فصل اول بخش سوم : تمدن و تمدن ستیزان

بخش سوم، تمدن و تمدن ستیزان

در تعریف گفتمانی و کشورهای متمدن

در شور باتاریخ باز هم از ارسطو وام می گیرم. در غیاب حاکمیت قانون از میان انواع حکومتها نظام پادشاهی ازبهترینهاست. چرا؟

نظامهای حکومتی، بر دوش این سه گفتمان استوارند

  1. گفتمان دینی گفتمانی است خدا باور، آخرت محور، قرار بوده دنیا گریز باشد. بعضا قائل به رعایت عدالت اقتصادی، اصلاح ناپذیر!
  2. گفتمان مارکسیستی، کارگر محور، سرمایه گریز، سرمایه دار ستیز، دین ستیز، اصلاح ناپذیر!
  3. گفتمان مدنی، انسان محور، تمدن باور، قانون مدار. کمال گرا، اصلاح پذیر!

دوگفتمان اول مشترکات زیادی با هم دارند. هم در محتوا، هم در شکل. چون آبشخور هر دو از یک جنس آن هم از نوع ایدئولوژیک است. مشترکات مهم آن دو:

در درجه نخست، تمدن ناباور که نه، بلکه تمدن ستیزند. به عنوان نمونه اقوام وحشی، و یا به تعبیر دانش یونان “بربرها” تمدن ناآشنا، لذا ناباورند. اما می توان گفت ایدئولوگها مدنیت آشنا ولی در ستیزبا آنند.

با کلمه قانون با تعریف مدنی آن هم در ستیزند. لذا فاقد قوانین مدنی هستند. قائل به هدایت مردم از سوی مرجع یا مراجع یا فرامین حزب، و…

با مفاهیم فرهنگی از آن جمله عرف ناسازگار.

و مهمتر اینکه، اصلاح ناپذیر!

اما گفتمان مدنی همانگونه که گفته شد. گفتمانی است کمال گرا، اصلاح پذیر، قادر به به روز شدن در تمامی عرصه ها.

می توان باورداشت که حکومتهای غیر ایدیلوژیک زیر چتر گفتمان مدنی تعریف می شوند. از آن جمله نظامهای پادشاهی. نظامهای سلطانی زیر مجموعه گفتمانهای ایدئولوژیک. که بعدا در خصوص تفاوت این دو نظام بیشتر صحبت خواهد شد.

دانش یونان تصریح دارد که در نبود حاکمیت قانون، حکمرانی بر جوامع با شیوه رفتار حکومت گران آن تعریف می شوند. تاریخ در بایگانی خود دو جایگاه متفاوت دارد.

یکم، جایگاه فرهیخته گان “پادشاهان”

دوم، جایگاه سلاطین.

در میان بیشماران پادشاه، پادشاهی داریم، کوروش نام، و سلطانی داریم آغامحمد خان نام، یکی نماد تمام عیار فرهنگ، دیگری نماد سفاهت و بلاهت.

یکی دانستن این دو چهره کاملا متفاوت و ناهمگن زیر نام نظام های پادشاهی است! که کار داوری این دو مسند نشینان را بسیار مشکل می نماید. همین دوگانگی است که فهم ارسطویی از جامعه شناسی می گوید. نقل به مضمون. در نبود فرمانروایی قانون، نظامهای حکومتی می توانند هم خوب باشند، هم بد. بستگی به آن دارد که چگونه حاکمی حکم براند. توجه به این امر در گفتمان مدنی آن قدر پر اهمیت است که تاریخ صفحه ای برای این مهم بازنموده.

خوشبختانه درجهان، پادشاهان در خدمت مردم پرشمارند. اما تمدن نگاه، کم شمار. تاریخ پنج نام را با صفت کبیر در بایگانی همیشه ماندگارش ثبت نموده.

۱ – کوروش کبیر ۲-پریکلس بزرگ ۳- اسکندر کبیر ۴- فردریک کبیر (پروس، آلمان فعلی) بر سر پنجمین کبیر جهان بین کاترین، یا پطر، ویا بسیاران دیگر اتفاق نظری نیست. اجازه می خواهم پنجمین بزرگ تاریخ را بعدا معرفی نمایم.

این عبارت مهم که شناسنامه راهکار اجرایی دستیابی به تمدن می باشد، از افلاطون است. یا باید، با فضیلتان حکم برانند یا حکمرانان باید با فضیلت شوند.

 فضیلت برپایه باور سوفیستها خشت پایه مدنیت تعریف شده و تمدن با این چهار مولفه ۱-فرهنگ ۲-دانش ۳- مدرنیته ۴- ثروت (اقتصاد پویا).

چنانچه سرزمینی این چهار مولفه را توامان دارا باشد. می تواند به داشته پر افتخار خود ببالد. به باور موافق و مخالف رژیم پیشین، این چهار مولفه در دوران پهلوی دوم در حال ثبت در تاریخ بود.

شما را به مطالعه کتاب ماموریت برای وطنم به قلم محمد رضا شاه، هم چنین به سخنرانی های وی که جملگی، گفتمان مدنی را در ۶۹ سال قبل درحوزه نظر همراه با ارائه راهکار عملی و اجراء تمام عیار تمام مولفه ها دعوت می کنم. مهمتر از آن تمامی آن چرا که در قالب برنامه های چند ساله در این کتاب بدان اشاره شده و به انجام رسانده، می توان گفت حتا فراتر از برنامه ها که با شهامت باید آن را هم به لحاظ محتوا، و هم راهکار عمل، مانیفست مدنیت نامید.

همانگونه که اشاره شد این دستاوردها در راستای سمت گیری مدرن برگرفته از آموزه های یونان با سرعتی غیر متعارف راه می پیمود که خود این سرعت غیر متعارف از دید خیلی از صاحب نظران برای آن روز ایران خیلی زود هنگام بود. درستی یا نادرستی این نظر، موضوع سخن نیست.

تمدن را پی می گیریم. نظر افلاطون را خودش پی نگرفت بلکه سوفسیستها که مورد بی مهری بی دلیل افلاطون بودند، آن پیام را به درستی پی گرفتند. از آن جمله پروتوگوراس، آنکساگوراس، ایسوکرتس، گرگیاس، سقراط، و سرآمد آنان ارسطو و …

 که اغلب آنان ابزار تعلیمی خود را (که همان دانش آکادمیک جامعه شناسی است) را بر داشته و به تعلیم بزرگان تاریخ همت گماردند. از آن جمله ارسطو که یکی از بزرگان تاریخ را که اروپا به نامش می بالد، اسکندر را بعد از آناکساگوراس معلم پریکلس، به تاریخ معرفی نمود. آنان بر این باور بودند که اگر بزرگی را بافضیلت (فهم مدنی) آشنا سازند! سرزمینی را به متمدنی سپرده اند. راه این رهروان ادامه داشت تا این که تنها پس از معرفی فردریک کبیر به تاریخ، و گذر از حلقه روشنگران این دانش انسان ساز در اروپا، به فروغی بزرگ و شاگردش محمد رضاشاه رسید.

همانگونه که اشاره رفت وی درس آموخته فروغی، و ایشان درس آموخته دانش یونان. که در روند سیر تاریخی تمدن می شوند مکمل یکدیگر. شاهد این مدعا ابتدا معرفی گفتمان مدنی در آن روز ایران که در نوشته های آن دوران ردی از این گفتمان جز در کتاب ایشان در کارنامه هیچ پادشاهی نیست.

دیگر سخن، نوع ادبیات هم سنگ با محتوا هم در آثار مکتوب، هم در مصاحبه ها و … که می تواند گواه کافی برای قرار گرفتن در حلقه با فضیلتان تاریخ که تعدادشان به تعداد انگشتان یک دست می باشد قرارگیرد. شاگردی دیگر از مکتب دانش مدرن، با فهمی جامع تر که وی را در زمره کسانی پیشروتر از اساتید تاریخ همانند ارسطو که الفبای مدنی، از آن اوست، را برمسند همیشه ماندگار تاریخ می نشاند. زمانی این نظر قابل فهمتر شد که جامعه جهانی فرش قرمز تمدن خود را گسترد و پرده از روی کشورهای متمدن برگرفت.

بلژیک، سویس، هلند، دانمارک، انگلیس، نروژ، آلمان، لوکزامبورگ، فنلاند، کانادا، استرالیا، سوئد، و در لیست انتظار: آمریکا، فرانسه و … مهم اینکه اغلب این کشورها با نظام پادشاهی اداره می شوند.

بعد از گذر ۲۳ قرن بر تاریخ، نظر درست جامعه شناسانه و فراوانی این کشورهای مشروطه پادشاهی ،مهر تاییدی شد بردانش از پیش تایید شده یونان.

همان جامعه شناسی، برای کشور انگلستان نسبت به بقیه کشورهای پیشرفته سهم ویژه ای قائل است. زیرا با آغاز رنسانس، ابتدا در این کشور است که پل بین مدنیت عصر پریکلس (مدنیت آنتیک) با مدنیت مدرن با آغاز مدرنیته توسط اندیشمندانی: چون تامس مور نویسنده اتوپیا، اراسموس کشیش خوش فکر، راجرز بیکن، جان لاک، و نیوتون و … زیر نام حلقه روشنگران ایجاد می گردد. که بعدها ولتر کوله اش را از اندوخته این بزرگان پر نموده و درفرانسه روشنگری را می آغازد. روشنگری سترونی که بجای رسیدن به مشروطه به انقلاب ختم می شود. چرا سترون؟ چون محصول بر آمده از روشنگری ارتقاء مدنیت است، نه آسیب رسانی به آن از طریق انقلاب!.

بعد از گذار از انگلستان و کاشت جوانه های آن در اروپا، روشنگری با آغاز حکومت پهلوی میراثش به ایران رسید. و نهال تمدن پس از بیش از چهارده قرن دوباره تیمار می گردد. که هم زمان سرو کله ولترها و روسوهای خودی هم پیدا و … حاصل کارشان شد ساقط کردن تمدن تازه جوانه زده، و جایگزینی آن با وضع موجود.

امروزه راحت می توان گذشته را ارزشگذاری کرد. چون مدنیت در جغرافیای جهان به بار نشسته. نه به این سرعت و سادگی که بیان شد بلکه به بهایی سنگین، افلاطونی پیدا می شود دانش تازه تولد یافته را آکادمیک می نماید، قبل از وی سوفیستهای جامعه شناس که بعضا نامشان برده شد (بیست و هشت نفر آنان از نامدارترینند)، سپس فروغی ها و … در حوزه نظر، و کوروش، سلون، پریکلس، فریدریک، و رضاشاه در حوزه عمل، محمد رضاشاه هم در حوزه نظر و هم در حوزه عمل، که اولی سخت افزار، و دومی نهال تمدن را پس از گذار هزار ساله از فردوسی به این سو. کشور تخلیه شده از فرهنگ و ثروت را که از تبار شاخه ای از مغولان تحویل گرفته بودند. ظرف پنجاه سال آن را به نمادی از تمدن جدا مانده از اروپا در خاور میانه تبدیل نمودند.

.