بخش بیستم دوم، چرا جنبش مشروطه خواهی
نه انقلاب مشروطه
پیدایش نشریات گوناگون، یکی در استانبول، یکی در کلکته، دیگری در بیروت، یکی در مصر، دیگری در لندن و چند تایی هم در ایران، حبل و المتین، صور اسرافیل و … خبر از رخ داد مهم در راه می داد، “جنبش مشروطیت” نامی هماهنگ و همسو با ادبیات مدنی، رخدادی که به خطا انقلاب مشروطه نام گرفت.
از نگاه دانش یونان یا به بیان دیگر در گفتمان مدنی، کلمات، جملات، نامها، استنادات تاریخی، لزوما آنی نیستند که در محاورات از آنها استفاده شده یا می شود. بعضی غلط مصطلح، برخی با مفهوم دوگانه، (جنبش مشروطه)، (انقلاب مشروطه)، (رفورم انقلابی) برخی فاقد معنای صریح و درست مثل جامعه سرمایه داری که در نوشتاری جدا بدان پرداخته خواهد شد و ده ها بعضی و برخی دیگر …
یکی از این مفاهیم مهم هم انقلاب مشروطیت ماست که تفاوت معنایی آن در خود این دو کلمه با اندکی درنگ به راحتی دیده شدنی است.
مشروطیت به معنای شرطی کردن، مقید ساختن، در ادبیات سیاسی هم همین معنا را داراست. یعنی مقید کردن حکومت در حال استمرار به رعایت عدالت، حقوق یکسان برای همگان و در کشورهای پیشرفته ی دموکراسی، انجام هر کاری در چهار چوب قانون یا زیر نظارت آن.
انقلاب با فهم سیاسی، جابجایی قدرت از نظامی به نظام دیگر آن هم از طریق اعمال قهر. قهری که نامش با خودش است. اعمال قهر انقلابی. در نگاه دقیقتر به تاریخ مشروطه، تا امضاء سند مشروطه، جابجایی قدرت سیاسی با تعریف انقلابی آنرا شاهد نیستیم. سلطان مشروطه شده در قدرت محدود شده می ماند و می میرد و ارث اش می رسد به جانشینش. در ادامه، قدرت از طریق مجلس به خاندان دیگری بعد از بیش از یک دهه به انجام می رسد. در حالی که تغییر قدرت سیاسی در انقلاب یک شبه صورت می پذیرد. اما انقلاب به همان میزان که در سیاست مضر ارزیابی شده در رخداد صنعتی دستاوردی است بسیار ارزشمند. در کوتاه زمانی بار پر مشقت کار در امر تولید را کم می کند.
حال پای صحبت تاریخ بنشینیم. با رخداد انقلابات صنعتی در اروپا زیر نام مدرنیته، نیروی فراوان کار آزاد می گردد، تا به تولید اندیشه، بهتر و بیشتر یاری رساند. حاصل، اختراع و بدنبالش اکتشاف. به دنبال هر اکتشافی گسترش دامنه اختراعات بیشتر و در این رهگذر دمیدن نفسی تازه بر تمدن در انتظار زایش نو که همان ادامه مدنیت در یونان شکل گرفته عصر پریکس می باشد که ارسطورهای زمانه از آن جمله، کمپرتس آلمانی. ورنریگر اتریشی، ویل دورانت امریکایی، کارل پوپر اتریشی و … بر این باورند که تنها ده درصد بر آن گنجینه تاریخی افزوده شده. نود در صد آنرا کورشها، سولونها، پولیبیوسها، فردوسی ها، حافظها، با همان مصالح اندک خود ساخته اند.
این طنز نیست بلکه تلمیح اندوه است با زبان طنز (گفتند اگر اسم شیخ فضل الله نوری را هم در لیست اضافه کنی به کتابت اجازه انتشار می دهیم. گفتم اینکه خواسته زیادی نیست می نویسم شیخ فضل الله پدر مشروطه، اما به شرط آنکه مهدی پسرش نفهمه، می ترسم با همان طنابی که پدرش را به دار کشید بیاید سراغ من. گفتند نگران اونش نباش برادران، چند شب پیش او را تیر باران و جسدش را هم در اتوبان پدرش زیر پل یادگار امام دفن کردند).
اما قدرت کیفی این ده در صد به گونه ای بود که ظرف یک قرن نه تنها پهنه اروپا را در نوردید بلکه اولین کشور سهم دار تمدن، ایران و ایرانی را در باغ سفارت دستش را گرفت و گفت به جای شعار عدالت خانه، بگوئید مشروطه، ما مشروطه می خواهیم.
و اینگونه بود که شعار مشروطه خواهی هم شد سوغات زیبای غرب به خصوص برای شخص شخیص آقای آل احمد و قبیله یارانش. کسروی می نویسد تقریبا جمله کسانی که برای مشروطه می جنگیدند معنی آن را نمی دانستند و جای تعجبی هم نیست، در جامعه ای که از هر چند هزار نفر در شهرها تنها یک نفر سواد خواندن و نوشتن دارد، در روستا تمامی بیسواد، تنها ملای ده سواد قرآنی داشت، اگر اسمش را سواد بتوان گذاشت.
از بعد از امیر کبیر یکی دیگر از ایران داران تاریخ، ایران هم چنان گمشده در غبار جهل، آنگونه که امیر کبیر به درستی بدان اشاره دارد، بجای آن که تلاش می شد که فرنگ را به ایران بیاورند، نه قبله عالم را به فرنگ بفرستند. اشتباه کردم فکر می کردم این ظرفیت رشد در این سلسله وجود داشت که چنین انتظاری را مطرح کردم. بزرگ مرد فراهان آستین همت را بالا زد و کج دار و مریز از ترس مادر زنش مهد علیا کار را با بنیادی درست، آغاز نمود. از مایه کوبی واکسن آبله و ساختن مدرسه و دارالفنونش هم که کارنامه قبولی ماندگار یکی دیگر از ایرانیان جان باخته در راه تمدن، نیاز به اشاره بیشتر ندارد. آثار همین کار اندک ولی راه گشا، دریچه ای شد باز به روی خواسته های رعایای آن روز ایران. از زبان نمایندگان سه طیف متفاوت النظر. روحانیون اخلاق مدار اما بدون هدف راه بردی، طباطبایی و بهبهانی. دوم انقلابیون عمل گرای سست مذهب و یا بی مذهب، علی موسی و حاجی قربان و … سوم آشنایان با فرهنگ مدرن در حال گسترش با شناسه مشروطه خواهی که در راس آن سید حسن تقی زاده قرار داشت.
اینان توانستند تقریبا تا آخر راه کنار هم بمانند و با طرح مطالبات درست و با پشتیبانی مردم، اعم از زن و مرد توانستند با پایمردی خود اما با هزینه کم، سلطان قاجار، مظفرالدین شاه را تنها با یک امضاء که نمی دانست چه نوشته ای را ثبت تاریخ می کند، خودش هم با سندش وارد تاریخ تمدن شد. بعدتر پسرش با توضیح زیر از راه رسید، نه تنها سند را همراه با به آتش کشیدن ایران داران آذری و فارس و بقیه نقاط ایران زمین، بلکه دست تازه قطع شده از اریکه سلطانی پدرش را گرفت و همراه غرش توپ لیاخوف عربده کشان گفت منو تو باید سلطانی کنیم دودمانی! جای ما در اینجای تاریخ نیست. جدمان آغامحمدخان برای ما در کنار خودش جا گرفته. به نقطه حساس سخن بر گردیم.
با امضاء سند مشروطه البته بر روی کاغذ، پادشاهی در ایران مشروط شد. توجه داشته باشید سلطنت به شیوه مشروطه تداوم پیدا می کند. هیچ نوع جابجایی قدرت که انقلاب با آن تعریف می شود در ایران صورت نمی گیرد. از این تاریخ حکومت پادشاهی مشروطه می شود. هویت نظام حکومتی برای نخستین بار در ایران، همراه با ۸ کشور دیگر در جهان البته بجز انگلیس در بقیه آن ۸ کشور هم با اندک تفاوتهایی بر روی کاغذ، این سند پر افتخار با همه کاستی ها و ایرادات جدی قابل اصلاح در بایگانی اندوخته های مردم ایران ثبت در دفتر تاریخ می گردد.
پس از چندی پسر پادشاه مشروطه خواه، محمد علیشاه، بر علیه تصمیم پدرش دست به کودتا می زند تا بتواند قانون اساسی مشروطیت را از دفتر تاریخ ایران حذف نماید. این بار در برابر مقاومت مردم با بینش تبریز و سپس بعضی دیگر از نقاط ایران قرار می گیرد. با اعمال خشونت ایران ستیزانه، مردم را وادار به مقاومت، به خاطر حفظ مشروطه تا پای جان می سازد. در اینجا است که مقاومت مدنی مردم ایران به دلیل اعمال قهر کودتایی محمد علی شاه بر مردم، به خطا کلمه انقلاب به جای جنبش مشروطیت در صدر قرار می گیرد، در حالی که جابجایی قدرتی در بین نیست.
پای صحبت تاریخ اروپا بنشینم
مشابه اتفاقات مشروطه در ایران و به مراتب خونبارتر را در انگلستان قرن هفدهم شاهدیم. با گسترش مطالبات مردم انگلیس رادیکالیسم که فرزند چنین شرایطی است دست بالایی پیدا می کند. چارلز اول سرش را در این راه به دست کرامول، کشیش عقب مانده انقلابی از دست می دهد. جامعه برای مدتی در بهت فرو می رود و پس از سر گردانی کوتاه، دوباره با روی کار آوردن فرزند شاه مقتول، خطای خود را جبران می کند. با این وجود در انگلستان نامی از انقلاب مشروطه نیست. شرطی کردن دیکتاتوری حکومتی، اصلاح آن است، تغیر سیستم نیست.