروطه به چشم نمی خورد. بلکه همه جا مشروطه قید نظام پادشاهی است. دلیلش هم روشن. این نظامهای پادشاهی اند که می توانند پس از دستیابی به زیر ساختهای تمدن به مدنیّت برسند. نظامهای سلطانی که با هویت ایدئولوژیک تعریف می شوند بر تمدنند نه با تمدن. لذا قید مشروطه برای سلاطین که قبل تر گفته شد با هویت دینی و یا زبانی و یا قومی تعریف می شوند. سخنی است بلاموضوع.

اگر جنبش مشروطه ما رنگ انقلاب با خود دارد دلیلش ابتدا پس گرفتن ایران از دست سلاطین است که خشونت را نمایندگی و اعمال می کنند. تا آن را به دست پادشاهی بسپارند. سلاطین با نام مشروطه در جنگند. چه رسد به پذیرش آن. مرور دوران محمدعلیشاه پاسخ روشنی بر این مدعا است با مردم می جنگیدند بر سر مشروعه به جای مشروطه. که سرانجام مردم فاتح این نبرد بودند.

با پیروزی جنبش مشروطه. تا سقوط رژیم پهلوی، یک کج فهمی عام از چپ تا ملی، از اسلامیستها تا مارکسیستها، مشروطه را فریاد می زدند، بدون آنکه بدانند رسیدن به مشروطه یک پروسه است، نه یک پروژه. ایران به ارث رسیده از قاجار را که نمی شود حتی در یک قرن به مشروطه رساند.

جوامعی چون هلند و دانمارک و انگلیس و … که نام مشروطه پادشاهی را در قانون اساسی خود نمایندگی می کنند، نه نوشتن تنها کلمه مشروطه را گر چه لازمه اولیه آن ثبت کلمه مشروطه در قانون اساسی می باشد. اما مهمتر از آن راه کار عملی آن و مردان عمل آنند. در انگلیس از بعد از تدوین اولین قانون اساسی (ماگناکارتا) در قرن دوازده پانصد سال طول کشید تا این جامعه در آستانه مشروطیت قرار گرفت. از قرن هفدهم به بعد با ظهور مدرنیته کم کم در جایگاه نام پر افتخار مشروطه به عنوان اولین کشور اروپایی ایستاد.

در سایر پادشاهیهای اروپا تحقیقا مشروطه بعد از مدرنیته آن هم بدون کلمه پیشوند انقلاب، محقق گردید. اگر گزینه”انقلاب مشروطه” برای ایران گزینه صحیحی است پس چرا پادشاهی های اروپا از آن نام “انقلاب…”به شدت فاصله می گیرند؟ یا آنان دچار جهل تاریخی اند یا ما. من در فهم درست اروپائیان تردید ندارم.

اینها گفته شد و در ادامه بیشتر گفته خواهد شد، که برای رسیدن به مشروطیت اگر نگوئیم قرنها لااقل سالهایی به درازای قرن لازم است تا جامعه ای از آن جمله ایران به آن دست یابد.
گفتیم، در دوره قاجارکه سند تازه نوشته شده اش با هزینه سنگین ملت، پاره شد. مجلس تازه پا گرفته اش با به توپ بستن یار غار قاجار و هم تبارانش روس بر سر ملت مشروطه خواه خراب گردید. دیگر ایران گم شده در تاریخ برایش فلسفه تجربه نشده، خلافتهای تجربه نشده و حکومتهای متعدد غیر ایرانی تجربه نشده که این آخری هم که همه محاسن بر شمرده را یک جا در خود داشت را تحت نام بدهی به تاریخ تا پایان سلسله قاجار پرداخت نمود.

سرانجام مجلس بر آمده از اندیشه کم رنگ مدنی، منتظر فرصت سوزی بیشتر نشد. پرونده بیش از یک قرنه قاجار را پس از باز خوانیهای متعدد بست و پرونده پادشاهی پهلوی را گشود.

مجلسی که پایان سلسله قاجار را اعلان نمود نه دست نشانده بود و نه فرمان بر این و آن، مجلسی بود که در آن افراد آشنا با فرهنگ مدنی گر چه کم شمار اما تاثیر گذار را در خود داشت. افراد تجربه گرا که به رایزنی با رهروان تمدن، باور داشتند. کسی چون تقی زاده که خود به تنهایی یک مجلس و یک قانون اساسی مشروطه بود. چرا رضا شاه؟ وی قانون شناسی چون نادر بود، اما با فهمی مدرن.

نادر درد ایران تحمیق شده در عصر صفوی را درست لمس کرده بود و نیاز مردم را به احترام گذاشتن به حقوق تاریخی شان را. اگر او تاج شاهی را در دشت مغان با رفراندم از دست مردم بر سر گذاشت و به شاه پس از”هزاره” آن هم به شیوه مدنی معروف و نامش در تاریخ ثبت شد، رضاشاه نیز درد ایران نابود شده، در حوزه فرهنگ، تکه تکه شده از درد تیول داری، به غارت رفته از درد غریبه سالاری، شادی از دست داده به خاطر روضه و مرثیه خوانی و هزاران درد بی درمان ناشی از سلطنت قاجاری را فراتر از نادر درک نمود. وی تاج شاهی را به پاس یافتن مجدد ایران، پس از قرنها از خاکستر بر جای مانده از ققنوس عصر پر افتخار ساسانی، به خاطر احیای مجدد کلمه ایران و اتلاق آن به این سرزمین از یاد رفته و بعدها چنانکه دیدید و دیدیم به خاطر کمال بخشیدن با خدماتش به این سر زمین، با بزرگان تمدن سازش، به شیوه کاملا متمدنانه تاج شاهی را که از پس از انوشیروان، دانه دانه زیور آلات آنرا اعراب و ترکان به غنیمت برده بودند از دست همان مجلس گرفت و بر سر نهاد.

همانگونه که می دانید تا قبل از پادشاهی پهلوی ها، کیان شاهی و یا کرسی سلطنت را سر سلسله ها از طریق اعمال قهر و خشونتی از جنس خشم انقلابی از آن خود می نمودند. آخرین تکرارش با جان ستاندن وحشیانه از لطفعلی خان زند به دست آغا محمدخان قاجار بود.

مقایسه کنید رفتار رضاخان سردار سپه را با خان قاجار. وی در حالی که می توانست تمامی دودمان قاجار را نابود کند. اما با اعمال نظر خود از طریق مجلس مقرری ماهانه برای محمد علیشاه در روسیه تعیین نمود.

در گذار از استبداد سیزده قرنه به استثناء دوران سامانیان و افشاریان و زندیان که جلوهایی از منش ایرانی را با خود همراه داشتند. با جلوس رضاشاه بر تخت نادری دوران دیکتاتوری پیشا مشروطه در ایران آغاز می گردد. اما با دیکتاتوری مثبت در تمامی عرصه ها. که ذکر آن در نوشتارهای قبل به اختصار بیان گردید.

تا اینجای کار، رضاشاه ایران گمشده در طول قرون را دوباره پیدا و احیا کرد و فرزندش جایگاه تاریخی و نقش آفرینی آنرا در شکل گیری تمدن کلاسیک هم گام با یونان هم سرنوشت.

تا رسیدن به مشروطه، همچنان به کار فراوان و زمان کافی نیاز است