بخش دوم، صرف وقت برای با سوادی یک جامعه
برای با سواد کردن جامعه ای تقریبا از نقطه صفر لااقل به ۷۵ سال زمان نیازمی باشد.ایران عصر قاجار بر اساس تحقیق یرواند آوانسیان در طول بیش از یک قرن ۹۳ نفر تحصیل کرده تربیت کرده بود. آن هم نه در ایران. کمی بیش از ۴۰ نفر در فرانسه، کمی کمتر از این تعداد در انگلیس، و معدودی هم در آلمان و بقیه نقاط دنیا.
تا قبل از پهلویها چندتا مدرسه ابتدا در تبریز با نام مدرسه تربیت و بعدتر در تهران آن هم با تعریف آن روز مدرسه که بیشتر به مکتب خانه نزدیک بود تا مدرسه بر اساس سلک و سیاق مدارس امروزین. زیرا ابتدا باید کتب متنوع درسی به عنوان پیش شروع تدوین می شد، که تا زمانی که در ۱۳۳۰ من شاگرد مدرسه شدم به بعد تنها به این کتب رسیده بودیم. کتاب فارسی، حساب، تاریخ و جغرافی در یک کتاب، علم الاشیاء، شرعیات. چیزی کمتر از ۹ در صد جوانان و نو نهالان مملکت ایران پس از ۳۷ سال از عمر حکومت پهلوی، توانسته با سواد داشته باشد. از بیست تا بیست و پنج سال به بالا همگی بیسواد. چرا؟ چون باید ۱۲ سال زمان صرف تربیت کادر نویسند گان کتب درسی می شد. تا سطح دکترا به مراتب بیشتر، تا ۲۰ سال. ۱۲ سال زمان نیاز بود برای تربیت هزار معلم نقطه شروع، با داشتن ۵۰ داوطلب در هر کلاس. هزار معلم با داشتن هزار کلاس بعد از ۶ سال پنجاه هزار با سواد شش کلاسه. همین تعداد پنج کلاسه و الی آخر …
پس از گذشت ۳۶ سال شما شصت هزار باسواد در سطوح مختلف تحصیلی که بعدها پس از تاسیس دانشگاه و دانشسراهای عالی در مملکت تا سطح تربیت دکترا در دل این۶ سال نیروهای جوان دارید از این سال تا رسیدن به مرز ۵۰ سال با نظر داشت تصاعد حسابی در بهترین حالت ۳/۴ میلیون با سواد، عددی حدودا معادل هیجده درصد جمعیت را داشت از این سال به بعد با میانگین رشد پنج در صدی سالانه بر رشد آمار اضافه می گردد.
در ۶ سال آخر، جامعه هم نیروی کافی هم توان مالی کافی، بعلاوه ایجاد انگیزه و اجبار در امر سواد آموزی فراهم آمده تا ما جمعیت هفتاد و پنج در صدی با سواد را در جامعه دارا باشیم. بیست و پنج درصد بقیه با توجه به اینکه اگر جملگی آنان نیروی سالمند را شامل باشند، با تغیر نسل، سالانه یک درصد به آمار افزوده می گردد یعنی سالانه با مرگ یک درصد کهن سالان چون اینان به دلایل موجه تن به آموزش نخواهند داد.