فصل دوم بخش هشتم : نگاهی نو

نگاهی نو

پادشاهی که باید در محفل بزرگان تمدن درست دیده می شد

 آقای میلانی اشاره ای هم به حضور شاه در محفل بزرگان فرهنگ زمان دارد، آقایان، ذکاالملک فروغی، علامه محمد قزوینی، قاسم غنی که اگر به عنوان یک پژوهشگر همه جانبه نگر. به شاه نگاه می کردند؟ قطعا می باید این سوال را از خود می پرسیدند. اینان با بودن کسانی چون مدرس، قرنی، بازرگان، در کنار مصدق چه تفاوتهایی با همنشینان شاه داشتند یا دارند؟ از اینان کار ایران داری و یا ایران سازی بر می آمد؟

آیا شاه کاری را برای رسیدن به هنگام برای ایران، برای باز گشودن دربهای باز بیشتر برای آن اقلیت ناراضی و محقق کردن این امر مهم از نظر شما بر زمین گذاشته بود! که دیگرانی بیایند تا آن را انجام دهند؟ و بیشمار آیاهای دیگر.

من به جای شما پاسخ می گویم. اگر شاه به جای چهار تا حزب، به تعداد هر ایرانی هم اجازه حزب می داد، اگر همه کتابهای مارکس و لنین را چاپ می کرد، اگر روسری و چادر برای خوش آیند آل احمد، بر سر زنان می کرد، و هزاران اگر دیگر، به هنگام یا زود هنگام، یا دیر هنگام هم انجام می داد؟ شعار مرگ بر شاه که در دهه اول پادشاهی او داده شده بود باید محقق می شد. چون من و شما درد ایران را نبود انقلاب، می دیدیم. چون تا هنوز هم فهم مان از استقلال از جنس فهم شما و آقای مصدق و گاندی و همه نحله فکری چپ بود و هست، تا فهم شاه از استقلال و … چون فهم ایدئولوژیک اجازه نمی داد و نمی دهد تا به فهم مدنی برسیم.

در گذر تاریخ به اثر با ارزش تاریخ بیهقی بر می خوریم، که اشاره دارد به محفل بحث فلاسفه زمان، در حضور هارون الرشید و همینطور در حضور مامون که محقق بزرگ ما و بعدها بسیاران دیگر را به درستی به این باور رساند، که بهره گیری از گفتگوهای اصحاب معتزله، قرامطه، اشاعره، زنادقه البته در کسوت نعیمیه و … آغاز رنگ آمیزی چهره اسلام با قرائت ایرانی که بعدها عرفان از آن متولد گردید. که بعدتر شاهد شکل گیری جنبش‌های متعدد ایرانیان بر علیه تازیان را در تاریخ نظاره گریم.

راهکار تاثیرگذاری و تاثیرپذیری، گامی به جلو در جهت کاستن از اشکالات با به اشتراک گزاری تجربیات. روشی که از دیر باز در این زادگاه مدنیت رسم بوده.

آقای میلانی باید از خود می پرسیدند؟ که این جمع در این محفل از چه چیزهایی سخن می‌گفتند؟ از باز تعریف مدنیت کهن، که بربرها گویی همین دیروز بود که برای نابودیش در کمین نشسته بودند، یا از دزدیهای شاه، از نوکری امپریالیسم و…؟

یک یونان شناس، یک محقق دایره‌المعارف و یا یک حافظ شناس، در سخنانشان با شاه، چه هدفهایی را مد نظر داشتند. آیا هدفشان جز این
می بود، که هم چون سوفیستها، حکومتگری را بر اساس خواست افلاطون با فضیلت آشنا کنند!؟

ادبیات حاکم بر آثار محمد رضا شاه، مصاحبه‌های وی، سخن از چه گفتمانی را به تاریخ عرضه می دارد. این درس آموخته در مکتب چونین بزرگانی، آیا شما را به این فکر نمی رساند، که گوی فهم مدنی را، هم در اندیشه و هم در ساختن ایران از صاحب نظرترین صاحب نظران ربوده. تا جایی که توان گفت وی فرزند زمان خودش نبود.

او قریب هفتاد سال پیش، سخن از تمدن، حقوق بشر، دمکراسی، عدالت اجتماعی می زد، عدالت اقتصادی که این مفاهیم امروز هم برای اپوزوسیون آن روز شاه بخصوص صاحب قلمی چون شما غریبه هستند. در آن سالها و در آن محافل، سنگ پایه این اهداف بسیار قابل تعمق تاریخ را پی می ریختند.

می توان مسامحتا آن چرا که در ادامه، از کتاب پاسخ به تاریخ وی می آید، ندانستنش را بر خیلی ها بخشید، چون خواندن این نوشته ها برای ما آن روز جرم که چه بگویم خیانت به آرمان” خلق “محسوب می شد. ما به دنبال نوشته هایی با امضاء مارکس و لنین و استالین بودیم و … شما که با جسارت ستودنی به این نوشته ها ورود کردید آیا این اشارات ارزش دیدن نداشت؟

نقل قول:

تصمیم کامل آموزش همگانی در ایالات متحده، قریب یک قرن و نیم طول کشید. ولی پس از انقلاب ملی و اجتماعی ما آهنگ رشد گسترش آموزش در ایران بسیار سریع بود. حتی مخالفین من هم مجبور به قبول این نکته هستند زیرا همواره از چندین هزار دانشجویی سخن می گفتند که بر ضد من تظاهرات می کردند. مبانی تمدن بزرگی که ایران می رفت به آن دست یابد چه کسی می توانست با این پیشرفتها مخالف باشد؟ من شخصا فکر
می کردم که کسی مخالفتی نخواهد داشت ولی دیدیم که چنین نشد.

هدف من ترقی هر چه بیشتر ایران بود و می خواستم آنچه از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میسر است برای وطنم فراهم شود و آنچه در امکانم بود انجام دادم. مسئله‌ این است که آیا امکان توفیق کامل وجود داشت؟

خیلی ها درباره ی سیاست من از خواب و خیال و بلند پروازی صحبت کرده اند کوشش من برای پیشرفت ایران بلند پروازی بود، اما خواب و خیال نبود، زیرا که تا حد زیادی کامیاب شدیم. آنچه اکنون بر ایران می گذرد در آرمانها و عقاید پیشین من کوچکترین تغییری به وجود نیاورده است. ولی بخوبی می بینم که اکنون در مقابل ایران با خطر مرگ و نیستی وجود دارد. پایان نقل قول.

یکی از جرمهای شبیه به جنایت شاه، نقل قول سفیهانه قریب به اتفاق دوست و دشمن شاه این بود و هست که چرا رضا شاه و شاه مردم را در این ۵۸ سال با سواد نکردند. اگر آن زمان بدون توجه به راهکارهای عملی نمی دانستیم امروز فهم دلایلش ساده است. برای باسواد کردن جمعیت هر جامعه‌ای که یک و نیم درصد آن با سواد است. بالا بردن نرخ سواد تا مرز پنجاه در صد ۷۵ سال وقت نیاز هست ولی برای با سواد کردن پنجاه درصد بقیه ۲۰ سال زمان کافی است. این مشکل یکی از تنها مشکلاتی است که بطور مکانیکی نمی توان بر آن فایق آمد. بر اساس محاسبه ای که در آخر کتاب خواهد آمد، ارزیابی شده، در مقطع انقلاب با ۳۷% باسواد، ایران از نرم جهانی، ۷سال جلوتر بود.آری شاه در محفل چنین بزرگانی درس مملکت داری در غیاب حاکمیت قانون را آموخت و راه پر مخاطره رسیدن به این اهداف را، رسیدن به دروازه‌های تمدن نامید. آغاز عصر قانون گرائی.

فصل دوم بخش هفتم : انقلاب انقلابیون

بخش هفتم، انقلاب انقلابیون

و چوب حراج بر مدنیت ایجاد شده در عصر پهلوی

یکی دیگر از موارد مهم کیفرخواست، علیه محمد رضاشاه موضوع دزدیهای وی و غارت ثروت مردم ایران توسط خاندان پهلوی است. که آقای میلانی تلاش فراوانی متحمل شده تا سر نخهایی را پیدا کند.

ایشان به یکی از رهیافتهایش که گویا مهمترین آنها هم هست اشاراتی دارد که ماجرای حاج خیبرخان از آن جمله است. شیوه بیان این ماجرا هدف پنهان، ولی حقیقی محقق ما را به تصویر می کشد. درست مثل نمایش فیلمهای پلیسی که بله آقای حاج خیبر خان پرده از ماجرای بالا کشیدن پولهای اهدایی آمریکا طی چکهای متعدد بر می دارد و در این راستا کار به تحقیق و بررسی دامنه داری می کشد و در نقطه ای که همه منتظر مچ گیری ازشاه هستند!
می نویسد که چکها همه جعلی بوده اند.

در مورد رضاشاه آقای میلانی این گونه از اسناد سخن می گویند. رضاشاه هنگام ترک ایران در محضر اصفهان طی شرح کوتاهی تمامی مایملک خودرا در اذای یک حبه قند به جانشینش حبه می کند که به مصرف خیر و صلاح مردم ایران هزینه نماید.

آقای میلانی و تمامی طیف چپ و مسلمانان خوشنام آن عصر بر این سوال اصرارداشتند که این مردک دیکتاتور سوادکوهی و … این اموال غصبی را از کجا آورده؟

ایشان اشاره ای ندارند به این که، بیش از هفتاد و پنج در صد خالصه جات از ملاکین ایران قاجار، آن هم نه غضب، بلکه خریده شده، گر چه با قیمت اندک. بهتر این می بود که از اهالی قاجار از آن جمله از آقای مصدق سوال می کرد که این آبادیهایش را طی چه سندی و از کجا آورده اند؟ و
می افزاید که رضاشاه در جواب این سوال؟ اموال را از چنگ شان خارج
می نمود تا به دیگر مالکین نشان دهد که چگونه باید با رعیت رفتار کرد. و خود در ادامه توضیح می دهد که حقیقتا وضع روستاهای تحت پوشش خالصه جات از سایرروستاهای ایران بهتر بود.

و اما خود شاه راجع به مایملک خود اینگونه شرح می‌دهد. طی تصمیمی تمامی اموال خود را به بنیاد پهلوی واگذار نمودم، که در آمدهای آن صرف کمک به دانشجویان بورسیه تحصیلی در خارج از کشور و … گردد. این گونه رفتارها را کلمه دزد هم خودش شرم دارد که آن را دزدی یا غارت نام بگذارد. چه رسد به تاریخ که پاسخی این گونه برایش قایل باشد.

اینها و گفته های بیشمار دیگر در این کتاب قطور آمده تا لباسی فاخر بر قامت انقلاب به پوشاند. در تمامی کتاب گاه گاهی سخن از ارسطو هم چاشنی کلام دیده می شود، جز آنجا که وی انقلاب را نکوهش می کند و جامعه را از آن پرهیز می دهد.

آقای میلانی انقلاب را رد نمی کند بلکه معتقد است که انقلاب بوسیله خمینی دزدیده شد. یک معنایش می تواند این باشد که اگر این دستبرد به انقلاب زده نمی شد و آنرا به اهل خبرت می سپردند که بی شک یکی از آن خبرگان خود ایشان می بودند! ایران امروز، همپای همسایه شمالی بهشت واقعا موجود کره ارض می بود.

ارسطو اشارت دارد به اینکه برای جلوگیری از بروز انقلاب باید نیروهای متوسط جامعه تقویت گردند. نیروهای متوسط جامعه ما خود یا انقلابی بودند یا انقلابی نویس، یکی شان از زمستان دوران شاه شکوه داشت، یکی شان از غم گرسنگی و گریه “پریایش” جان سپرد، دیگری با پاکسازی رادیو، هنر لطفی و دارو دسته اش را به نمایش گذارد، خوبترین شان هم عکس خمینی را در رخ ماه تصویر نمود!!

آن روی سکه انقلابیون هم افسار غرب را به گردن بستند و یکی شان پس از خواندن فاتحه غرب، شد خسی در میقاد، دیگری برای این که مردم کند ذهن ما فاطمه را بهتر بشناسند! چند ده جلد کتاب در رسای حسین و حسن و علی و … نوشت، یکی دیگرشان گفت آنها اقتصاددان بر جسته ای دارند. چرا ما نه! پس دست بکار تدوین شاهکاراقتصادی جهان با نام اقتصاد توحیدی شد که جهان اسلام را از فقر و جهل نجات بخشید.

بیچاره شاه منتظر بود تا جوانان بورسیه اش از فرنگ بر گردند تا کارهای بر زمین مانده را به اتمام برسانند. غافل از این که آن سوی مرز در اروپا خانبابا درس مائو به دانشجویان می داد. یاران حیدر مهرگان کلاس استالین، بهتر است گفته شود بهشت سوسیالیسم را اداره می کردند. آن سوتر در آمریکا هم اولین وزیر خارجه دولت انقلاب و یار دانشگاهی اش شما بهتر می دانید که چه کلاس هایی را اداره می کردند. و شاه داستان کتاب نگاه به شاه، خیلی دیرمتوجه شد، که ایران تبدیل شده به تکه ای از اروپا که در خاورمیانه جا مانده بود، را با چه قیمتی انقلاب، آن را به حراج گذاشت.

فصل دوم بخش سوم : آنچه محمد رضا شاه در پی آن بود

بخش سوم، آنچه محمد رضا شاه در پی آن بود

این بینش درست است ،که به انجام کارهای درست می انجامد.

از یوستین گردر نروژی نویسنده کتاب دنیای Soffi

به عنوان هم پیمان می باید به آرمانهای دمکراسی غرب وفادار باشم بدون توجه به اینکه تا چه حد در کشورم امکان پذیر هست. ص ۲۸۱ پاسخ به…

دمکراسی یک تحول تاریخی است. و هرگز قابل تزریق نیست، نه از پایین و نه از بالا…”جامع ترین تعریفی که تا کنون از دموکراسی، در طول تاریخ دو هزار و ششصد ساله آشنا با جامعه شناسی کلاسیک، دیده شده”.

من به خوبی می دانستم که در راه وصول به تمدن بزرگ، موانع و دوشواری های بسیار وجود خواهد داشت، صعود همواره مشکل است، نزول مشکل نیست.

از دیدگاه من، تمدن بزرگ بیش از هر چیز کوشش است برای ایجاد تفاهم ملی و صلح و صفای اجتماعی و پیدایی شرایط مناسبی است که همه افراد جامعه بتوانند بکار و تلاش برای پیشرفت ملی بپردازند.

یک ملت بزرگ نمی تواند کوشش دسته جمعی خود را در راه توسعه و ترقی متوقف نماید و به گفته ها و افکار عوام فریبانه که از واقعیات جهانی بی خبرند گوش فرا دهد. کشوری چون ایران با توجه به موقع خاص و بسیار حساس جغرافیایی که دارد برای تضمین بقاء وتامین موجبات ترقی خود باید در حال بسیج و آمادگی دائم باشد، ولی نه چنانکه لنین می گفت، در حال”انقلاب دائم”.

هر ملت حق دارد و باید به تمدن بزرگ برسد و یا چون “ما ایرانیان به آن باز گردد.” این بیان ناشی از طبیعت تکامل تاریخ است و ما ایرانیان از طریق تلفیق ارزشهای سنتی و ملی خود با بهترین دستاوردهای تمدنهای دیگر همواره در این راه کوشا بوده ایم. برای ما وصول به تمدن بزرگ در درجه اول، انتخاب بهترین دستاوردهای تمدنهای دیگر بود، ولی عقیده داشتیم که برای این کار باید هویت ملی خود را حفظ کنیم. عقیده داشتیم که باید ایرانی به مانیم تا بتوانیم از پیشرفت های دیگران بهره گیریم. ص ۱۵۳

این بود آرمانی که من سی و هفت سال به خاطر آن کوشیدم. آرمانی که راهنمای من در هر تصمیم و هرعمل بود. و باید اضافه کرد که تنها انجام کارهای درست و ماندگار است که می تواند فرزند بینشی از دانش
آموخته گان مکتب پریکلس و… باشد.

همانگونه که در نوشتار قبل دیده شد، دریافت، از اظهارات آقای میلانی می توانست تائیدی بر نقد کتابش باشد. اما وقتی وی را در برنامه پرگار bbc نظراتش را که به روزتر بود دنبال می کردم، متوجه شدم که هنوز پای چپش در گرو اندیشه طبقاتی است. همانگونه که روح کتابش کتمان ناپذیر این تفکر را نمایندگی می کند. برای پاسخ به تاریخ اظهار شفاف و صادقانه از نوع اعتراف آقای خوئی کارا است. نه اینکه گفته شود من ثابت کردم که شاه نوکر هیچ قدرتی نبوده و نیست، خیر شما چیزی را ثابت نکردید، بلکه در برخورد با اسناد، این شاه بود که به شما نشان داد که آدرسهای مارکس تمامی خطا است.

بنیاد هر اندیشه به واضع آن نظر ارجاء داده می شود. همه مسائل اسلام از محمد آغاز و به وی پایان می‌پذیرد. بنیاد گرایی در ایدئولوژی یک اصل پذیرفته شده است. افرادی چون خمینی، خامنه ای، جنتی، و داعش درک درستتری از اسلام دارند تا خاتمی، سروش و شاگردانش. لنین و استالین درک درست تری از مارکس و انگلس دارند.( به استناد مانیفست مهمترین اثر مارکس و انگلس به عنوان راهکار عمل دستیابی به اهداف کمونیسم از طریق انقلاب) چه بسا که استالین با گذشت تر در عمل، نسبت به مارکس در تئوری، هدفهای انقلاب را محقق ساخته. اگر فروریزش در انقلاب اکتبر رخ نداده بود! استالین ادامه راه درست مارکس بود. چون فروریخت اشکال از استالین است !؟مارکسیسم فی نفسه ندارد عیبی.

بله جناب آقای میلانی مارکسیسم و مارکس را لنین و استالین برکشیدند، درست همانگونه که مسلمانان مدعی اند چون در پاسخ به عملکرد اسلام در سیاست و اخلاق و … به بن بست می رسند! می گویند ایراد از مسلمانی ماست. اسلام به ذات ندارد عیبی.

در بحث پرگار آقای میلانی شاه را همچنان مستبد می خواند بهتره گفته شود می خواهد. تا بتواند میخ استدلالاتش را به جایی بیاویزد.

شاه در نوشته قبل گفت من برای مردم وطنم (همان۹۸ %) دموکراسی و برای ایران جایگاه یک کشور متمدن را شکل دادم اما برای معارضان و نابود کنندگان ایران نه! پس کجا رفت آن تاییدها. اینگونه نگاه به شاه از سوئی و از سوی دیگر، ادبیات به کار گرفته در کتاب که به دلیل پیشداوریهای شتاب آلود به شدت تحقیر آمیز است. دلیل آن می تواند این توضیح باشد.

تاریخ تصمیم به نگارش این کتاب بر می گردد تقریبا به ۲۵ سال پیش، زمانی است که هنوز شعار مرگ بر شاه از زبانها نیفتاده بود، که ایشان را راهی این تحقیق نمود.

او رفته بود تا با جمع آوری مدارک مستند به انقلاب وجاهت و به انقلابییون اعتبار تاریخی ببخشد، چنانچه موفق می شد به چنین هدفی نائل آید! چنین ادبیاتی کاملا توجیه پذیربود. حال که تقریبا در تمامی کریدورهای نقد به خلاف انتظار برخوردند! خود شکستن والاترین ارزشها است، نه آینه.

فصل اول بخش هشتم : گزار تمدن

بخش هشتم، گذار تمدن

از مدنیت عقلانی به آکادمیک و نمایندگان آن

 در نوشتارهای پیشین به مفاهیمی چون: دیکتاتوری، استبداد و استقلال، از نگاه اندیشه وران یونان و از آن جمله محمد رضا شاه و دکتر مصدق، اشاراتی رفت. در ادامه سخن، نگاهی داریم همراه با مکث بر روی دموکراسی.

کلمه دموکراسی به، اعمال اراده مردم در حوزه های مختلف، از آن جمله، بر مشارکت سیاسی، مشارکت اجتماعی و مشارکت اقتصادی، و احترام به حقوق فردی شهروندان تعریف شده.

اتلاق کلمه شهروند شایسته فردی است که وی خود را از میان تنوع هویتهای گونه گون، دینی، قومی، زبانی و … با هویت مدنی، یعنی با بهره بردن از داشتن پیشینه متمدنانه و یا هم نگاه، با دنیای متمدن کنونی تعریف نماید. لذا شهروند با این توصیف‌ مترادف است با نام بشر، در آمیخته با کلمه حقوق، عبارت به روز و مطرح، حقوق بشر.

یکی دیگر از مولفه‌های گفتمان مدنی. با احترام و قبول کلیه حقوق متعلق به خود و دیگران که هویتی جهانی را نمایندگی می کند، نه سرزمینی، چون چه بسیارند شهروندان متمدنی که در کشورهای در حال رشد اسیر نظامهای غیر متمدنند و چه بسیارند کشورهای متمدنی که اسیر افرادی هستند دردسر ساز و نابخرد در درون جامعه متمدن خود.

که عموما ایدئولوگهای تمدن ناباورما، یا تمدن ستیز، در پوسته سخت و مقاوم و پنهان در لفافه، با تابلوی روشنفکری. تا قبل از انقلاب در ایران، دنیای مدرن را زیر مهمیز خود داشتند. پس از انقلاب شکوهمند اسلامی با پیدا کردن یار و شریک استراتژیک جدید، خود را در پشت پرده اسلام مترقی پنهان و با آنان همصدا.

یاران قدیمی با صداقت تمام، تمامی آموخته های خود را در کمپهای بادرماینهف در اختیار فرزندان خلف خود نهادند. جهادیهای چمرانی، ابو شریفی، سپاه پاسدار انقلاب، طالبها و داعش که مرز عقیدتی با خمینی و چپ دارند! اما هیچگونه مرز رفتاری بین آنها وجود ندارد.

حال مدنیت مانده و هجوم این غائله تمدن ستیز که گزیری جز با، باز تعریف خود ندارد. تا شاید، شاید که نه قطعا ترن خارج شده از روی ریل تمدن را دوباره به ریل برگرداند. پای سخن جامعه شناسی کلاسیک بنشینیم:

در گفتمان مدنی به مدنیتهای پر سابقه ای چون بابل، مصر، هند و چین و غیره بر می خوریم، که گر چه سهم مهمی در ساختن زیر ساخت تمدن کنونی داشته اند، اما آنجایی که فرهنگ مدنی با عقلانیت در می آمیزد، نام تمدن بر خود می گذارد. زادگاه چنین تعریفی در ایران است. نقطه آغازین آن اندام واره حقوق بشر در منشور معروف کورش در عمل. تداوم بخش آن، پا به عرصه گذاردن مدرسه، دبیرستان، بله درست با همین نام (کلمات ۲۵۰۰ ساله در امپراطوری هخامنشی در ساحل دریای اژه).

حاصل:

آگاهی از علم و با آمدن چهره های به نام دانش نوپای آن زمان، شخصیتهای بیشماری مانند تالس ملطی (اولین کسی است که فلسفه را از علم جدا دانست) را به دنیای آن روز هدیه داد که بعدها مدنیت عقلانی در آمیزش با علم هست که تمدن امرزین (کلاسیک، یاآکادمیک) را شکل می دهد.

همان گونه که اشاره شد، این زنجیره در ایران آغاز شده، اما در یونان است که در محافل عمدتا سوفیستهای پیش سقراطی، با بیان ادبیاتی فاخر، تبیین و با عبور از روم و آبیاری آن سرزمین، پس از فراز و فرودها و (به نفس افتادن در قرون وسطی)، در کشور انگلستان است، که فرزند تازه تولد یافته اش با نام مدرنیته، بر قامت تمدن کهن (آنتیک) با حفظ تمامی ارزشهای کهن آن، لباس فاخر و نو به ارث برده از اشرافیت را می پوشد و اروپای مرکزی را در می‌نوردد و پس از آسیبهای جدی که از انقلاب فرانسه می بیند. سر انجام دوباره به زادگاهش ایران دوران پهلوی باز می گردد و تجربیات چند قرنه خود را از آن جمله با گذر از قرون وسطی با جدایی آن از دین سیاسی و پالایش آن پس از عبور از دالان روشنگری با همت والای فروغی به شاگردش منتقل می گردد.

نقل از شاه:

پدرم در استقرار دموکراسی در ایران سهم بزرگی داشت. وی نخستین کسی است که مطابق با اوضاع عصر جدید به ترتیب عملی؛ دولت و مذهب را از یکدیگر تفکیک نمود. وی مقامات روحانی را از کسی نگرفت و بر عکس در دوران پادشاهی او طبق قانون اساسی مذهب اسلام دین رسمی کشور بود ولی طبق همان قانون اساسی، قدرت قضائی را از روحانیون گرفته و به دست دولت سپرد. همچنین در زمان پدرم قسمت عمده مداخلات مقامات روحانی در آموزش و تعلیم مردم قطع شده و وظیفه تعلیم و تربیت بر عهده دولت قرار گرفت. وی روحانیون محافظه کار سابق را وادار ساخت که از مخالفت خود با آزادی زنان دست بردارند و روحانیون را مجبور ساخت که هم خود را منحصرا به امور مذهبی که مفهوم واقعی وظیفه روحانی است مصروف نمایند. (ص۳۲۲ماموریت برای…)

در ادوار گذشته مردم آزاد گیتی دموکراسی را یک امر سیاسی می دانستند. چنانکه جان لاک فیلسوف بزرک قرن هفدهم که در باب حقوق فردی صاحب مکتب و عقیده است، در آثار خویش مخصوصا به حقوق سیاسی تکیه دارد. اگر مردم (یعنی 9۸ % جامعه آن روز ایران) از موهبت آزادی بر خوردار باشند، احتیاجات اجتماعی و اقتصادی خود را نیز در اثر ابتکار وآزادی انفرادی تامین می کنند. (ص ۳۱۴ ماموریت برای…)

مردم گیتی در اثر تجارب تلخ به این نکته واقف گشته اند که آزادی واقعی هر فرد تنها در حکومتهای دموکراسی به دست می آید. یعنی آن روش حکومتی که مردم عادی در اداره امور نظارت و دخالت دارند. (ص۳۱۲) این سخنان در ۶۹ سال پیش نگاشته شده.

کسانی که با آموزهای دانشوران یونان و همچنین روشنگران قرن هیجده به بعد آشنایی دارند، می فهمند که سخن گویان گفتمان مدنی، باید شاگردی این قلم را به جان بخرند. پیام خردمندانه، نقل قولهای ادیبانه، گویای این اصل جامعه شناسی است که تا جامعه ای: مردمش امت، قانونش فتوا، راه برش، ایدئولوژی باشد.

سخن از دموکراسی کژ راهه ای است به ناکجاآباد. برای رسیدن به دموکراسی تا ریشه پشه مالاریا را نخوشکانی، بهداشت را مقدم بر بیمارستان ندانی، دبستان، دبیرستان، دانشگاه نسازی، برق و آب آشامیدنی کم ضرر فراهم نکنی، جاده، راه آهن احداث نکنی، کارخانجات گوناگون ایجاد ننمایی، تا دایره المعارف فرهنگ، تآتر و سینما و فرهنگسرا و کانون پرورش فکر کودکان، کتاب و کتاب خوان پرورش ندهی وهزاران تای دیگر … سخن از رسیدن به دمکراسی و داشتن شهروند، این تنها نیروی تمدن ساز، را نمی توانی داشته باشی.

برای رسیدن به این هدف بزرگ، اولین کشور پیشگام در اروپا انگلیس و هم عرض آن امریکا بیش از دو قرن زمان خریدند تا بدین جایگاه رسیدند. چگونه؟ ابتدا با کمک دانشوران خود به نظریه های نظریه پردازان تمدن کهن در یونان گوش فرا دادند سپس با مقایسه با داشته های خود کسانی چون تامس مور تلویحا اعلام نمودند راه ما همان راه سولون، راه پریکلس، راه بیست و هشت سوفسطایی بزرگ، راه سقراط، راه مشاییون است و لاغیر. (مشاییان شاگردان و همفکران ارسطو چون هنگام سخن گفتن راه می رفتند این کلمه به آنان اتلاق شده) جملگی پشت سر پادشاهان نیک اندیش خود، تمدن نوین، همانا ادامه تمدن کهن را باز سازی نمودند. تنها از مدرنیته به عنوان یکی از چهار رکن تمدن، بهره گرفتند.

تمدن جدید، در اصل غبار تاریخی از چهره تمدن کهن می زداید تا با درخشش بهتر دیده شود والی هر دو از یک جنس می باشند. همانگونه که ایدیولوژیهای نو یا ایدئولوژیستهای نو (نو اندیشان دینی، حلقه فرانکفورتیستها در بخش مارکسیسیم توضیح بیشتری داده خواهد شد) با نوع کهنه آن از یک جنسند. با این تفاوت که نو اندیشان دینی پرده سیاهی بر روی تمدن می کشند تا دیده نشود. و پرده الوانی بر روی کهنه باورها می کشند تا به ظاهر، چهره زشت آن را با زشتی پنهان خود، بپوشاند.

به ایران بر گردیم. مگر همان راه انگلیس و آمریکا را رضا شاه و محمد رضا شاه با نگاه بومی خود نپیموده بودند؟ پس چرا همانند همفکر تاریخی اش لویی شانزدهم پادشاه فرانسه، هر دو اسیر انقلاب شدند؟ دانش یونان فقط پاسخ درستی دارد. چون آنان جان لاکها و جفرسن ها را (رئیس جمهور آمریکا اگر اشتباه نکنم مولف اولین قانون اساسی مدرن) داشتند. فرانسه لشگری از نوع کندورسه، ما را، دانتون، روبسپیر، رسو، ولتر و ما هم: مصدق و بازرگان و خیل عظیم زیور آران انقلاب اندیش، که نام بعضی شان در گذشته رفت مریدان، شلوخوف، گورکی، رومن رولان و …