فصل اول بخش بیست و یکم : تیر خلاص بر مدنیت

بخش بیست ویکم، تیر خلاص بر مدنیت

کار کدام سلسله بود

روم کم فرهنگ در سودای جهان گشایی، یونان را می گشاید. با مشاهده دنیای مدرن آن روز که تا آن تاریخ در هیچ کجای کره خاکی به این همه زیبایی و شکوه بر نخورده بود، خود را در اسارت می بیند، تا آتن شکست خورده در نبرد را. در بازگشت، همراه با ارابه های پر شده از آثار هنری فراوان از بر‌‌ جستگان آتنی، برای تزیین (فروم نماد یا قصر مشهور امپراطوران و همچنین محل بر گزاری مسابقات، دوئل ها و مهمتر از بقیه به تماشا نشستن نبرد وحشیانه گلادیاتورها) که یکی از تفریحات و سرگرمیهای آن روز امپراطوران بوده و … امروزه تقریبا در وسط آثار تاریخی روم قرار دارد، بخشی از اندیشه مدنی بزرگان آن سرزمین را هم با خود به همراه آوردند، تا با آن یونانی وار زندگی کنند. اما هیچگاه نتوانستند! آنطور که باید با آن خو بگیرند. چرا؟ چون ملزمات مدنیت شامل، فرهنگ، توسعه دانش، ادبیات، و دایره المعارف فرهنگ و … نداشتند. تا هم اکنون هم در ایتالیا این مجموعه، کامل به کمال نرسیده. گر چه رنسانس در ایتالیا آغاز شد. اما کشور ایتالیا قرون وسطایی باقی ماند. چون علاوه بر کمبود بر شمردهای بالا، جان سختی واتیکان و ترویج پر دامنه فساد کلیسایی، حاصل علم ستیزی خواسته یا ناخواسته آن است، که در ناخواستگی آن باید تردید داشت. تنها توانست در حوزه مدرنیته دستاوردی در حد بیان داشته باشد.

تجربه جانستان یک ایدئولوژی، تیری است نشانه رفته بر تمدن، تیر خلاص در تکرار تجربه اول است که آن را در میهن خود ایران پی می گیریم.

مدنیت شکل گرفته در ایران ساسانی به دلیل داشتن آن پیش شرطهای غایب در روم آن روز، آنقدر نیرو و جذبه داشت که نه تنها از سد یک دین غیر بومی گذر نماید، بلکه به دلیل غایب بودن و یا نامکشوف بودن علم تا آن زمان، جبرا با آن در آمیخت. تا جایی که بر اساس حتی گفته های مروجین آن دین، باعث ماندگاری آن گردید. اما با پرداخت هزینه هایی بس سنگین. هر چه آنان مابعدالطبیعه را فریاد زدند با دیوار ستبر اما لطیف عرفان مواجه گردیدند. هر چه مرثیه خوانی کردن، با ادبیات فاخر روبرو گشتند. بعدتر این بده بستانها شد تاریخ کنونی سرزمین ما و به تعبیری شد تاریخ جنگ و جدلهای قومی و دینی، فلسفی و علمی و… نهایتا، نبرد بین بربریت با تمدن. داوری اینکه پیروزی از آن کدامیک از این دو است با شماست.

یونان آن روز با سلاح فرهنگ، نتوانست از تمدن نو پای خود در برابر دشمنانش دفاع نماید. باید مسلح هم می ماند، چون به همان دلیلی که تا یک بی خانمان، یا یک گرسنه در روی زمین باشد تمدن جهانی نیست، به همان دلیل حتی تا یک نفر واپسگرا و متعرض مدنیت وجود دارد نباید آنی خطر را نادیده گرفت. اشتباهی که ایران ساسانی و ایران پهلوی از آن درس نیاموختند. این خطا را مسامحتا می شود بر دولت ساسانی بخشید اما به هیچ بهانه ای از جانب ایران دوران پهلوی پذیرفتنی نیست.

لذا تمدن کوچیده از یونان در ایران استمرار خودرا با آهنگی کند تر ادامه می دهد. آنقدر جوانه های پر تعداد تمدن ریشه دار شده بود که از سرگیری دامنه اکتشافات اختراعات ولو اندک، مانند کشف الکل و … علوم گوناگون، ریاضیات و پزشکی که رشد آن در یونان در هم شکسته امکان پذیر نبود در این سرزمین سیر صعودی خودرا ادامه دهد، تا اینکه آخرین فانوس دار خسته فرهنگ و ادبیات ایران زمین، جامی چون سخنی برای بیشتر گفتن برایش باقی نگذارده بودند، دفاتر متعدد مثنوی اش را بست و شد ناظر تعزیه گردانان متعدد از نوع هاتف و مجمر اصفهانی و نوابغی چون کلیم کاشانی ها که هر آن چرا که از قلم محمد تقی و محمد باقر مجلسی، از چند بند انگشت در دهان کردن گرفته تا هر آنچه از نپرداختنهای پایین تنه باقی مانده بود را، آنان  کمال بخشیدند.

به محض بسته شدن دفتر ادب در ایران صفوی دفاتر متعدد فرهنگ و ادب تا حال ماندگار، در سرزمین راجز بیکن و جان لاکها همان روباه پیر گشوده شد. نادر و کریمخان آن دو غیور ایران دوست، هم نتوانستند سرزمینشان را از خودی های بربر منش باز ستانند. تنها توانستند زمان کوتاهی جنگهای شیعه و سنی را در حاشیه قرار دهند.

فرصت داشتید نگاهی به تاریخ بیاندازید. عرق شرم روی پیشانی می نشیند. هزاران هزار در جنگهای دو فرقه جان باختند، تا اهل سنت در ایران آزار نبینند، و شیعیان اجازه داشته باشند سر قبور اهل بیت اشک بریزند همین و بس. قابل بخشش نیستند کسانی که قبای هویت ایرانی روی دوش سلاطین صفوی می اندازند. تیر خلاص را اینان بر جایگاه اندیشه شلیک نمودند و دامنه سنگین حضور این دین جدید بود که ایران را از پای در آورد، تا جایی که ما گنجینه هویتی خود را تا آمدن پهلوی ها از یاد بردیم. کار بدانجا کشید که در این چند قرن، ایرانی هم خود را با هویت اسلام معرفی می کرد، همانند اعراب و سایر فارسی زبانان در منطقه.
دامنه این بی هویتی در دوران قاجار به جایی رسید که، ایرانیان چراغ بر داشته و بدنبال خلفای عباسی می گشتند، چراغ نفتش در حادثه انقلاب تمام شد اما زمین گذارده نشد، داخل آن بیشماران شمع روشن است. برای رسیدن به صبح، تعدادشان کافی است.

گر چه خود این سلسله محصول بی رمق ماندگی مدنیت، در گذر این سیزده قرن خاکستری تاریخ این سرزمین به حساب می آید، اما تیرگی این رنگ به قدری بالا گرفت، که دیگر ایران را توان بیش از این نبود که شاهد سرسره بازیهای سیاسی هم باشد. این بود که ایران بجان آمده، دیگر برایش مقدور نبود بیش از این، لذا آستین همت را برای بر پا داشتن زندگی درخور بالا زد.