بخش هفتم انقلاب ارضی
می توان بین انقلاب ارضی شاه زیر نام انقلاب سفید با انقلاب ارضی سرخ تفکیکی قائل شد؟
مارکس اقتصاد دان
بعد از نگاه به مارکس تاریخ دان و مارکس جامعه شناس، مارکس فیلسوف، پای سخن خالق اقتصاد سوسیالیستی بنشینیم. یادمان باشد که اقتصاد سوسیالیستی، همان اقتصاد مقاومتی است، که به بالا بردن سطح در آمد ملی، برای بالا بردن رفاه شهروندان نمی تواند به آن بیاندیشد، تا بتواند راه کاری ارائه دهد. صرفا به توزیع در آمد رو به کاهش جامعه، در بهترین حالت که معمولا با توزیع فساد از سطوح بالای جامعه به لایه های پایین همراه است، می پردازد. قطعا بر من خورده خواهید گرفت که این توضیح، تعریف اقتصاد از سوی جمهوری اسلامی ایران است. چه ارتباطی با اقتصاد مارکسیستی دارد. این همانندی آن را در زیر شاهد خواهید بود.
یکی از افتخارات مهمی که به مارکس آن را نسبت می دهند این است، که ارزش اضافی حاصل از کار کارگر در چرخه تولید، از آن کارگراست. گر چه این نظر نادرست را از آنJasktton می دانند. اما مارکسیستها به آن مباهات دارند.
از سهم کار کارگر، یا کشاورز فاقد زمین که راحتتر می توان توضیح داد شروع می کنیم تا به کار کارگر صنعتی که قدری پیچیده تر است برسیم.
برای نمونه در تولید گندم و یا محصول مشابه دیگر. به زمین، نیرو کار، ابزار کار، شامل بیل، خیش، اسب یا گاو برای شخم زمین، آب، بذر و کود و سم، نیاز هست. هیچ اولویت و یا حق ویژهای، هر یک از این پنج ضرورت، بر دیگری ندارد. با کمی دقت نظر به راحتی می توان فهمید که نبود هر یک از این پنج عامل، مساوی است با نبود محصول. تا بتوان بر سر تقسیم آن به توافق یابه جدال رسید. بر گرفته از ص ۵۸ ثروت ملل اسمیت.
عرف مدنی، برای هر یک از این پنج عامل سهمی مساوی قایل است. هم در کشت، هم در برداشت که اصطلاحا به آن، پنج یک کاری گفته می شود. در سرزمینهای کشت دیم (کشت بدون نیاز به آب)، محصول به چهار سهم قسمت می شود. لذا کارگران این سرزمینها در اذاء کار مساوی سهم بیشتری، عایدشان می شود، در نتیجه اندکی از رفاه بیشتر نسبت به سایر کارگران نقاط دیگر بر خور دارند. می توان جوانه زدن اندیشه، که منجر به رسیدن مدرنیته در انگستان شد را بی ارتباط با در آمد بیشتر در ازای کار کمتر، لذا تولید فکر دانست.
حاصل این همکاری مشترک را چرخه تولید نامیده اند. محصول بدست آمده نتیجه کار مشترک (coloni partiarri) پنج عامل است.
حال همانگونه که در هنگام شروع کشت، مشترک والا نظر بودند، در برداشت هم مشترک و الا سهم می باشند. تا این جای کار عدالت اقتصادی با تعریف مدنی را ناظریم. هر یک از پنج عامل در تفاهم با هم به تعامل رسیده اند. نه تضادی دیده می شود که آشتی ناپذیر باشد و نه جنگ و جدالی. قرنها درب بر این پاشنه می چرخید، تا اینکه فیلسوفی که اقتصاددان هم بود، اعلام داشت که محصول بدست آمده از آن کارگر یا کشاورزی است که بر روی زمین کار کرده.
در اقتصاد صنعتی گویا گفته پس از کسر هزینه، در اقتصاد کشاورزی اشاره ای به این کسر هزینه هم دیده نمی شود. گر چه تغییر چندانی در فرجام کار این داوری ایجاد نمی کند. مطرح می نمود که کشاورز از جانش مایه می گذارد. زمین دار از حقوق مالکیت و پولش و …
حدودا قرنی قبل از وی آدام اسمیت اقتصاددان اسکاتلندی، تولید بر مبنای توافق مبتنی بر عرف بالا را، گامی بجلو ارزیابی می کرد و سه استدلال ارائه می داد، در نبود توافق بین مالک با کشاورز:
۱- مالک می تواند در نهایت با کار و تلاش خود به میزان خوراکش از زمین محصول به دست بیاورد، و به زندگی خود ادامه دهد. اما کارگر یا کشاورز فاقد زمین و کار، بدون داشتن خوراک، بیش از دو روز توان مقاومت ندارد، لذا جان مولدش را برای همیشه از دست می دهد.
۲- مالک با داشتن توان مالی، باپرداخت مزد روزانه به کارگر روز مزد، می تواند از زمینش بهره بیشتری ببرد تا مشارکت.
۳- مالک می تواند با خرید برده، کار تولید را ادامه دهد.
مارکس به بقیه استدلال آدام اسمیت گوش فرا نداد و یا حتی به اصل استدلالات سه گانه اش هم وقعی ننهاد، شاید که نه! قطعا!
اسمیت در ادامه، استدلال نموده که برده داری از آن روی تداوم پیدا کرده که میزان کار برده، باید در حدی باشد که بتواند برای یک برده، یاانسان آزاد دیگر، خوراک تولید کند. در غیر از این حالت داشتن برده، امری است بلاموضوع و بعد اضافه می کند، در بهترین حالت یک کشاورز می تواند به اندازه دو برده کار کند، پس می تواند خوراک چهار نفر را تامین نماید.
ص ۵۸
این نتیجه گیری که ایرادی برش، متربط نیست را میزان ارزش کار کرد یک کشاورز شمرد. حال اگر همان کشاورز در مشارکت، توانست میزان خوراک بیشتری عاید خود سازد ارزش اضافی بر مزدش خواهد بود که نصیبش می گردد.
طبیعی است چنانچه مالک زمین، آب، ابزار کار، شامل وسائل شخم، گاو یا اسب و بذر و کود و سم را داشته باشد که قطعا هم همین طور است! چهار سهم از محصول به وی تعلق دارد. کشاورز هم مزدش را دریافت کرده، هم ارزش اضافی بر مزدش را.
مارکسیسم که خود در شعارش، مالک ارزش اضافی بود، این خواست محقق شده را ظلم بر کشاورز می شناسد. نمی داند که مالک در اذای داشتن آن سهم بالا در برداشت، باید جاده، حمام، مدرسه، مرکز بهداشت و درمان، مالیات دولتی، همچنین هزینه نسبتا سنگین برای فراهم آوردن آب مورد نیاز کشاورزی و شرب و … هزینه سنگین جنگها را فراهم آورد. برای داشتن این خدمات،
در شرایط متعارف بیست در صد این هزینه ها به کشاورز تعلق می گرفت. حال اگر یک فرزند بر تعداد این چهار نفر اضافه می شد، تقریبا تمامی ارزش اضافی کشاورز هزینه خودش می شد، لذا در آمدی نداشت که به خدمات روستایی یا شهری کمک رساند و اگر فرزند چهارمی سر و کله اش پیدا می شد، خانواده به زیر خط فقر سقوط می کرد. که با تاسف باید گفت این رخداد تاریخی در درازای قرون گذشته به دلایلی روشن اجتناب ناپذیر بود. لذا باید اذعان داشت که ساخت تمامی آثار تاریخی، فرهنگی، معابد، کلیساها، مساجد، هزینه جنگها، خلاصه، تمامی آثار زشت و زیبای به ارث رسیده از تاریخ به ما، محصول فکر و اراده و هزینه همان مالک، یا فودال یا اشرافیتی است! که مارکس بر درو شده سر از بدنشان در انقلاب فرانسه را نه تنها امضا می کنند! بلکه تنها راه رفع نابسامانی ها شناخته.
با شعار به ظاهر درست، زمین از آن کسی است که بر روی آن کار می کند، شمارش معکوس انقلاب استارت می خورد. یعنی حذف چهار پنجم، چرخه تولید. انقلاب به وقوع پیوسته و کشاورز به هر میزان زمینی که خواست انقلابیون بود رسیده. حال برای بذر مورد نیاز کشت، باید سراغ که را بگیرد؟ انقلاب تمامی آن را بلعیده. ابزار کار و اسب و گاو مورد نیازش را لابد خود مارکس تامین می کند!؟ مسئله آب را چطور؟ (پدر انقلابات اشاره دارد که این مشکل در هر انقلابی راهکار ویژه ای دارد. که بهترین راهکار عملی آن را از رهبر انقلاب ایران باید پرسید. که در کتاب معروفش نوشته: حجاب زنان را کنترل کنید، روزی چند رکعت نماز باران بخوانید، خواهید دید که در طرفه العینی مسئله آب حل خواهد شد).
بگذارید سوالی هم من از شما داشته باشم؟ فکر نمی کنید زنده یاد محمد رضا شاه، با طرح انقلاب سفیدش که از هفده اصولش، شانزده اصلش در جایگاه رفرم تعریف می شود، که از شاخصه های فهم و درک مدنی است و کاملا درست، تنها انقلاب ارضی آن، همان تاثیر تخریبی را برای نابودی تمدن تازه پا گرفته، در نظام پادشاهی در ایران را داشت، که انقلاب فرانسه هم آغاز و هم پایانش برای زمین و زمین از آن کسی است که بر روی آن کار می کند را داشت؟ یعنی تمکین از نظریه به غایت نادرست مارکس یعنی حذف چهار فرایند از پنج عامل چرخه تولید. در اصل یعنی به تعطیلی کشاندن تولید کشاورزی؟ اگر پاسخ آری است. باید برای ثبت در تاریخ نوشت:
که کلمه انقلاب، با هر پسوندی، سرخ، سیاه، سفید، یعنی خود کشی جمعی … و بلا فاصله گویا ویکتور هوگو است که شکوه را آغاز می کند. ما آزادی!!! … قتل، غارت، جنایت، و… را به دست آوردیم، اما گرسنه ایم!
مردم ایران هم طی یاد داشت متمدنانه ای از رهنمودهای مارکس دعوت نمودهاند، که در برداشت محصولات متعدد حاصل از انقلابشان، آزادی جنایت، قتل، تعرض از هر نوع شکل آن، به زن و مرد ایرانی از تعرض جنسی، جانی، مالی، حقوق فردی و … گرفته تا آلوده نمودن نام ایرانی در آشوب و ترور جهانی و … که هوگو بدانها اشاره دارد آنان را هم یاری رساند!