فصل دوم بخش هفتم : انقلاب انقلابیون

بخش هفتم، انقلاب انقلابیون

و چوب حراج بر مدنیت ایجاد شده در عصر پهلوی

یکی دیگر از موارد مهم کیفرخواست، علیه محمد رضاشاه موضوع دزدیهای وی و غارت ثروت مردم ایران توسط خاندان پهلوی است. که آقای میلانی تلاش فراوانی متحمل شده تا سر نخهایی را پیدا کند.

ایشان به یکی از رهیافتهایش که گویا مهمترین آنها هم هست اشاراتی دارد که ماجرای حاج خیبرخان از آن جمله است. شیوه بیان این ماجرا هدف پنهان، ولی حقیقی محقق ما را به تصویر می کشد. درست مثل نمایش فیلمهای پلیسی که بله آقای حاج خیبر خان پرده از ماجرای بالا کشیدن پولهای اهدایی آمریکا طی چکهای متعدد بر می دارد و در این راستا کار به تحقیق و بررسی دامنه داری می کشد و در نقطه ای که همه منتظر مچ گیری ازشاه هستند!
می نویسد که چکها همه جعلی بوده اند.

در مورد رضاشاه آقای میلانی این گونه از اسناد سخن می گویند. رضاشاه هنگام ترک ایران در محضر اصفهان طی شرح کوتاهی تمامی مایملک خودرا در اذای یک حبه قند به جانشینش حبه می کند که به مصرف خیر و صلاح مردم ایران هزینه نماید.

آقای میلانی و تمامی طیف چپ و مسلمانان خوشنام آن عصر بر این سوال اصرارداشتند که این مردک دیکتاتور سوادکوهی و … این اموال غصبی را از کجا آورده؟

ایشان اشاره ای ندارند به این که، بیش از هفتاد و پنج در صد خالصه جات از ملاکین ایران قاجار، آن هم نه غضب، بلکه خریده شده، گر چه با قیمت اندک. بهتر این می بود که از اهالی قاجار از آن جمله از آقای مصدق سوال می کرد که این آبادیهایش را طی چه سندی و از کجا آورده اند؟ و
می افزاید که رضاشاه در جواب این سوال؟ اموال را از چنگ شان خارج
می نمود تا به دیگر مالکین نشان دهد که چگونه باید با رعیت رفتار کرد. و خود در ادامه توضیح می دهد که حقیقتا وضع روستاهای تحت پوشش خالصه جات از سایرروستاهای ایران بهتر بود.

و اما خود شاه راجع به مایملک خود اینگونه شرح می‌دهد. طی تصمیمی تمامی اموال خود را به بنیاد پهلوی واگذار نمودم، که در آمدهای آن صرف کمک به دانشجویان بورسیه تحصیلی در خارج از کشور و … گردد. این گونه رفتارها را کلمه دزد هم خودش شرم دارد که آن را دزدی یا غارت نام بگذارد. چه رسد به تاریخ که پاسخی این گونه برایش قایل باشد.

اینها و گفته های بیشمار دیگر در این کتاب قطور آمده تا لباسی فاخر بر قامت انقلاب به پوشاند. در تمامی کتاب گاه گاهی سخن از ارسطو هم چاشنی کلام دیده می شود، جز آنجا که وی انقلاب را نکوهش می کند و جامعه را از آن پرهیز می دهد.

آقای میلانی انقلاب را رد نمی کند بلکه معتقد است که انقلاب بوسیله خمینی دزدیده شد. یک معنایش می تواند این باشد که اگر این دستبرد به انقلاب زده نمی شد و آنرا به اهل خبرت می سپردند که بی شک یکی از آن خبرگان خود ایشان می بودند! ایران امروز، همپای همسایه شمالی بهشت واقعا موجود کره ارض می بود.

ارسطو اشارت دارد به اینکه برای جلوگیری از بروز انقلاب باید نیروهای متوسط جامعه تقویت گردند. نیروهای متوسط جامعه ما خود یا انقلابی بودند یا انقلابی نویس، یکی شان از زمستان دوران شاه شکوه داشت، یکی شان از غم گرسنگی و گریه “پریایش” جان سپرد، دیگری با پاکسازی رادیو، هنر لطفی و دارو دسته اش را به نمایش گذارد، خوبترین شان هم عکس خمینی را در رخ ماه تصویر نمود!!

آن روی سکه انقلابیون هم افسار غرب را به گردن بستند و یکی شان پس از خواندن فاتحه غرب، شد خسی در میقاد، دیگری برای این که مردم کند ذهن ما فاطمه را بهتر بشناسند! چند ده جلد کتاب در رسای حسین و حسن و علی و … نوشت، یکی دیگرشان گفت آنها اقتصاددان بر جسته ای دارند. چرا ما نه! پس دست بکار تدوین شاهکاراقتصادی جهان با نام اقتصاد توحیدی شد که جهان اسلام را از فقر و جهل نجات بخشید.

بیچاره شاه منتظر بود تا جوانان بورسیه اش از فرنگ بر گردند تا کارهای بر زمین مانده را به اتمام برسانند. غافل از این که آن سوی مرز در اروپا خانبابا درس مائو به دانشجویان می داد. یاران حیدر مهرگان کلاس استالین، بهتر است گفته شود بهشت سوسیالیسم را اداره می کردند. آن سوتر در آمریکا هم اولین وزیر خارجه دولت انقلاب و یار دانشگاهی اش شما بهتر می دانید که چه کلاس هایی را اداره می کردند. و شاه داستان کتاب نگاه به شاه، خیلی دیرمتوجه شد، که ایران تبدیل شده به تکه ای از اروپا که در خاورمیانه جا مانده بود، را با چه قیمتی انقلاب، آن را به حراج گذاشت.

فصل اول بخش نهم : هوراس

بخش نهم، هوراس

می گفت برای ماندگاری اثرتان از ارسطو وام بگیرید.

پلوبیوس تاریخ نگار، نظریه پرداز یونانی‌ بر این باور بود که، آنانی در فن نگارش تاریخ صاحب رای هستند که از دروازه های آکروپلیس وارد تاریخ شوند. هوراس شب و روز می گفت که از آثار یونانیان غافل نشوید. از نگاه ارسطوی جامعه شناس برای ماندگاری آثارتان وام بگیرید.

لازم به ذکر است که آکروپلیس دروازهای بیشمار دارد. تنها دروازه تاریخ، توسیدید یا گزنفن یا هرودوت آماده پاسخ نیستند. پشت دروازه فلسفه افلاطون کبیر، پشت دروازه حقوق، سولون، پشت دروازه سیاست حاکم خردمند پریکلس، پشت دروازه ریاضی فیثاغورث، پشت دروازه هندسه، تالس، پشت دروازه جبر خیام و خوارزمی، خیام و خوارزمی چرا؟ یادم آمد قبلا گفته بودم متمدنین به سرزمین خاصی تعلق ندارند چون با گفتمان مدنی تعریف می شوند. ( اغلب آنهای دیگر هم از آتن بر نخاسته اند)، پشت دروازه ادبیات دروازه اصلی شهر هومر را می بینید که از روی صندلی اش که 1900 سال برآن تکیه داشت برمی خیزد و با حالتی قدرمندانه آنرا به حکیم توس فردوسی بزرگ می سپارد و در سخنانش با حسی غرور آمیز اعلام می دارد که وی با فهم متمدنانه اش از فرهنگ و پدرخوانده اش حماسه، کرسی دار عصر آغازین دانش کلاسیک در جغرافیایی دیگر است.

به بزم دانش یونان در جمع دانشوران خوش آمدید. تا پایان عصر حماسه را با هم جشن بگیریم. که حافظ هم با شنیدن خبر جشن صراحی در دست، غزل خوانان:

مفریبم تو ای شیخ بدانه های تسبیح

که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی

و … فرا میرسد. پشت دروازه جامعه شناسی علاوه بر ارسطو، صف طویلی از سوفسطاییان و معلم دوم خودمان فارابی. پشت دروازه پزشگی، بقراط و جالینوس دست در دست ابن سینا، پشت دروازه امپراطوران، اسکندر کبیر در حال کلنگ زدن شهر اسکندریه، در کنارش تابلویی که بر روی آن نوشته شده شهر بعدی خجند. (ساخت شهر خجند را به وی نسبت داده اند) و فردریک کبیر و رضاشاه کبیر و پشت دروازه تمدن کورش، سرفرازانه در حالی که دست اش محمد رضا شاه، میهمان تازه وارد را نشانه رفته ایستاده اند. و سرانجام، پشت دروازه هنر، فیدیاس پیکر تراش سالخورده را می بینید که مشغول طراحی چهره های این ماندگاران تاریخ بر روی مرمرهای سفید، آماده ایستاده تا پس از اتمام ضیافت در باغ معبد پارتنون کارش را آغاز نماید.

بی شک پیام پنهان پلوبیوس در نگارش تاریخ، بدون گذار و پردازش متمدنانه به آن، کژ راهه ای است که از آن نمی توان مشورت گرفت. در ادامه خواهیم دید که چگونه گروهی کلنگ بر دست بر پیکر تمدن ضربه می کوبند و گروهی دیگر بین تمدن و حاملان آن کنستانتین در روم و محمد رضاشاه در ایران با ابزار ایدئولوژی شرایط کوچ تمدن را فراهم می آورند.

این واقعیتی است تلخ که روم را با یک گسست مدنی هولناک مواجه ساخت. درست همانگونه که حمله اعراب ما را از گذشته پر افتخارمان جدا نمود. تا آن جا می دانیم که، این ساسانیان بودند که حلقه گم شده تمدن را نگاهبانی کرده و بر اساس آموزه های آرتور کریستنسن ایران شناس دانمارکی چه بسیار که بر آن نیافزودند. (در فرصتی دیگر به این قطعه درخشان مدنیت هم خواهم پرداخت).

ویل دورانت جمله جادوانه ای دارد البته همانند تمامی آثارش، تمدن هرگز نمی میرد .بلکه کوچ یا مهاجرت می کند. او با این سخن، آب پاکی را ریخت روی سر آنانی که دویست سالی است منتظر مرگ تمدن (مارکسیستها) و یا سر چاه جمکران نشسته اند .آب بر سرریخته شد اما از پاکی همچنان خبری نیست. نمی دانم این ساسانیانند که مهر تایید بر سخن ویل دورانت زده اند یا وی آدرسهای دقیق دیگری هم دارد که قطعا همینطور است. از سر نوشت روم دور شدیم.
روم کم فرهنگ آن روز در قرن دوم قبل از میلاد با حمله به یونان، طومار دمکراسی در آن سرزمین را برچید و (تتمه دمکراسی باقیمانده را ترکان عثمانی درحدود 350 سال پیش جاروب کردند) اما روم این میزان رشد پیدا کرده بود. نه مانند هم عرضان خود در حمله به تمدن، کلنگ بر ایوان کسرا نکوبد و فرش زربفت نگارستان را قطعه قطعه نکند تا علی ابن ابوطالب سهمی معادل 20000 دینار از آن کسب کند و مهمتر اینکه کتاب خانه ها را نسوزاند. بلکه بیشتر سعی داشت که بیآموزد.

اما چه سود، که در گذر زمان مادر نا بخردی بنام هلنا فرزندی به دنیا آورد کنستانتین نام که بعدها قسطنطین هم گفته شد. در آغاز فرزند در کسوت بزرگ منشان به همه مشخصات یک اومانیسم (مردم گرا) والا می مانست. تا اینکه مادر فریفته گفته های عیسی مسیح شد. نتیجه پیداست. در روم قحط و الرجال آن روز فرمانروای خوش نام وباکیاست سرزمین گلها (فرانسه) که سالها زیر مجموعه امپراطوری روم بود، این اقبال را داشت که به امپراطوری برسد. مادر آنقدر در گوش پسر خواند تا اینکه قسطنطین مسیح آورد. آغاز فاجعه. چون قاعده براین است که سلطان هردینی بیاورد. رعایا هم باید پیروآن دین باشند و بدین ترتیب، مدنیت روم با قبول داوطلبانه مسیحیت، آن را ماندگار کرد. همانند اسلام محمد که با تحمیل به ملت آن روز ایران نه قبول داوطلبانه، پس از گذر چند نسل که روی دست ایرانیها مانده بود به ناچار تمدن ایران بافلسفی نمودن آن لباس ماندگاری بر وی پوشاند که اگر این دو مدنیت آن دورا نمی پذیرفتند، همانند دین موسی در حد یک قوم یا فرقه، تا این حد تمدن را دچار درد سر و وقفه نمی نمود.

این دو ماجرای غم انگیز را به این دلیل آوردم تا به داستان مادر شاه خودمان بپردازم. نقش وی در تربیت محمد رضاشاه بی شباهت به رفتار مادر قسطنطین نبود. چون او هم با باورهای خرافی و القا آن به فرزند، تمامی دستاوردهای همسر خردمندش را خنثی می نمود و او را دچار یک نوع دوآلیسم فلسفی نمود (یک پایش در مذهب و پای دیگرش در مدرنیته). گر چه همه شواهد فکری و عملی وی در اداره مملکت نشانی از تقدیر گرایی نیست. اما در ناخود آگاه وی بی اثر نمی توانسته باشد.

به جای احترام گذاردن به مذهب با باور به آن در امر مملکت داری، با داشتن نگاه متمدنانه نه قابل دفاع است و نه مقبول شخصی چون او و دیدیم که در ادامه روند تکامل پذیری خاندان پهلوی را این نگاه دچار مخاطره جبران ناپذیری نمود.

و ایران دارنده آن جایگاه در چرخه تمدن و دانش را از حرکت به سکون وا داشت. چرا چون مادر همسنگ پدر نبود.

فصل اول بخش اول : سرشت انقلابات

بخش اول، سرشت انقلابات

همانندی انقلاب ایران و فرانسه و هم سرنوشتی آن

کلمه انقلاب را با ارسطو می شناسیم. از تولد این روش یا پدیده ناهنجار و تخریبگر، بیش از ۲۳۰۰ سال می گذرد. وی جامعه را از آسیب آن هشدار می دهد. چون او خود ناظر بر رخ داد انقلاب برعلیه تجربه گرایان دموکراسی زود هنگام بوده، که به یک اعمال حاکمیت تودها بیشتر نزدیک بوده تا به دموکراسی. و دیده که چگونه حکومت رو به رشد، جایش را با انقلاب به حکومت جباران (اشاره به سی جبار معروف) می دهد.

وی به درستی انقلاب سیاسی را که به غلط از آن با نام انقلابات اجتماعی سخن می گویند. به عنوان یک روش نا کار آمد در جامعه شناسی منسوب به خود معرفی می نماید (با تعریف جابجایی قدرت سیاسی) چون در تمامی انقلابات شاهد آن بوده ایم که به محض پیروزی در جابجایی قدرت این وسیله، یعنی انقلاب، به جای هدف می نشیند و چون با استفاده از روش اعمال خشونت در قدرت مستقر می گردد، همین روش را برای حفظ و تداوم خود ادامه می دهد.

انقلابیون انقلاب کرده، می شوند مالک آن و خود را وام دار آن ایدئولوژی. از آن جمله مانیفست مارکسیستی و یا فقه اسلامی. و شاکر از این که آنان را بر مسند قدرت نشانده. آن قدر می مانند، تا یا فرو بریزند، یا با کمک نیروی خارجی بزیر آورده شوند.

تاکید بر کمک خارجی. چون، تا کنون دیده نشده در کشورهای انقلاب رخداده، سهم بران انقلاب، اجازه دهند، مردم نادم از کرده خود، به آسانی شرایط را به دوران قبل ازانقلاب برگردانند. ازسوی دیگر، مردم نه می خواهند و نه می توانند به شیوه انقلابیون به”اعمال خشونت” بیاندیشند. چون خواهان تغیر حاکمیت سیاسی گذشته نبودند. بلکه مطالباتی داشتند که با خواسته های انقلابیون کاملا متفاوت بود. پس از انقلاب که به هیچ یک از اهدافی را که از راه و روش انقلاب بر آنان تحمیل شده بود، نرسیده اند، روی به شیوه رفتار مدنی می آورند. چون رعیت تحویل گرفته شده از قاجار، در عصر پهلوی به شهروند تغییر جایگاه پیدا کرده.

در تحولات تاریخی تنها مدنیتهای کهن، و در دو سه قرن اخیر، مدنیتهای نو پا خوراک انقلابات گشته اند. از آن جمله مدنیت کمال گرای فرانسه عصر لویی شانزده. روسیه تازه قدم در آستانه کاشت بذر فرهنگ گذاشته جانشینان کاترین بزرگ. و ایران که در آستانه گشایش دربهایش بر روی تمدن بود.

انقلابات معمولا در جوامعی به وقوع می پیوندند که هنوز زیر ساختهای مدنی، شامل، افزایش رشد دانش، تقویت ارزشهای فرهنگی، بالارفتن سطح در آمد ملی، توسعه مدرنیته به طور کامل هم چون ایران، به بار ننشسته. یعنی آن جوامع فاصله کمی تا رسیدن به آن، یا همان مشروطه “حاکمیت قانون” بجای حکمرانی فردی دارند.

نخستین گام در راستای رسیدن به دموکراسی یا به عبارت دیگر، به مشروطه رسیدن نظامهای پادشاهی، تنها در گرو این توسعه یافتگی است.

نگاهی جامعه‌شناسانه به کشورهای آسیب دیده ازانقلاب، یاری بیشتری به مولف کتاب سیاست “ارسطو” می رساند. فرانسه عصر لویی شانزدهم.

پاریس یکی از زیباترین شهرهای دنیای آن روز. لویی، یکی از فرزانگان اشرافیت دوران. با آگاهی از فرهنگ یونان، همانند هم سرنوشتش محمد رضا شاه، بسیار مورد علاقه توده مردم.

فرانسه در آستانه مشروطه شدن به خاطر رشد فرهنگی در خور با داشتن تئاترها و کتابخانه های فراوان، توسعه پر شتاب کارخانجات، بهبود و توسعه راهها و …، ایجاد بنیاد دائرت المعارف فرهنگ و تکنولوژی معروفش، که تمامی انقلابیون آن دوران، اداره این نهاد فرهنگی و علمی را عهده دار بودند و آن روزها در این بنیاد مهم فرهنگی مطلب می نوشتند. هر آنچه خود می خواستند. تا آنجا که خود را مردم تعریف نکنند و سودای بزیر آوردن نظام را پشت نقاب آزادی پنهان نسازند. از دیدرو مدیر بنیاد گرفته تادالامبر، روسو و … در تقابل، با منتسکیو و منتنی، که بزرگان تقبیح کننده انقلاب بودند.

که اگر این کج اندیشان انقلابی و انقلابی نویس همانند هم قلمان خود در انگلیس، با دانش یونان آشنایی می داشتند و راه راجرز بیکن، جان لاک، نیوتن و جانسونها (مدیر دائرت‌المعارف انگلیس) را انتخاب می کردند فرانسه با دیو انقلاب مواجه نمی شد.

گر چه مردم فرانسه با کمک قدرتهای خارجی از آن جمله: روس و انگلیس و پروس (آلمان کنونی) و اطریش و … خطای روشنفکران خود را اصلاح نمودند و با آوردن لویی هیجدهم و استقرار مجدد خانواده بوربن، از لویی شانزدهم سر به گیوتین داده، توسط انقلابیون، اظهار سرافکندگی و شرم نمودند! سرانجام راه همسایه ی خود”انگلستان” را برای رسیدن به دموکراسی انتخاب کردند. اما تا کنون بدهی خود به مدنیت به تعویق افتاده ناشی از رخداد انقلاب را نپرداخته اند. تا حال فرانسه در ردیف کشورهای متمدن دنیا قرار ندارد. در این مورد باز هم سخن برای گفتن بسیار است.

این اشاره کوتاه یقینا شما را هم همانند من بیاد ایران عصر پهلوی
می اندازد. بالا رفتن رشد دانش، توسعه همه جانبه فرهنگ، بنیان نهادن دایره‌المعارف دانش و تکنولوژی، ترجمه آثار فراوان پژوهشگران علوم گوناگون، جامعه شناسی، تاریخی و … با رنگمایه فرهنگ یونانی که هنوز هم مورد مطالعه انقلابیون قرار نگرفته، فراوانی روزنامه ها و مجلات متنوع آموزشی و سرگرمی. موسسات متعدد فرهنگی. سینماوتاترو فرهنگسرا، کتاب و کتابخانه ها … ایجاد کارخانجات صنعتی با هدف مدرنیزاسیون ایران. توسعه پرشتاب اقتصادی (گفته شده رشدی به میزان ۲۱درصد بالاترین رکورد در جهان.) همه این کمبودها برای دو درصد از مردم ایران، اگر دو درصد هم بوده باشند (روشنفکران چپ و اسلامی) کافی بود که شعار مرگ بر شاه را سر دهند تا از روبسپیر و روسو و… رهروان انقلاب فرانسه عقب نمانند.

فرانسویان با اهدا چهل هزار قربانی و از دست دادن تقریبا بیست و پنج سال زمان، با کمک خارجی، لویی هیجدهم را آوردند.اصلاح خطای ناشی از انقلاب برگشت به ادامه راه رفته بوربنها، تنها گزینه درست در جهت دستیابی به تمدن، “باز گشت به گذشته”.

ما آمار قربانیان مان روشن نیست. اما بقیه راهکارها، همان راه رفته فرانسه است. چون انقلابمان شباهتهای فراوانی با شکل گیری انقلاب در فرانسه را داشت. برون رفت از آن هم همان راه رفته فرانسویان را پیش پای مان می گذارد.