فصل سوم بخش پنجم : مارکس معمار انقلابات

بخش پنجم، مارکس معمار انقلابات

سوسیالیستی، شاگرد روسو معمار انقلاب کبیر فرانسه

ص ۳۴ از کتاب مانیفست حزب کومونیست، طبع چین. تاریخ کلیه جامعه هایی که تاکنون وجود داشته، تاریخ مبارزه طبقاتی است. مرد آزاد و بنده، پاتریسین و پلبین، مالک و سرف، استادکار و شاگرد، خلاصه ستمگر و ستمکش، در تضاد دائمی بوده و… پایان نقل قول.

 از دید مارکس تمامی انسانهای، آزاد، پاتریسین (مالکینی نظامی، صاحب زمین)، مالک، استادکار ستمگر! بنده و پلبین (کشاورزان پاتریسین) و سرف و شاگرد، ستم کشند. انتظار دارید، یا مارکس انتظار دارد که علم، مهر تایید بر این تعاریف بگذارد؟ استاد و شاگرد “در تضاد دائمی” هستند!!! و بقیه هم!

به تاریخ بر گردیم تا ببینیم چه میزان بنده، سرف و پلبین برای صاحبان خود که چه فداکاری ها که نکردند. تنها ستمگر و ستمکش اگر درست تعریف شده باشد، در تضاد با همند. که این خود در نسبیت گرایی تاریخی، تشخیصش دشوار است. برای نمونه نظام ستمگر سابق بر علیه “اقلیتی کوچک”، جایش را داده به ستمکاری بزرگ، بر علیه اکثریتی بزرگ و … گر چه ستم به یک فرد هم معادل ستم به جمع به درستی تعریف شده، اما اعمال فشار، حتی حذف اقلیتی که باعث نابودی اکثریت پر شمار جامعه می شوند! نه تنها ستم محسوب نمی‌شود. بلکه درست عملی است به سود جامعه.

اگر تضاد طبقاتی یکی از ستونهایی است که باید سوسیالیسم و سپس کمونیسم با حذف آن، بر روی آن بنا شود؟ خود این ستون از بی تکیه گاهی پی تکیه گاه می گردد! واقعااشکال کار در کجاست!؟ گیریم حرف مارکس درست، چرا تمامی کسانی که از نگاه مارکس ستمگر نامیده می شوند، جملگی یا فرزندخواندگان مکتب خود مارکس هستند که نامشان در تاریخ ثبت شده، و یا تمامی به قدرت رسیدگان انقلابی، از آن جمله، تمامی ژاکوبنهای انقلاب کبیر فرانسه، روبسپیر، دانتون و اگر اشتباه نکنم که خود بدست ژیرودنها به گیوتین سپرده شدند، و انقلابین روسیه، لنین، استالین، و … چین و کوبا و کره و … و یا فرزندان سایر ایدئولوژیهای همسان مارکسیسم، از آن جمله انقلابیون خودمان، که جایگاه ویژه در تاریخ دارند! که تاریخ هم حتی، حاضر به درج نامشان در خود نیست!!!.

لذا تمامی حاکمیتهای بر آمده از انقلاب، که حاملین ایدئولوژیهای مختلف والا شکل ولی مشترک والا رفتارند، با نوعی فرار به جلو به قول سیاسیون، باقصد کلاهبرداری از تاریخ، می شوند مدافع ستمدیدگان. این جا است که فریاد اوریپید در نمایشنامه هایش از اکروپلیس تا فورم روم آن را فریاد می زند. دروغ بس است!

از مانیفست ص 64: جامعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فودال برون آمده، تضاد طبقاتی را از بین نبرده است! بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است.

 ادامه ص۴۱: بورژوازی، از طریق تکمیل سریع کلیه ابزارهای تولید، و از طریق تسهیل بی حد و اندازه وسایل ارتباط همه و حتی وحشی ترین ملل را به سوی تمدن می کشاند … و لجوجانه ترین کینه های وحشیان نسبت به بیگانگان را وادار به تسلیم می سازد. وی ملتها را ناگزیر می کند!!! که اگر نخواهند نابود شوند شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند و آن چرا که به اصطلاح تمدن نام دارد. نزد خود رواج دهند. خلاصه آنکه جهانی هم شکل و همانند خویش می آفریند!!!.پایان نقل قول

بورژوازی چقدر جنایتکار و کثیف بوده که ما نمی‌دانستیم. مگرجنایتی بالاتر از این هم می شود که توی بورژوا،  کار و زندگی ات را بگذاری برای متمدن کردن وحشیان. تا جایی که، آنان را، هم شکل و همانند خودت بسازی و لجوجانه ترین کینه های وحشیان نسبت به بیگانگان، بیگانه از توحش در اینجا، یک معنایش متمدنین می توانند باشند که وحشیان را با تمدن آشنا سازی! می شود تا اندازه‌ای حدس زد که کجای کار اشکال دارد.

گفته شده،وقتی رسو کتاب امیلش را تمام کرد.”کل سیستم فکری رسوی تمدن ستیز را مارکس الگوی انشاء مانیفست قرار داده” وآن را ولتر خواند. نوشت که هرکه، این چرندیات را بخواند، راهی برایش باقی نمی‌ماند، جز اینکه چهار دست و پا راه برود. روسو جزو نادر کسانی است که توحش و جامعه بی طبقه، قبل از عهد عتیق را به زندگی متمدنانه، ترجیح می داده و مارکس جز با اعتراف دانشوران اش در نقل قولهای بالا شاگردی استادش را با امضاء اش تائید نموده باشد! جای ابهامی باقی نمی گذارد.

با کنکاش در پردازش این تئوریها، یک خط تاریخی مشخص را می توان به وضوح در آثار مارکس مشاهده نمود. آن هم روم وحشی به تعبیر ویل دورانت، که بی انصافی است، روم کم فرهنگ باستان، است که تمامی استناداتش را شامل می شود. روم فاتح تمدن آتن یا یونان را، روم متمدن دیده و یا اصرار بر این تعریف دارد.

در حالی که روم از گذشته دور تا ایتالیای امروز، نه واضع تمدن بوده و نه شاگرد تیز فهم مدنیت، بلکه تلاش داشته رفتارهای وحشیانه اش را عین تمدن تعریف نماید. از آن جمله نمایش برده کشی با نام نبرد گلادیاتورها، و رفتار خشونت بار با برده ها را. حد اقل یک مورد آن در تاریخ روم مشروحا نقل شده، “نبرد اسپارتاکوس “و رفتارهایی را که سخت مورد نقد روشنگران مدنیت است را عین تمدن دیده!. آنچه که در پس و پشت نشانه‌های تاریخی مارکس دیده می شود، بیشتر برگرفته از نظرات ماکیاولی و اطلاعات نادقیق گیبن، مولف انحطاط و سقوط امپراتوری روم، در آثارش مربوط به تاریخ روم می باشد.

تقریبا می توان گفت که از آثار متقدمین اندیشه ورانی که نزدیکی زیادی به آموزه های دانشوران یونان، کسانی چون سنکا، یا سیسرون، و … داشتند! چیزی در نوشته های وی به چشم نمی خورد، چه رسد به فهم مدنیت. که اگر این گونه بود شاید می توانستند، دستش را بگیرند،. تا دنیا شاهد این تجربه تلخ و دهشتناک نمی بود. تنها گهگاهی به شکلی پراکنده اشاراتی از انگلس، آن هم نه با هدف شناسایی جامعه شناسانه ی تمدن، بلکه با نظر استیضاح و مردود شمردن آن و با توجه به استفاده از ادبیات خشن، نوشتارهای هر دو بخصوص در قلم مارکس، تردید ی در این نوع نگاه باقی نمی گذارد، که با تمدن کلاسیک یونان بیگانه بودند. اگر نگاه ماکیاولیستی، اندکی هم از مفاهیم تمدن بهره داشت! مارکس امروز فاتح تاریخ بود. اما نگاه و رفتار خاندان مدیچی با همه کاستی هایش بود، که فاتح تاریخ گردیدند. فاتحینی که میکلانژها و داوینچی ها، معماران اولیه رنسانس را پشتیبان بودند و وزن نگاه اومانیستی آن دوران بود که اندیشه روشنگرانه را شکل داد، نه نگاه روشنفکرانه ایدئولوگها

فصل سوم بخش چهارم : مقایسه برنامه

بخش چهارم، مقایسه برنامه

راه بردی دموکراسی با مارکسیسم

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! حدودا ۱۶۹ سال از عمر، سر دادن این شعار می گذرد. در پاسخ پرسش، من و شما، متحد شوند که چه!؟ که کمک کنند، به ساختن زندگی بهتر برای خود و دیگر شهروندان جهان و یا …

مارکس در کتاب مانیفست حزب کومونیست خود، هدف از اتحاد کارگران برای سامان دادن به کار مملکت سازی و مملکت داری به جهانیان را اینگونه عرضه داشته.

از ص ۵۲ مانیفیست:

تمام طبقات پیشین، پس از رسیدن به سیادت، می‌کوشیدند آن وضع و موقع حیاتی را به چنگ آورده اند تحکیم کنند و تمام جامعه را به شرایطی که طرز تملک آنها را تامین کند، تابع سازند. اما پرولتارها تنها زمانی می توانند نیروهای مولد جامعه را بدست آورند که بتوانند شیوه کنونی تملک خود و در عین حال همه شیوه های مالکیتی را که تاکنون وجود داشته است را از میان ببرند. پرولتارها از خود چیزی ندارند که حفظش کنند. آنها باید آنچه را که تاکنون مالکیت خصوصی را حفاظت می نمود و آن را مامون و مصون می ساخت نابود گردانند. پایان نقل قول

دنبال رهیاف چگونگی ساخت در آثار وی نگردید. حتی کلمه ای در این باب پیدا نمی کنید. او فقط در آثارش تلاش دارد، طبقه کارگر که نه، بلکه ایدئولوگهای دست پرورده خودرا با روش انقلابی، جایگزین نظامهای سیاسی موجود بنماید.

این گونه آنها باید مالکیت خصوصی را نابود گردانند، آنان باید برای انجام این کار متحد شوند و با تاسف بسیار، این شیوه نگاه و بیان را با لعابی از علم، به یک باور تبدیل نمود.

 درست ۱۳۷ سال قبل از تالیف مانیفست، آدام اسمیت اقتصاددان اسکاتلندی، مولف کتاب ثروت ملل که اثرش زیر ساخت اقتصاد امروزین دنیای متمدن را نمایندگی دارد، با فهم درست از آسیبهای ناشی از فقر طبقاتی، به جای فرمان تخریب و نابودی، آن طور که مارکس می خواهد،  در جایگاه پاسخ گویی، به مطالبات جامعه این نگاه را داشته.

نقل قول ص ۶۴،  با پرداخت مزد سخاوتمندانه به کارگر، هم نشانه طبیعی افزایش ثروت ملی است و هم اثر لازم آن. از طرف دیگر، معاش ناچیز کارگر فقیر، علامت و نشانه طبیعی است بر این که همه چیز در حال توقف است، و وضع گرسنگی کارگران علامت این است که کشور به سرعت رو به قهقرا می رود.

در حال حاضر در انگلیس مزد کارگر ظاهرا بیش از مقداری است که برای تشکیل و تربیت خانواده لازم است … نشانه های آشکاری وجود دارد که مزد کارگر در هیچ کجای کشور پایین تر از مروت و انسانیت تعیین نمی شود.

در داوری تاریخ، اسمیت، خواهان روزگار بهتر برای کارگراست نه مارکس. فیلسوف فرمان تخریب می دهد، عالم روش ساخت را. آن هم بیش از یک قرن قبل در همان کشوری که مانیفست چاپ شد.

شیوه فلاسفه در این است که نظرات بی پایه خود را به شکلی مقدس گونه ولازم الاجرا ابتدا صادر می کنند! سپس به دنبال استدلال و اثبات آن بر می آیند و اگر آن نظرات در اجرا، به دلیل نادرست بودنش با واکنش منفی مواجه شد، به نادرستی نظرخود در حکم از پیش داده شده، حتی شک هم نمی کنند، بلکه قانون و یا عرف را مردود می شناسند. اشکال بزرگتر آنجا خود را نشان می دهد که با عدم باور به قانون مدنی و محکوم کردن عرف، خود مفهومی دیگر و عرفی دیگر، ابداع می کنند و براساس آن الگو مثل مانیفست ویا دستگاه قضایی مبتنی بر شرع، حکم می رانند. و هر آن کس که زبان به نقد بگشاید وی را از بزرگی و صلابت شخصی، چون مارکس و… پرهیز می دهند.

به ادامه نوع نگاه مارکس، که همان ادامه فرمان بر درو کردن سر فودالها در اثر مشعشع تقدیس خشونت”هیجدهم برو مر لویی بناپارت”برگردیم.

همان گونه که در نوشتار اول، به نقش محرکان اصلی در انقلاب ایران”روشنفکران فله ای” اشاره شد، تمامی خواسته هایشان این بود، نابودی سیستم، بدون ارائه راه کار ساخت.

 عین نص صریح فرمان مارکس،  از ص ۶۹

قدرت حاکمه سیاسی به معنی خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر. هنگامی که پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر به صورت طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب، خویش را به طبقه حاکمه مبدل کند و به عنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی و در عین حال سیادت خود را از بین می برد… قبل تر

نگاه کردیم به نا بابودی فودالیته در انقلاب فرانسه، که به غلط از نابودی فودالیزم نام برده شده. کلامی که مادیت درست یا غلطی ندارد، بلکه نگاه مارکس به فودال است. که آنرا با نام فورماسیون فودالیزم محکوم و حکم بر انهدام آن را صادر می نماید و بعد از انجام انقلاب و نابودی فودالیزم بلا فاصله خودش اذعان دارد که فودالها دوباره زنده شدند چون قرار نیست نظر نادرست برای همیشه نعل وارونه بر چهره داشته باشد. همچنانکه ملاکان بزرگ و کوچک یعنی همان فودالهای نابود شده در فرانسه و آمریکا و کانادا و استرالیا، قطب بزرگ اقتصاد کشاورزی با تمام فراز و فرودهایش را در دست داشته و دارند و سهم بزرگی در ادامه حیات بشری.

این اشارات بخشی از گنجینه های بزرگانی چون مارکس و … به تعبیر روشنفکران ما و سراسر جهان است. خوشحالی تلخ در این روند، با دادن هزینه های سنگین با بر پایی انقلابات در این رهگذر زمان، این بود که نه اتحاد طبقه ای بر علیه طبقه دیگر شکل گرفت، نه فورماسین از بین رفتنی وجود داشت، از نوع فورماسین های مارکس ساخته که از میان برود. (هیچگونه ردی در طول تاریخ تا قبل از مارکس از این دست تقسیم بندی دیده نشده) و نه تجربه مارکس رخدادی است جدید که به دفعات در طول تاریخ تکرار شده. لذا راه پاسخگویی، آنی است که آدام اسمیتها، عرضه داشته اند.

اتلاق نام بزرگ به مارکس و … در گام نخست توهین به دانش و در مرتبه بعد توهین به چهره های ماندگار تاریخ است. از آن جمله تمامی دانشوران یونان که تمدن کلاسیک را برای پاسخگویی به مطالبات بشری تعریف نموده اند که در ادامه خواهد آمد و تمامی فرزانه گانی که سهم بزرگی در انتشار آن داشته ودارند.

جامعه شناسی با فهم یونانی، تالس، پریکلس، ارسطو، اسکندر و پر شماران دیگر در یونان، و حکیم توس، کوروش، خیام و حافظ ها را بزرگ می شمارد. که هر که در مقام نقدشان از آن جمله نقادان مارکسیسم و دیگر ایدئولوگها بر آمدند! جملگی اعتبار ناداشته شان را از دست دادند.

برای بیرون آمدن از این فضای به شدت ملال آور، و به تاریخ سپرده شده، به نقل قول زیبای ویل دورانت از حافظ، که بی ارتباط با بزرگ شمردن بزرگان نیست، کمی فکر کنیم.

می گویند تیمور لنگ پس از تسخیر شهرها یکی بعد دیگر، به شیراز رسید. قبلتر در اصفهان ۷۰ هزار سر از تن جدا کرده بود. در شیراز همه صنعتگران و شعرا و … را خواست. در میان آنان حافظ را به وی معرفی کردند. امیر تیمور با نگاهی پرسش گرانه به وی گفت. من تمام مال و منال مردم را در جنگها خرج شکوه و زیبایی سمرقند و بخارا پایتختهای کشورم کردم! تو آن را خرج خال یک ترک شیرازی در شعرت کردی!؟

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا   بخال هندواش بخشم سمرقند و بخارا را

حافظ در حالی که به پاس احترام زانو خم کرده بود گفت قربان، همین ولخرجی ها حال ما را به این روز در آورده که می بینید.

تیمور از این سخن فی البداهه در شگفت شد و خوش دل و در شهری این چنین باداشتن بزرگانی چون حافظ. تیغ قتل عام شهر، از نیام بر نکشید. چه بسا که جان مردمانی بیشماری را این گفته نجات داد.

فصل دوم بخش نهم آیا آنچه از شاه باقیمانده رویاهایش بود؟

نهم، آیا آنچه از شاه باقیمانده رویاهایش بود یا …

کتاب، با نگاه به شاه از منظر دانش یونان آغاز شد. و این فصل، با نگاه شاه به، دانش یونان به انجام می رسد. در یکی از نوشتارها گفته شد که آتن عصر دموکراسی (آنتیک) دروازه های چندگانه ای را بر روی مشتاقان و تازه ورود کنندگان گشوده داشت، که در، ورودی هر دروازه، یکی از نام آوران تمدن ساز، به مشتاقان و تازه واردین به آتن خوش آمد می گفتند. و همچنین گفته شد، در میان انبوه دروازه داران سهم ما از دیگران بیشتر بود.

در کنار دروازه کلاس درس فلسفه افلاطون، شاگرد قدرشناسش، عالم علم جامعه، ارسطو، سرش از بقیه شلوغ تر بود. چون فلسفه بیش از حد کافی وقت تمدن را گرفته. گفته شد گر چه فلسفه خود را علم تعریف می کند، اما تا مرز شبه علم بیشتر نتوانسته در برابر علم دوام بیاورد. لذا در حوزه ایدئولوژی کوس همسری با علم را سر داده به طوری که تشخیص خود را با علم کمی دشوار کرده.

درس آن روز استاد حکومتهای برآمده از انقلاب بود. او تاریخچه انقلابات رابه ۱۱۰۰ قبل از میلاد در سومر نسبت می داد. و اضافه می کرد که تقریبا در طول تاریخ در اغلب کشورها، این اتفاق رخ داده. حکومتهای برآمده از انقلاب یا به حکومت جباران، شبیه آنچه که در این “کشور شهر”ما شاهد آن بودیم تبدیل شده، یا به چیزی شبیه حکومت شبه سوسیالیسم مورد علاقه استادم افلاطون در اسپارت.

این تالی فاسد ادامه داشته و خواهد داشت تا مردم هر کشوری به رشد مدنی برسند. چرا از نمونه حکومت جباران، امروزه در اروپا و آمریکای شمالی زمینه رشدش وجود ندارد؟ چرا از حکومت اسپارت حتی کشوری به نام اسپارت بر روی کره زمین خبری نیست؟ چرا انقلاب کرامول در قرن شانزده با کشتن چارلز اول دوباره جایش را به خاندان استوارت داد؟ چرا انقلاب فرانسه ارثش به ناپلیون رسید؟

هنوز سوال آخر به انتها نرسیده بود که آقایان فروغی، علامه قزوینی، قاسم غنی، به کلاس درس وارد شدند. هنوز صدای چرا انقلاب اکتبر فروپاشید؟ آیا مردم ایران از انقلاب شان راضی اند؟ در فضا طنین داشت که فروغی در حالی که کرسی خالی فردوسی توجه اش را جلب کرده بود. خواست که کرسی را به بقیه هم نشان دهد که دید، علامه جایگاه کورش را منشور در دست نشانه رفته. هر سه با نگاهی شادمانه، بر روی کرسی های خود نشستند.

شنیدید؟ آیا مردم ایران از انقلابشان راضی اند؟ فروغی گفت اجازه می خواهم سوالتان را من پاسخ دهم. گر چه انقلابات سیاسی تفاوتهای جوهری گوناگونی دارند، اما در هیچکدام آنها مردم نه خواستار انقلاب بودند، نه آغازگر آن.

گروهی با اتلاق که نه با نام روشنفکر به خود، با استفاده سوء از روشهای بعضا نادرست حکومتگران، می شوند بستر ساز انقلاب. این جماعت جز به انقلاب، به هیچ روش دیگری اعتقاد ندارند. انقلاب را نه تنها ترویج، بلکه تقدیس می کنند. گفته شد بعضی‌ شان با نام موتور انقلاب متولد می شوند. منتظر فرصت تحت نام فراهم شدن شرایط انقلاب روز شمار تاریخند. مثلا در انقلاب فرانسه به دلیل خشک سالی ۱۷۸۹ شعار ما نان می خواهیم و … می شود محرک انقلاب.

در ایران مردم آزاد برای اینکه اقلیت معارض حکومت، آزادی روشن کردن موتور انقلابشان را داشته باشند. به کمک آنان به خیابانها ریختند، البته نه در روستاها و شهرهای کوچک، بلکه در چند شهر بزرگ.

نه تنها آزادی برای روشنفکران عایدشان نشد بلکه خود، آزادیهای داشته را هم از دست دادند، و شدند طعمه آتشی که هیزمش را با همیاری و کمک کسانی که بدانها اعتماد کرده بودند خود فراهم‌آورده بودند.

روسیه از این هم بدتر، ایرادات به کندی کار تزار به انجام اصلاحات و … رهبر انقلابشان لنین از آلمانها پول گرفته بود که در روسیه اقدام به راه انداختن آشوب داخلی کند تا بتوانند جنگ را به نفع خود خاتمه دهند. آنان با سامان دادن انقلاب پاسخ آلمانها را دادند.

شاه که تاکنون در جمع این سه اندیشمند مدنی ساکت نشسته و به روایتهای تاریخی آنان گوش فرا داده بود، پرسید؟ استاد، شما چرا در آثارتان، به این مفاهیم مهم نپرداختید؟ وی در پاسخ به این سوال ادامه داد، که نظریه انقلابی جدید که خود را با زیرکی خاصی در لباس علم عرضه کرده، توانسته خیل عظیمی از اهالی تفکر را با خود همراه سازد. از آن جمله افرادی چون آقای دکتر عباس میلانی را هم، که تا به راه آمدن با تمدن خیلی از فرصتها را از دست داده اند.

من در سیر حکمت در اروپا، همان گونه که از نامش پیداست تلاش داشتم مدنیت امروز اروپا، که ادامه تمدن یونان است را، با بهره‌گیری از تجارب تاریخ، همراه افت و خیزهای پیاپی اش، به عنوان تنها گزینه راه مملکت داری، و کشور سازی، از زبان سقراط، افلاطون، ارسطو، و تمامی اصحاب دایره‌المعارف کنونی جهان که زحمات زیادی برای این دستاوردهای ماندگار، کشیده شده را تحریر کنم. راهی را که آنان طی بیش از دو قرن طی کرده اند دو سه دهه است که ببار نشسته؟

یاران قدیمی دکتر میلانی و مسعود بهنود در ابتداب پیروزی انقلاب

فصل دوم بخش هشتم : نگاهی نو

نگاهی نو

پادشاهی که باید در محفل بزرگان تمدن درست دیده می شد

 آقای میلانی اشاره ای هم به حضور شاه در محفل بزرگان فرهنگ زمان دارد، آقایان، ذکاالملک فروغی، علامه محمد قزوینی، قاسم غنی که اگر به عنوان یک پژوهشگر همه جانبه نگر. به شاه نگاه می کردند؟ قطعا می باید این سوال را از خود می پرسیدند. اینان با بودن کسانی چون مدرس، قرنی، بازرگان، در کنار مصدق چه تفاوتهایی با همنشینان شاه داشتند یا دارند؟ از اینان کار ایران داری و یا ایران سازی بر می آمد؟

آیا شاه کاری را برای رسیدن به هنگام برای ایران، برای باز گشودن دربهای باز بیشتر برای آن اقلیت ناراضی و محقق کردن این امر مهم از نظر شما بر زمین گذاشته بود! که دیگرانی بیایند تا آن را انجام دهند؟ و بیشمار آیاهای دیگر.

من به جای شما پاسخ می گویم. اگر شاه به جای چهار تا حزب، به تعداد هر ایرانی هم اجازه حزب می داد، اگر همه کتابهای مارکس و لنین را چاپ می کرد، اگر روسری و چادر برای خوش آیند آل احمد، بر سر زنان می کرد، و هزاران اگر دیگر، به هنگام یا زود هنگام، یا دیر هنگام هم انجام می داد؟ شعار مرگ بر شاه که در دهه اول پادشاهی او داده شده بود باید محقق می شد. چون من و شما درد ایران را نبود انقلاب، می دیدیم. چون تا هنوز هم فهم مان از استقلال از جنس فهم شما و آقای مصدق و گاندی و همه نحله فکری چپ بود و هست، تا فهم شاه از استقلال و … چون فهم ایدئولوژیک اجازه نمی داد و نمی دهد تا به فهم مدنی برسیم.

در گذر تاریخ به اثر با ارزش تاریخ بیهقی بر می خوریم، که اشاره دارد به محفل بحث فلاسفه زمان، در حضور هارون الرشید و همینطور در حضور مامون که محقق بزرگ ما و بعدها بسیاران دیگر را به درستی به این باور رساند، که بهره گیری از گفتگوهای اصحاب معتزله، قرامطه، اشاعره، زنادقه البته در کسوت نعیمیه و … آغاز رنگ آمیزی چهره اسلام با قرائت ایرانی که بعدها عرفان از آن متولد گردید. که بعدتر شاهد شکل گیری جنبش‌های متعدد ایرانیان بر علیه تازیان را در تاریخ نظاره گریم.

راهکار تاثیرگذاری و تاثیرپذیری، گامی به جلو در جهت کاستن از اشکالات با به اشتراک گزاری تجربیات. روشی که از دیر باز در این زادگاه مدنیت رسم بوده.

آقای میلانی باید از خود می پرسیدند؟ که این جمع در این محفل از چه چیزهایی سخن می‌گفتند؟ از باز تعریف مدنیت کهن، که بربرها گویی همین دیروز بود که برای نابودیش در کمین نشسته بودند، یا از دزدیهای شاه، از نوکری امپریالیسم و…؟

یک یونان شناس، یک محقق دایره‌المعارف و یا یک حافظ شناس، در سخنانشان با شاه، چه هدفهایی را مد نظر داشتند. آیا هدفشان جز این
می بود، که هم چون سوفیستها، حکومتگری را بر اساس خواست افلاطون با فضیلت آشنا کنند!؟

ادبیات حاکم بر آثار محمد رضا شاه، مصاحبه‌های وی، سخن از چه گفتمانی را به تاریخ عرضه می دارد. این درس آموخته در مکتب چونین بزرگانی، آیا شما را به این فکر نمی رساند، که گوی فهم مدنی را، هم در اندیشه و هم در ساختن ایران از صاحب نظرترین صاحب نظران ربوده. تا جایی که توان گفت وی فرزند زمان خودش نبود.

او قریب هفتاد سال پیش، سخن از تمدن، حقوق بشر، دمکراسی، عدالت اجتماعی می زد، عدالت اقتصادی که این مفاهیم امروز هم برای اپوزوسیون آن روز شاه بخصوص صاحب قلمی چون شما غریبه هستند. در آن سالها و در آن محافل، سنگ پایه این اهداف بسیار قابل تعمق تاریخ را پی می ریختند.

می توان مسامحتا آن چرا که در ادامه، از کتاب پاسخ به تاریخ وی می آید، ندانستنش را بر خیلی ها بخشید، چون خواندن این نوشته ها برای ما آن روز جرم که چه بگویم خیانت به آرمان” خلق “محسوب می شد. ما به دنبال نوشته هایی با امضاء مارکس و لنین و استالین بودیم و … شما که با جسارت ستودنی به این نوشته ها ورود کردید آیا این اشارات ارزش دیدن نداشت؟

نقل قول:

تصمیم کامل آموزش همگانی در ایالات متحده، قریب یک قرن و نیم طول کشید. ولی پس از انقلاب ملی و اجتماعی ما آهنگ رشد گسترش آموزش در ایران بسیار سریع بود. حتی مخالفین من هم مجبور به قبول این نکته هستند زیرا همواره از چندین هزار دانشجویی سخن می گفتند که بر ضد من تظاهرات می کردند. مبانی تمدن بزرگی که ایران می رفت به آن دست یابد چه کسی می توانست با این پیشرفتها مخالف باشد؟ من شخصا فکر
می کردم که کسی مخالفتی نخواهد داشت ولی دیدیم که چنین نشد.

هدف من ترقی هر چه بیشتر ایران بود و می خواستم آنچه از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میسر است برای وطنم فراهم شود و آنچه در امکانم بود انجام دادم. مسئله‌ این است که آیا امکان توفیق کامل وجود داشت؟

خیلی ها درباره ی سیاست من از خواب و خیال و بلند پروازی صحبت کرده اند کوشش من برای پیشرفت ایران بلند پروازی بود، اما خواب و خیال نبود، زیرا که تا حد زیادی کامیاب شدیم. آنچه اکنون بر ایران می گذرد در آرمانها و عقاید پیشین من کوچکترین تغییری به وجود نیاورده است. ولی بخوبی می بینم که اکنون در مقابل ایران با خطر مرگ و نیستی وجود دارد. پایان نقل قول.

یکی از جرمهای شبیه به جنایت شاه، نقل قول سفیهانه قریب به اتفاق دوست و دشمن شاه این بود و هست که چرا رضا شاه و شاه مردم را در این ۵۸ سال با سواد نکردند. اگر آن زمان بدون توجه به راهکارهای عملی نمی دانستیم امروز فهم دلایلش ساده است. برای باسواد کردن جمعیت هر جامعه‌ای که یک و نیم درصد آن با سواد است. بالا بردن نرخ سواد تا مرز پنجاه در صد ۷۵ سال وقت نیاز هست ولی برای با سواد کردن پنجاه درصد بقیه ۲۰ سال زمان کافی است. این مشکل یکی از تنها مشکلاتی است که بطور مکانیکی نمی توان بر آن فایق آمد. بر اساس محاسبه ای که در آخر کتاب خواهد آمد، ارزیابی شده، در مقطع انقلاب با ۳۷% باسواد، ایران از نرم جهانی، ۷سال جلوتر بود.آری شاه در محفل چنین بزرگانی درس مملکت داری در غیاب حاکمیت قانون را آموخت و راه پر مخاطره رسیدن به این اهداف را، رسیدن به دروازه‌های تمدن نامید. آغاز عصر قانون گرائی.

فصل دوم بخش پنجم : شاه و اسلام

بخش پنجم، شاه و اسلام

به هر میزان که فرد یا جامعه به تمدن و ارزش های مدنی نزدیک تر می شود. نیازش به دین کاهش می یابد. این دو جمله گر چه تکراری است، اما با کار بردی دیگر بدان نیاز پیدا شد.

یکی دیگر از اهدافی را که کتاب نگاه به شاه، به عنوان پاشنه آشیل، یا همان چشم اسفندیار خودمان (اولی بر آمده از اسطوره هومر دومی بر گرفته از اسطوره حکیم طوس که هر دو کاربردی یکسان در ادبیات دارند) در مرکز توجه دارند! مذهبی و یا خرافی بودن شاه است، که این خود نیاز کمتری به توضیح دارد. این گونه نگاه و دقت نظر هم موید ریزبینی طبقاتی است که معیار و متر اندازه گیری همه پدیده ها از آن جمله دین باوری جامعه
می باشد.

از میان این سه نوع نگاه به دین

  • دین ستیزی (دین از نگاه طبقاتی)
  • دین گریزی (نتیجه اعمال حاکمیتهای دینی)
  • عدم نیاز به دین (ره یافتهای انسان متمدن در فاصله گرفتن از آن)

تنها: گزینه اول هست که با نگاه سلبی(دافعه) در مقام علت یابی نیست. از آن جمله دین باوری شاه.

اساسا دین بر خواسته انسان دوران زیستی است. نیازی است ضرور در غیاب تولد و فراگیر شدن علم. گر چه توان پاسخ دهی به سوالات فراوانی که وجود دارد را ندارد. اما امید را از انسان نمی ستاند. با بضاعت محدودش، جامعه را اداره می کند. قوانین مخصوص به خود را دارد، اخلاق، تربیت، عدالت و … مو ضوعات تعریف نشده خودرا.

قبلها گفته شد که یکی دیگر از زنانی که نقش تاثیر گذاری به دلیل نوع تربیت (الهام گرفته از آموزهای مذهبی که خود معلول علت قلمرو دین نه تنها در حاکمیت هاست! بلکه تنها گزینه در هدایت فرد)، بر می گردد به نوع تربیت مادری که وارث تربیت زن تعلیم دیده در حکومت اسلامی تر از امروز حکومت اسلامی در دوره قاجار است. چه انتظاری جز این از مادر شاه
می توان داشت. آن هم فرزندی که شاهزاده به دنیا نیامده که مربی و معلم یا معلمهای گونه گون برای او بگمارند.

با توجه به اتفاقات رفته بر او سقوط هواپیمایش، سه بار سوء قصد به جانش، جان سالم بدر بردن از این حوادث و… انگلس (دوست و همفکر مارکس) هم اگر بود اشهد و ان لا… می گفت همچنان چون فیلسوف معروف حزب توده آقای طبری.

در غیاب تمدن در تربیت، دین جای آن می نشیند. و با حذف تربیت ایدئولوژیک دینی جای آن را تربیت کمونیستی می گیرد. “ویل دورانت دین در تاریخ”

آقای میلانی در بحث پرگار بی بی سی با آقای اکبر گنجی، پس از آموختن از شاه از سکولاریسم صحبت می کند، سخنی کاملا درست.

اینکه، نقل به مضمون از شاه، دینداری افراد موضوع شخصی هر فرد است، دخالت آن در کارهای دیگر امری است نادرست می گوید من انسان معتقدی هستم، به مشیت الهی باوردارم، اما اعتقاد دارم که کار مملکت با توسعه اقتصادی و فرهنگی آن هم تحت لوای برنامه سامان می گیرد، جای اعتقادات من در خانه است، نه در دفتر کارم.” نقل از کتاب ماموریت برای وطنم”

پس از برخورد با این پاسخ و شنیدن گفتنی های فراوان دیگر، با این مضمون از شاه، درست آن می بود، که وی را اگر یک معلم سکولاریسم
نمی بینیم لا اقل یک سکولار ببینیم آن هم کسی با باور ۶۹ سال قبل، یا بهتر است گفته شود، با باور روشنگران قرن هیجده اروپا (بریتانیا).

آن چرا که مادر شاه ازآن بی بهره بود در تربیت فرزند که باید از همسر سکولارش می آموخت، عینا همان مشکل هلن یا هلنا مادر قسطنطین امپراطور روم بود که فرزندش را از ادامه راه رهروان تمدن یونان بازش داشت و وی را با القاء آت بر آمده از احساسات مادرانه وادار به پذیرش دین مسیح نمود. که بیش و کم هزار سال موجب کوچ تمدن نو پای روم به وادی دیگری گردید.

چادر از سر زنان بر کشیدن رضا شاه که نادرست بود.

اعتقاد به اسلام همراه با احترام به روحانیت شاه که حاصل اش را دیدیم.

معنی استبداد محمد رضاشاه را هم که با دموکراسی و آزادی بر آمده از نظام جمهوری اسلامی شیر فهم شدیم.

آقای میلانی اشکال کار پس کجاست؟ شما پس از واکاویهای چند دهه‌، درباره پهلویها، در میزگرد تلویزیوین بی بی سی … شاه را برای مردم ایران یک مستبد می دانید و می خوانید؟ این اصطلاح و همراه دیگر اصطلاحات هم وزن را که قبلا هم فریاد می کردید؟ چرا پس، بیش از سی سال زحمت بی حاصل به خود روا داشتید؟ چه اطلاعات جدیدی به فهم ملت پیشروتر از شما اضافه شد؟ آنان خود نسبی گرایی فهم از تاریخ را اگر نه با این ادبیات، بلکه با زبان خودشان از فردای انقلاب رهایی بخشتان فریاد کردند؟ شاه مستبد به جای ساختن مسجد و حرم داری در کربلا، نجف و فاطمیه دمشق، پول و ثروت این مردم را صرف آبادانی ایران نمود. صرف پرورش و رشد فرزندانش که یکی از هزارها کسی چون شما می کرد و …

آقای میلانی، در حوزه جامعه شناسی سیاسی، اصرار و ابرام در اجرای اندیشه نادرست را، استبداد تعریف کرده اند و دارنده چنین نظر نادرست را مستبد. تمامی صاحب نظران ایدئولوژیک در حلقه مستبدین تعریف شده اند. از جمله شما، نه باور مندان به تمدن. پس در چهره هر ایدئولوگ دو شخصیت متضاد خفته.

خمینی تعریف شده در اپوزوسیون با تمام خوش نیتی هایش با خمینی تعریف شده در قدرت تفاوت بسیار دارد. وی در قدرت باید احکام اسلام را اجرا کند. یکی از این دو شخصیت دروغ می گوید. که تاریخ بر او مستبد نام نهاده.

پس چهره هر سیبیلی از آن نوع هم که منو شما در گذشته داشتیم که آقای ابتهاج هم ریشش را دارد، هم سبیل راکانهو کارل مارکس، یک استالین با تمام قد شاید انسان منشتر از من و شما ایستاده. زمانی که مارکسیسم را لبیک گفتی باید مجری بی چون و چرای مانیفست کومونیست باشی.

کسانی که در حوزه تمدن تعریف می شوند هر تعریفی را می توانند داشته باشند جز مستبد. اگر در حاکمیت مرتکب خطاهای جدی هم که باشند اصلاح پذیر و کمال گرا هستند.

تنها ایدئولوژی ها و ایدیولوگها اصلاح ناپذیرند. چنانچه در صدد اصلاح بخواهند در آیند ابتدا باید تغیر هویت را بپذیرند و پیداست که کدام را باید انتخاب و از کدام باید فاصله بگیرند که این اتفاق در حال رخ دادن هست. ریزش اندیشه های ایدئولوژیک هر روز شتاب بیشتری می گیرد. چون
می دانند که تنها محکمه ای که حکمش، البته بعد از محکمه ولایت فقیه، قابل استیناف نیست، محکمه تاریخ است.

فصل دوم بخش دوم : خوش آمد گویی گفتمان مدنی

بخش دوم، خوشامد گویی گفتمان مدنی

 به فاصله داران از ایدئولوژی

همانگونه که قبلتر اشاراتی رفت آقای دکتر میلانی از جانب سازندگان شعار “مرگ بر شاه” راهی تحقیق شد، تا مدعیان شاه، بی ارائه دلیل، و یا با دلایل سست به دادگاه تاریخ، پای نگذارند.

آنقدر به پولادین بودن کفشها، و تاثیر خامه قلم خود (که واقعا ستودنی است) مطمئن بود که گمان می برد، با معرفی بزرگترین فاسد و جنایتکار بشریت به تاریخ که در خور هر باورمند انقلابی است. دین خود را ادا نماید. و منتظران همفکرش را یاری رساند.

با ورود به کاخهای پهلوی ها، از آن زرق و برقهای یاران و یا خود ساخته در ذهن، اثر چشم گیری نیافت. یا میز کار بود، یا کتابخانه ای از آثار برجستگان جهان از آن جمله دانشوران یونان باستان، با تابلوهای هنرمندان جهان و یا سخنانی از شب نشینیهای فامیلی یا سالن سینمای شخصی و آشپزخانه ای با غذاهای ایرانی اما با آشپز و سرآشپز و غیرو. از صبح بسیار زود تا دیر وقت شب، شاه یک تنه به مملکت داری و بقیه هم به کارهای جنبی مملکت داری مشغول. سر در هر یادداشت می کند تا بلکه ردی از وطن فروشی بیابد یا نشانه‌ای ازنوکری این و آن، نامه هایی از این دست
می بیند…نقل قول از ص ۳۰۷ نگاه به شاه.

شاه می گفت خوشبینی تاریخی اش ریشه در این واقعیت دارد که بطور خستگی ناپذیر بر آن است که ایران را به کشوری متجدد، و قیاس پذیر با کشورهای غربی بدل کند. می گفت از روز اولی که بر تخت سلطنت نشسته سودایی جز این در سر نداشته. شاه نیک می دانست که کندی در دوران فعالیتهای انتخاباتیش از استبداد (دیکتاتوری جایگزین صحیحتری است) حاکم بر ایران انتقاد کرده بود. حال می خواست به گمان خودش، کندی را از هر گونه فشار در جهت ایجاد فضای باز سیاسی دمکراتیک وا بدارد. شاید به همین خاطر بود که در همین نامه ادعا کرد که”در عین فروتنی باید بگوئیم که در میان چند صد میلیون انسانی که در منطقه ما در تلاش معاشند … ایران تنها کشوری است که در آن رژیمی دمکراتیک سر کار است و مردم از همه آزادیها بجز ،”مهم” “آزادی در خیانت بر خوردارند”.

بالاخره این که شاه می دانست که حتی دولت آیزنهاور هم در یکی دو سال آخر بر او فشار آورده بود که با جبهه ملی از در آشتی در آید. به همین خاطر شاید برای جلوگیری از فشار حتی بیشتر برای آشتی با جبهه ملی، شاه به زبان اشاراتی که معنا و مرادش یک سره روشن بود به کندی گفت که ایران دیگر برای کسانی که در تمام دوران قدرتشان با حکومت نظامی، تهدید، باج خواهی، عوام زدگی و بالا خره از طریق تسلیم شدن به سیطره کمونیسم سر کار ماندند احترامی قائل نیست. پایان نقل قول.

شاید پس از واکاویهای فراوان و ناپسند در امر تحقیق ‌در زندگی خصوصی اشخاص که می تواند در جای دیگری با هدف کم اجرتری لازم آید، به زندگی هر پادشاهی یا قدرت مدار دیگری پرداخت، اما در مرکز نظر و یا تحقیق قرار دادن زندگی شخصی که باید کارنامه تاریخی وی را به نقد و بحث گذارد، تقلیل نظر از جامعه شناسی تاریخی به یک رمان، آن هم با هدف سر دادن کوس رسوایی که روح کتاب این هدف را القا می کند در تناقض با واقعیات، وارد حوزه زندگی شخصی افراد آن هم نه در عالم خیال بلکه در دنیای واقع که همان گونه که تقریبا در حوزه های دیگر اغلب اتهامات و انتسابات بی پایه، فاقد ارزش گذاری اخلاقی است، خوانندگان مدنی را خوشحال، ولی رفقا و دوستانی که منتظر شنیدن خبرهایی نه از این دست بودند را ناشاد. آنان منتظر بودن که اگر به دامنه شایعات اضافه نمی کند! لااقل از آنچه طی سالها درباره شاه گفته شده نکاهد.

اینجاست که تورم شدیدی در پای چپ خود حس می کند، شدت این فشار به حدی است، که ناچار می شود آن “تا” را باچرم زمختش، از پا در آورد. ولی با افسوس که آن را رها نمی کند، بلکه سنگینی آن را تا پایان سفر، بر روی دوش خود همراه دارد.

در ادامه کنکاش در زندگی شخصی شاه وی را بخاطر عدم انطباق با روش تحقیق تاریخی و هدف های مهمتری را که شامل است، رها می کند. اما در کارنامه شاه و رفیقه هایش فساد اخلاق را در کیفر خواست از قبل صادر شده را امضا می کند.

ولی مرکبش بسیار رنگ باخته است. در همین منزلها است که رفقایش امیدشان را از وی از دست می دهند، و او را دیگر هم نظر خود نمی دانند، پاسخ آقای میلانی را نمی دانم که از این رخداد خوشحال است یا …

در لحظاتی که این جمله آخر را می نوشتم به برکت کمک تلگرام طوماری از سوی یکی از دوستانم به دستم رسید که نام آقای میلانی در انتهای لیست بود، که تمامی لیست جزو منظمات کتاب گردید، انتظار چنین پوزش خواهی ها از خیلی پیش می رفت، بعضی از جمله پوزش آقای خوئی معذرت معنا داری است! این اعتراف، یعنی خمیر کردن تمامی اشعار و سایر نوشته هایش بجز آثار احترام به عشق و زندگی اش. این آغاز تنظیم چنین لیستهایی است. همانگونه که صف ورود به تفکر مدنی روز به روز طویل تر می گردد، صف باور مندان ایدئولوژی کوتاه و کوتاهتر.

بعد از گذشت ۳۸ سال بشنوید، چند نمونه ازاعترافات انقلابیون سال ۵۷

عزت اله سحابی (ملی – مذهبی):”برنامه های شاه به نفع ایران بود و ما آن زمان متوجه نمی شدیم و از روی کینه و عناد با آنها دشمنی و مخالفت می کردیم”.

اکبر گنجی: “ما دروغ می گفتیم، ما به دروغ می گفتیم حکومت شاه 150هزار زندانی سیاسی دارد. ما به دروغ می گفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همه این دروغها را گفته ایم، آگاهانه هم گفتیم”

هما ناطق (کمونیست): “خودم کردم که لعنت بر خودم باد…”. او در مقاله ای به شدت به انتقاد از روشنفکران و خودش در انقلاب سال 57 می پردازد.

دکتر اسماعیل خوئی (شاعر، کمونیست سابق): “در پیشگاه ملت بزرگ ایران، از بدی هایی که در حق خانواده پهلوی کردم، صمیمانه عذر می خواهم. همچنین از شهبانو فرح، از شاهزاده رضا پهلوی، و خانواده پهلوی بارها و بارها معذرت می خواهم. لطفا مرا ببخشید و حلالم کنید”.

محمد نوری زاد: “من یک پوزش خواهی بزرگ به پیشگاه رضا شاه بزرگ و فرزندش بدهکارم”.

عمادالدین باقی: “آمار قربانیان دوره شاه دروغ بود، همه ساختگی و دروغ بود”.

کیانوری (رهبر حزب توده): “محمد مسعود را ما کشتیم، همه جا شایعه کردیم و انداختیم گردن شاه”

روح اله حسینیان (آخوند): “اگر قرار بر آباد کردن بود که شاه بهتر می توانست ایران را آباد کند”.

مهدی هاشمی (از موسسان سپاه پاسداران): “شمس آبادی را کشتیم و انداختیم گردن ساواک و شاه”

هاشمی رفسنجانی: “در زمان شاه من با پاسپورت ایرانی در اروپا هر کجا که دلم می خواست بدون ویزا سفر می کردم و کلی بهم احترام می گذاشتند”.

محسن سازگارا: از “انقلاب” علیه شاه پشیمان هستم!

حمزه فراهتی (فعال سیاسی و دوست صمیمی صمد بهرنگی): “بهرنگی جلوی دیدگانم غرق شد و ما به دروغ گفتیم کار ساواک بوده”.

عباس میلانی ( نویسنده و استاد دانشگاه): “ما به دروغ می گفتیم که شاه نوکر آمریکاست. من با سند در کتابم ثابت کردم که شاه برای منافع ملت ایران عملا در حال جنگ با دولت آمریکا و دولت های اروپایی به ویژه انگلیس بود. من ثابت کردم که دولت آمریکا و انگلیس بارها خواستند شاه را سرنگون یا ترور بکنند ولی موفق نشدند. من با مدرک ثابت کردم که شاه قدمی جز برای منافع ایران بر داشت و ما انقلابیون به دروغ به او تهمت نوکری آمریکا می زدیم”.

شکست سکوت

فصل دوم بخش اول: تفاوت بین مدح و مدّاحی

بخش اول، تفاوت بین مدح و مداحی

با ستودن و ستایش ارزشها و ارزشمداران

کتاب با نگاه عاقل اندر سفیه آغاز می گردد. آن هم چه نادانی! که تاریخ تمدن و تمامی نام آوران آن که آشنایی کم و بیش با گفتمان مدنی دارند، در برابر اندیشه و راهکارهای عملی نگاشته شده در آثار بر جای مانده از محمد رضا شاه، که نگاهی توامان به مدنیت گذشته و به روز دارد، به احترام
می ایستند. از آن جمله فروغی بزرگ، آیزنهاور، نلسون راکفلر، اسدالله اعلم، بختیار، حتی مصدق، هویدا وچهرهایی چون مجتبی مینوی، فروزانفر، خانلری، زرین کوب و بسیاران دیگر از اهالی دانش. که از نگاه آقای میلانی اینان، یا فهم ایشان را ندارند، یامداح، یا مجیز گووجیره خوارند و…

نقل از کتاب نگاه به شاه آقای میلانی.

اعلیحضرت محمد رضاشاه معروف به شاهنشاه آریا مهر که زمانی نه چندان قدر قدرت می نمود حال تنها و افسرده زیر چلچراغ عظیم نشسته بود و …

دو سالی می شد که از آغاز بحران گذشته بود. در آغاز واکنش به تظاهرات مردم بی اعتنائی و آنگاه ناباوری بود. قبل از آن، در بیست سال آخر حکومتش هر جا رفته بود با خیل عظیم ایرانیانی روبرو شده بود که برایش کف می زدند و هورا می کشیدند و صدای جاوید شاه شان گویی گوش فلک را کر می کرد.

بعلاوه، شاخصهای اقتصادی هم موید این واقعیت بودند که ایران با سرعتی کم نظیر در جهت صنعتی شدن گام بر می دارد. به توازی این رشد اقتصادی، مداحان داخلی و خارجی انگار برای مدح بیشتر شاه رقابت داشتند. در ۱۹۷۵ (۱۳۵۴) اسدالله اعلم، که در آن زمان وزیر دربار بود، به شاه
می گفت که او خرد پیامبران را دارد در سیاست تنها دوگل همتای اوست و همه می دانستند که دو گل چهره سیاسی آرمانی شاه بود. بیش و کم در همان ماه ها، نلسون راکفلر، سیاستمدار و بانکدار پر آوازه آمریکائی شاه را با اسکندر کبیر قیاس می کرد، می گفت اعلیحضرت را برای دو سالی به آمریکا ببریم تا نحوه مملکت داری را به ما بیاموزد.

عَلَم هم، مبادا از این قافله عقب بماند می گفت این آمریکائی های بدبخت محتاج تشویق و راهنمایی اعلیحضرت بودند و شما هم از این کار دریغ نکردید. می گفت اعلیحضرت به ویژه از عبارات آمریکاییها خوششان آمد. ترکیبی از رشد اقتصادی سریع و مداحی های روز افزون در شاه احساس نه تنها غرور که اطمینان کاذب و حتی خود بزرگ بینی سیاسی پدید آورده بود. ابعاد تغییری که در وضع ایران پدید آمده بود براستی شگفت بود و … پایان نقل قول.

مداحی “ستایشگری” واژه ای است با دو فهم متضاد.

۱- ستایشگری: ستودن شخصیتی است که حامل ارزشهای ستودنی است. کاری بسیار در خور و گاها لازم.

۲- ستودن کسی که نشانی از اندیشه، رفتارو عملکرد درست، در هر مسندی در او دیده نمی شود، مداحی نام می گیرد. آیا ایشان محمد رضا شاه را با قبله عالم و یا پدر و جدش اشتباه نگرفته اند؟

اگر آقای میلانی علاقه به یادگیری از کسی که ایران را با خدماتش به دروازه تمدن رسانده، ندارند، چرا دیگرانی را که تاییدگر اندیشه خردگرایانه، همراه با انجام کارهای ماندگار وی هستند را، به نوعی آدمهای کم عقل می بینند؟ این نیست جز اینکه گفته شود که روشنفکران ما جملگی دماغ سر بالا هستند، تا خرد گرا. با واژه تمدن و جامعه مدنی تا هم اکنون هم بیگانه و قریب به اتفاق ایدئولوگ اندیش. همان واژه ایمان گرا.

نقل از کتاب پاسخ به تاریخ محمد رضا شاه:

اندکی بیش از یک سال پیش، آخرین کتاب من در تهران انتشار یافت، کتابی سراسر امید که در آن دیدگاه ها و طرحهای خودرا درباره ی آینده ایران به ملتزم عرضه داشتم. آرزوی من این بود که آینده ملت ایران افتخارآمیز، سعادتمند و پر رونق باشد، آینده ای فراخور تاریخ چند هزار ساله کشورم که همواره یکی از سازندگان اصلی تمدن جهانی بوده است.

آرزو داشتم که در هزاره سوم،  ایران کاملا نو سازی شده، اقتصادش پر رونق، جامعه اش متحول و پیشرو باشد، مردمش از یک سطح آموزش مترقی برخوردار باشند و نظام سیاسی اش حکومت بر قوام مردم یعنی بر یک دموکراسی واقعی استوار باشد.

آرزو داشتم که نسلهای آینده ی ملتم، با سربلندی و غرور، مقام والایی را که شایسته آنان است در خانواده بزرگ انسانی به دست آورند و نقش و مسئولیت خود را در جهان ایفا کنند.

امیدوار بودم سیاهی های قرون وسطایی را که پنجاه سال پیش ایران از آن نجات یافته بود. برای همیشه از میهنم دور کنم و حکومت روشنایی و روشن بینی را که چکیده تمدن و فرهنگ ایرانی است برای همیشه پا بر جا سازم. در تمام مدت پادشاهی ام، من فقط به خاطر این آرمان بزرگ زیستم و کوشیدم. آرمانی که در شرف تحقق یافتن بود.

برای رسیدن به این آرمان بزرگ، به سختی کوشیدم، با دشواریها و موانع بسیار، مبارزه کردم با تو طئه ها و تحریکات فراوان مواجه شدم، با شرکتهای بزرگ و توانای خارجی و کارتلهای چند ملیتی ستیز کردم، حال آنکه بسیاری از مشاورانم مرا از این مبارزه بر حذر می داشتند. ممکن است من در طی دوران سلطنت اشتباهاتی مرتکب شده باشم اما کوشش من برای عظمت و اعتلای ایران هرگز خطا نبود.

هدف من از نوشتن این کتاب این است که نشان بدهم چرا در این راه تلاش و ایستادگی کردم. نشان بدهم که چرا و چگونه کوشش کردم
جامعه ای بر اساس عدالت اجتمایی، و نه منازعات طبقاتی، پی ریزی کنم، جامعه ای که در آن همه گروه ها و طبقه ها به یکدیگر وابسته و هم دل باشند.

حسن تفاهم با همه کشورهای جهان، چه دنیای غرب، چه کشورهای سوسیالیست و چه ممالک جهان سوم به من این امکان را داد که در صلح و صفا، این کوشش را برای ساختن ایرانی با تمدن بزرگ انجام دهم.

وظیفه خود می دانم در این کتاب نشان دهم، چگونه اکنون برای اضمحلال ایران کوشش می شود و می خواهند آنچه را که در سایه تفضیلات الهی و به شکرانه شوق و شورو کوشش صمیمانه ملت ایران به وجود آمده است به دست گروهی غیر مسئول، نابود سازند.

این پاسخ من به تاریخ خواهد بود.      پایان نقل قول

این ادبیات، این شیوه نگاه، این آرمان خواهی ستودنی (تلاش برای دستیابی به تمدن)، این کارنامه عملی سی و هفت ساله یا به سخره گرفته شد، یا تعمدا دیده نشد، یا فهم و درک دیدن آن از نگاه تمامی روشنفکران مارکسیست و مذهبی فراتر بود، که بوده و هست، و نویسنده کتاب اگر کفشهایش از جنس چرم مألوف نبود، قلمش جوهر ایدئولوژی نداشت، و…

 با خواندن این مقدمه در پاسخ به تاریخ، قلم را زمین می گذاشت و او هم همانند تمامی با احترام ایستادگان در برابر این فهم ستودنی که بعضا نامشان آورده شد. در صف علاقمندان تمدن می ایستاد. نه با نگاه تحقیر آمیز به متمدنین، به دام این همه مدح شبیه به ذم و یا ذم شبیه به مدح نمی افتاد.

فصل اول بخش بیست و پنجم : فاتح کتاب نگاه به شاه

بخش بیست وپنجم، فاتح کتاب نگاه به شاه

شاه است، نه نویسنده آن

ایدئولوگ ایمان را اولاتر از خرد باور دارد. او کسی است که خود را قطب فهم، در جهان می داند. او همیشه در جملات اش از فعل امر استفاده می کند. او قبلا حکم را صادر می کند سپس به داوری می نشیند. معیار او در داوری نظر افراد مورد وثوق خود می باشد. لیوان نیمه پر، از نگاه یک ایدئولوگ همیشه خالی است. اگر در حال پر شدن باشد هیچ فرقی برای او ندارد. او باید آن را خالی ببیند. برای اینکه دیگران پر شدن آن را نبینند، آن را پنهان می کند. اگر از کسی پر بودن آن را شنید، بی هیچ پروایی انکار
می کند، چون خود را طرف اعتماد مردم می داند.

در سیاست ورزی‌ برای نمونه او از شاه نفرت دارد. اگر آن کلمه پیشوند کلمه دیگری باشد. آن ترکیب فاسد بالافطره است. مانند شاهنامه. اگر در ابتدای رود بیاید. مانند شاهرود. باید اعدام گردد. برایش چه چیز گفته شده اهمیت ندارد. چه کسی آنرا گفته، تنها گزینه درست می باشد.

برای نمونه، هر چه مارکس و یا لنین تا چندی پیش استالین، گفته اند، عین راهکار درست برای رسیدن به زندگی پیشرفته و مرفه بشری است. بقیه نادان و خرفت و عقب مانده اند.

آن روی دیگر سکه ایدئولوژیک: دین باورانند که مشترکات زیادی با دین ستیزان دارند. تنها در دو موضوع تفاوت نظر دارند:

  • ایمان آنان بجای فرمان بری از فرد، معطوف به قادر مطلق است.
  • از کلمه شاه به اندازه آنان نفرت ندارند. ولی در سایر مسائل از نوع تعریف شان از انقلاب، از دشمن مشترک، از وعده زندگی بهتر و … از روی دست هم رونویسی کرده و می کنند.

روش نقد شان سلبی است. آنان برای تصحیح، قلم بدست نمی گیرند، نگاهشان، پیام آشکار و پنهان شان، حاکی از نفی از قبل اعلام شده در جهت حذف است. جملگی آنان که از گروه اصلاح ناپذیرانند، انقلاب را جای اصلاح، باورهای ایدئولوژیک را جایگزین ارزشهای برآمده از تمدن، زندگی اخروی را اولا بر رفاه اجتماعی تجویز می کنند.

یکی از این افراد باورمند، بر اساس اظهارات خودش در کتاب نگاه به شاه، آقای دکتر عباس میلانی، عضو سازمان انقلابی حزب توده بوده. (ص ۲۸۹) او هم مانند بقیه معارضین نظام پیشین ابتدا شعار مرگ بر شاه را سر داده، یا در جا انداختن اش سهم داشته، یا در پذیرفتن اش در ردیف متقدمین می باشد. سپس با شهامتی ستودنی سالها رنج تحقیق را بر جان خریده تا رد این وطن فروش، دزد و خیانتکار و آدم کش را با ارائه اسناد معتبر تاریخی به فرزندان این مرز و بوم معرفی نماید. کفشهایی را که برای این سفر توانفرسای پوشیده، از جنس مرغوب کارخانه چرم سازی لنینگراد است. جوهر خودنویس اش را از دوات انقلاب که همه چیزش مجانی است پر نموده. روش تحقیق اش را از کتاب، مانیفست مارکس و انگلس و یا از آموزه های ما را و یا دانتون دو انقلابی معروف فرانسه (حکم اعدام لویی شانزدهم را مارا داده) انتخاب نموده. با توشه ای بر گرفته، گر چه، با زحمت خود، از شهری از شهرهای قلب امپریالیسم جهانی، می رود به جدال با بزرگترین حامی و فرمانبردار همان امپریالیزم.

در تعقیب ژاندارم منطقه، سگ زنجیری آمریکا. از خامه قلمی این چنین، محصولی جز لیوان خالی برون نمی طراود. فضای نگاه منفی حاکم بر کتاب انتظاری است که از همه قوم و قبیله ایدئولوگها باید داشت. که اگر جز این می بود باید به همه گفته های جامعه شناسی ارسطویی شک کرد. در نقد هر اثر، پیام آن نوشته یا به اصطلاح روح کتاب است که اولویت اول و دوم و الی آخر را دارد. البته در نقش آفرینی یک شخصیت تاریخی! در حوزه‌های دیگر از آن جمله هنر و … قطعا اولویتها از جنس دیگری است.

هر چه تلاش شد تا روزنی یافت شود که ابتدا، ارزشهای این اثر بر شمرده شود، به باوری صادقانه و یا متن قابل دفاعی بر نخوردم. جز امانت داری ستایش آمیز از آقای میلانی. ستایش آمیز از آن روی که در ناباوری در برخورد با واقعیات آنرا زیر فرش پنهان نکرده. یا آنرا کتمان نمی کند.

آنچه که به این کتاب ارزش ماندگاری می بخشد، جدا از قلم پر جاذبه آقای میلانی. منش انسانی، و مهمتر فهم مدنی حکمرانی است که به تصویر کشیده شده. نه نویسنده آن.

بلکه نویسنده ی این نقد را، در رویارویی با پیش داوریهایش، در جای جای کتاب با شکست و ناکامی مواجه ساخته و این نتیجه حاصل نمی آمد مگر در یک امانت داری پر ارج که آن را مدیون وی می باشیم.

آغاز کار این کتاب به بیش از بیست سال پیش بر می گردد و یا شاید هم بیشتر. در آن زمان مارکسیست بودن برای کسانی چون آقای میلانی مایه مباهات بود. اکنون را نمی دانم. فقط این را می دانم که اگر همچنان به گذشته فکری خود مباهات دارند که هیچ، اما اگر از گذشته خود با فهم مدنی فاصله گرفته باشند، خود ردیه ای بجای نقد بر این کتاب خواهند نوشت. در غیر از حالت جزء ناماندگاران در تاریخ خواهند بود.

به هر روی با همان تجهیزات بر شمرده در بالا وارد هزار توی تاریخ که نه بلکه با در دست گرفتن کیفر خواستی بر گرفته از رساله نامه مارکس با تاییده مدرسه علوی و یا تنظیم شده در دفتر فلان حزب یا سازمان سیاسی، با صدور چندباره حکم اعدام برای شاه، به تحقیق پیرامون چند و چون حکومت پهلوی می پردازد.

این موضوع لازم به ذکر است که هر که فلسفه مارکسیسم را به عنوان چراغ راه انتخاب کرد! خواسته یا ناخواسته در کمپ انترناسیونال پرولتری قرار می گیرد برای او مارکسیسم و لنینیسم و … در درجه اول اهمیت در حوزه نظر، و دفاع از منافع کارگران سراسر دنیا در حوزه عمل تکلیف بلا قید و شرط معین شده، باید از هیچگونه کمکی به کشورهای با نظام سوسیالیستی دریغ نورزد از جاسوسی تحت عنوان همین نام، از یاری به احزاب برادر گرفته تا کمکهای مالی و نظامی و جانی تکلیف یک کمونیست است که با امر به معروف و هزار دوز کلک مکلفین فریب خورده مذاهب گوناگون تحت نام تقلید از مرجعیت، قرنهاست فرمان بری از عقل را قربانی حکم مراجع نموده، تحت نام حمایت از مستضعفین که در املاء اش هم شک دارم! تفاوت چندانی ندارد.

اینکه گفته می شود فلان حزب نوکر روسهاست، ما نیستیم، یک دغل کاری سیاسی است. اگر تو مارکسیستی؟ باید از کمکهای مورد اشاره به احزاب برادر دریغ نورزی! این اشاره لازم بود، تا در آنجا که گفته شد با کفشهای چرم لنینگراد، در پاسخ گفته نشود خیر کفشهای من از جنس دیگری است فی المثال هاوانایی است. و … این تمثیل عام گویای آن است که مارکسیستها خود معتقدند به اینکه با هم تفاوت بنیادین دارند ولی از نگاه بیرون به آنان گفته شده همگی سر و ته یک کرباسند، در قیاس با مذهبیون باید اضافه کرد که کرباس شان با آنان فرق می کند.