فصل دوم بخش چهارم : دریافت یک نقد

بخش چهارم، دریافت یک نقد

در طول این مدت تنها یک نقد محتوایی از سوی یکی از، نمی دانم دوستان یا رفقای سابق نام برم، دریافت کردم که به پاس ارج گزاری به خدمات جدید رسانه ای این امکان فراهم شده که نظرات موافق و مخالف را جویا شد، تا از نقطه نظرات ناقدین تا جای ممکن بهره جست.

ابتدا عین متن ارسالی:

احمد جان اگر غرضت این است که بگویی شاه خیلی خوب بود و مخالفانش خیلی بد! که همین یک جمله همین منظور را می رساند و نیازی به تحلیل یونانی و هندی و و در چندین صفحه ندارد و تازگی هم ندارد، اما اگر در پی دادن آگاهی جدیدتر دیگری به دیگران هستی صمیمانه می گویم نوشته ات چنین نمی گوید.

جدا از مضمون از نظر روش کار هم همان روش قدیمی تلویزیون ایران از اول تا حالاست که اگر نشریات غربی چیزی در مخالفت با حکومت می گفتند و بگویند تلویزیون ایران آنها را بوق استعماری غرب می خواند و وقتی جمله ای به نفع حکام می نویسند تلوزیون می گوید “حتی … از جیره خواران سرمایه داری بزرگ هم اعتراف می کند … “.

این که شما خودت آن را روش یونانی یا هر چیز دیگری بنامی چیزی را عوض نمی کند، مگر انکه اول توضیح بدهی منظور از آن روش چیست و قبلا در کجا بکار رفته و منبع آن چیست.

 فقط روی منبر است که می توان هر حرفی را به اسم حقیقت و یا نتیجه گیری عقلانی مطرح کرد و توقع داشت شنونده مرجع نطلبد و حرف را به صرف این که گوینده مدعی و معتقد است درست می گوید، بپذیرد. در آخر باز هم می گویم من بحثم در اینجا ابدا مخالفت یا موافقت با نظرت در مورد شاه و اقای میلانی نیست. می خواهم بگویم اگر می خواهی نتیجه زحماتت خواننده ای داشته باشد باید در آن یا بلحاظ روش و یا مضمون حرف و و منبع و مدرک، یا خاطره ای نسبتا تازه و یا حداقل (ندانسته در افواه عمومی) در آن آورده شود.

من فقط به یکی از انتقادات می پردازم و آن نگاه ارسطویی به جامعه است. جوهره نگاه ارسطویی نگاه از بالا به جامعه است یعنی می گوید برای رسیدن به جامعه مطلوب باید فلاسفه رهبری جامعه را بدست گیرند چون از همه بیشتر می فهمند.

اتفاقا آقای خمینی به طوری که خودش صراحتا می گوید نظریه ولایت فقیه را در امتداد نظریه ارسطو می داند با این تفاوت که به جای فلاسفه ی ارسطو، از عنوان فقها استفاده می کند.

سلاطین عثمانی و ایران و غیره هم به همین سیاق معتقد بودند مردم نمی فهمند و تازمانی که مردم فهمیده شوند آنها به نیابت حق حکومت بر جامعه را دارند.

یعنی در این فلسفه یونانی دمکراسی چیزی نسیه و بی معنی در مقابل خیرخواهی حاکمان است.

تک تک ادعاهای شما بهمین میزان قابل بحثند ـ اما اگر کسی از اول معتقد باشد نظر خودش جدید و متمدنانه و بقیه انحرافیند، به زبان من الکن که هیچ اگر تمام کتابخانه ها و علمای اجتماع را هم شاهد بیاوری بعید است بتوان اعتقادت را تغییر داد، همانطور که ۵۰ هزار استدلال هم که علیه معتقدان به حضرت مهدی بیاوری آنها حرف خود را خواهند زد.

 بطور مشخص تر مثلا به فرض بگوییم همه ادعاها در مورد ایده ال بودن شاه درست اما نو بودن این نظر از کجاست دفاع از نظام شاهی که اگر نگوییم به اندازه تاریخ مدون حداقل از سال ۱۳۰۴ در ایران بوده و نه فقط قبل از انقلاب که دهها کتاب و مقاله منطقی در باب آن نوشته شده. حتی این مطلب که انقلابیون اشتباهات بسیاری کردند موضوع صدها نوشته است.

اینکه شاه و سلطان و ولی فقیه مرتکب اشتباه نمی شوند هم بارها گفته شده حالا چگونه به نظرت دفاع از حکومت شاهانه (حتی خیرخواه) در دهه دوم قرن ۲۱ امری بدیع، نوگرایانه و متمدنانه می آید؟ به نظر من می تواند ریشه در اعتقادات شیعی داشته باشد که شاه را یک بار سایه خدا و بار دیگر نایب خدا در زمین می داند!

وعده داده بودم که نقد تورا به موضوع یک نوشتار اختصاص دهم. همانگونه که از نام کتاب پیداست نگاه به شاه از منظر دانش یونان در حوزه گفتمان مدنی تقریبا پاسخ یا نقدی است به بیشماران کتابی که یا با نگاه طبقاتی (نگاه مارکسیستی ) نگاشته شده یا از نگاه اسلام اندیشان.

دانش یونان یا درک ارسطویی از جامعه شناسی را من این گونه می فهمم. ما سه تا ارسطو داریم. ارسطوی فیلسوف، ارسطوی مورخ، ارسطوی دانشمند.

در حوزه های مختلف از آن جمله دانش جامعه شناسی، من با ارسطوی فیلسوف و یا مورخ که نظرات درست و یا نادرست فراوانی دارد کاری ندارم، ازارسطویی بهره می گیرم که تاریخ نام معلم اول را بر او نهاده (حامل علم و دانش) همراه سوفیستهایی چون اناکساگوراس، ایسوکراتس، زنون، سقراط و بسیاران دیگر با الهام از تالس بزرگ که فلسفه را در قرن شش قبل از میلاد از علم جدا ساخت، (اینان دموکراسی پر ایراد یونان آن روز را زندگی کردند و آن را با نام حکمرانی توده ها به جای دموکراسی بدرستی غیر قابل قبول در نتیجه مردود اعلام نمودند) را می شناسم.

من این ارسطو را می شناسم که گفته: اساسا حکمرانی از آن قانون است! اما در غیاب حاکمیت قانون، نظامهای حکومتی مختلف هم می توانند خوب هم می توانند بد باشند. بسته به اینکه چه کسی حکم می راند.

در ایران، کورش را داریم، شاه اسماعیل صفوی را هم داریم، در آتن پریکلس را داریم، الکبیادس منتخب سی جبار را هم، در روم نروای فیلسوف، انسان فرهیخته امپراطور را داریم به فاصله کوتاهی پس از وی نرون معروف خاص و عام را.

من ارسطویی را می شناسم که از میان نظامهای حکومتی موجود در آن زمان، پادشاهی مشروطه را بهتراز دموکراسی توده ای، آریستوکراسی و حکومت تورانی (جباری) می داند.

من از ارسطویی سخن می گویم که انقلاب سیاسی را عملی ویرانگر و نابخردانه می خواند و انقلابیون و انقلابی نویسان را جاهل و نابخرد می خواند.

در اینجاست که تمامی مارکسیست ها و دیگر انقلابیون از آن جمله آقای خامنه ای را به دشمنی با خود وا می دارد.

من ارسطویی را می ستایم که استادش افلاطون را به خاطر این جمله معروف رسن بر گردن است که گفته، یا با فضیلتان باید حکم برانند، یا حکمرانان باید با فضیلت شوند.

حال اگر خمینی و خامنه ای کلمه فضیلت را بانعلین زرد یکی می دانند و دوست من آن دو را پیرو کدام ارسطو می داند که استدلال قابل تعمقی است، باید من بیشتر فکر کنم.

من پیروان ارسطویی چون پلیبیوس آتنی، راجرزبیکن انگلیسی، اراسموس انگلیسی، فردریک کبیر پروسی، فروغی بزرگ و محمدرضا شاهی را پیروند که اگر نوشته هایشان را ارسطو امضاء نکند ارزش نوشتار مدنی را ندارند.