بخش نوزدهم، چرا دین جدید متولد می شود؟
آوردن خوانشهای گوناگون از ضرب المثلهای ملل مختلف، که نمادهای فرهنگی تمدنهای گونه گون ولی هم عرض هم را نمایندگی می کنند! از آن روی است که، هنگامیکه در جغرافیایی، شرایط شکل گیری تمدنی بوجود آمد. زایش مدنیت امری است محتوم. ما در ادبیاتمان داریم “آنی را که بر خود نمی پسندی، بر دیگران مپسند”. عین این ضرب و المثل در فرهنگ چین عصر کنفوسیوس هم هست. احتمال جابجایی آن از این سرزمین به آن تمدن بسیار اندک است. چون تا قبل از ترجمه آثار فرهنگی، زبان یکدیگر را نمی فهمیدند! که آن ضرب المثل را به سرزمین خود ببرند و نمونه های فراوان دیگر، بخصوص در فرهنگ اروپا دل به دریا زدن در فرهنگ ما یا ریسک، نقطه مخالف اش می شود، احتیاط که آن هم می تواند مانند
بی احتیاطی خطا و به مراتب زیان بارتر از آن باشد.
در تاریخ، در ادبیات، در فلسفه، و … نه تنها در ایران بل در سراسر دنیای بحث و نقد، دور باطلی از داوریهای نادرست، آن چنان جا افتاده! و جا خوش کرده که نیاز به اعلام بی احتیاطانه در نادرست بودن آن، فرارسیده. فرصت بیشتر دادن به ماندگاری این مفاهیم، از ترس از بی احتیاطی (در حقیقت نداشتن شجاعت نقد) یعنی تسلیم شدن در برابر جهل.
اجازه می خواهم از ادامه سخن در نوشتار قبل و از استقرار حکومت صفویه در ایران شروع نمایم. در ارزیابی نادرست از استقرار اسلام شیعی در ایران این گونه از هوش وتوانمندی ایرانی برداشت نادرست به عمل آمده!
ایرانی: اسلام آن سرزمین را این سرزمینی کرد و … قاعدتا، هر دین یا بهتر اگر گفته شود هر ایدئولوژی کار کرد خود را پس از دورانی نامشخص از دست می دهد و برای بروز شدن نیاز به پوست انداختن دارد و الا در برابر پیشرفت دانش باید در بایگانی تاریخ کمی زودتر بدنبال جای خود بگردد، بله، کمی زود تر، چون دیرتر حتما این اتفاق رخ خواهد داد. لذا نیاز به پوست اندازان، یعنی روشنفکران از هر دو جنس در دستور تاریخی تاریخ قرار می گیرد. در اروپای عصر رنسانس، در اعتراض به کهنه اندیشی و به بن بست رسیدن مسیحیت کاتولیک، مارتین لوتری، می شود محلل مسیحیت. با طرح نظراتی بس کهنه اندیشانه تر از کاتولیکی که در تمامی وعدهایش نا کام مانده بود، شد پاسخگوی بخشی از ناراضیان مسیحیت کاتولیک به جان آمده.
آلمان با ظهور (لوتر) می شود نماد روشنفکری دینی با فاصله از روشنگران مدنی، فرانسه راه ستیز دینی در پیش می گیرد، انگلیس راه تعامل با هر دو را، البته با گرایش به سوی روشنگران. سر انجام فاتح رنسانس، انگلیس بود نه آلمان یا فرانسه. نا گفته نگذاریم که همت گماران رنسانسی ضمن اینکه جملگی از توش و تبار کلیسا بودند، اما دریافتهای کاملا متفاوت و تاثیرات گوناگون مثبت و منفی با خود به همراه داشتند از جمله مارتین لوتر، تامس مور و اراسموس انگلیسی و …
از آن روی، این سه، نامشان آورده شد، چون هر سه در اواخر قرن پانزدهم، و هم عصر هم بودند. از تامس مور قبلا گفته شد که چگونه هومر گونه کلید مدنیت تروا را به آتنیها داده بود، و وی آن را با نشانه های دقیقتر به روشنگران عمدتا انگلیسی داد. در بین پی جویان تمدن آیا تفاوت سلیقه یا تقابل عقیده بین لوتر واراسموس است؟ که یکی. از طریق نقد صحیح و غیر محتاطانه به آب می رسد، دیگری به سراب که همچنان خواستهای غیر قابل دسترس را در چند قدمی خود می بیند؟
لوتر در نقد مسیحیت کاتولیک، از خود آموزه های مسیح (ایدئولوژی نقد ناپذیر) یعنی نقد از درون را پی می گیرد، می رسد به سراب، تکرار دور باطل. روشنگران رونسانسی با فاصله گرفتن از ایدئولوژی به نقد آن همت گماردند. نقد از بیرون، حاصل کار جدا از جدال کاتولیک با پروتستان، و هر دو با کلیسای آنگلیکان در قرن هفدهم، قدم به مدرنیته می گذارند. آغاز دوران حکمرانی خرد.
گفتنی است که این کشیشان نو گرا نماد کامل العیار فهم مدنی نبودند. بلکه جملات ماندگاری دارند، که جایگاه آنان را در تاریخ معین می کند. از آن جمله اراسموس شاید هم تنها همین یک جمله است، که وی را در حلقه ره پویان تمدن قرار می دهد. آن قدر به فهم مدنی نزدیک می شود که می گوید نگاه ناسیونالیستی به تمدن، بزرگترین دشمنی با مدنیت است. وی پانصد سال پیش تمدن را جهانی می دیده، نه سرزمینی، این آن رازی است، که کشوری را روی ریل مدنیت قرار می دهد و بقیه را هم سوار می کند. تفاوت بنیادین، بین نگاه روشنفکرانه، با دید روشنگرایانه.
با اشاره به این پیشینه، به صفویه و نکات مشترک آن با رخداد رنسانس بر گردیم. اختراع دین جدید (شیعه) کم شباهت با پروتستان لوتر نیست. زمانی که اسلام نوع عباسیانی، کار کرد خود را از دست می دهد، به فکر فلسفی کردن آن می افتند، دست بکار فلسفی کردن آن بودند! که با تولد تصوف، گامی روشنفکرانه “دینی” و بدنبال آن با عرفان و عارفان روشنگر مواجه می گردند و …
لذا دست اندر کاران به تبع نواندیشان دینی اروپا به فکر چاره می افتند. بجای انتخاب نقد از بیرون یا با فاصله از موضوع برای بهتر دیدن اشکالات به استفاده از نقد درون متوسل می شوند، به درستی یا نادرستی اسلام نزدیک نمی شوند. حاکمیت حکام را زیر سوال می برند. یکی را فاسد دیگری را صالح می دانند. اسلام عباسی را به آل علی و سپس با ارث بری تاریخی از قدرت، هم آنرا ایرانی کرده و هم موروثی، این بار با در آمیختن باهویت ملی، کاری که در ادیان دیگر ردی از آن دیده نمی شود.
در کنار هم قرار دادن دو هویت، ملیت همان تمدن در کنار ایدئولوژی اسلام، آدرسی که بعدها در دوران پهلوی دوم تحت عنوان (ملی مذهبی) دو هویت ناهمگن و متضاد به سردمداری مهدی بازرگان برای بار دیگر به تجربه گذارده شد، که در ادامه راه با نام جامعه مدنی دینی در روزگار حاضر در حال تجربه بسر می برد. معماران کنونی آن در حوزه نظر و فلسفه خاتمی، سروش و کلیه گروه پیرایش گران دینی اند که قصد و غرض اصلی آنان لوتری کردن اسلام، جهت ماندگاری آن است، تا کارایی آن.
اینان با باور یقینی به تلفیق این دو هویت ناهمگن به نمادهای ملی متوسل شدند. آمدند که از حسین و فاتح خیبر سیاوش و رستم بسازند! فردوسی بزرگ را برای چندمین بار در سوگ ایران دارانش سیاه پوشش کردند. ایشان نتوانستند به فهم درستی از کار برد خرد فردوسی برسند. فردوسی با اشاره به خوش بودن آخر کتابش، مرگ نا کارآمدی فلسفه های سه گانه را به تصویر می کشد، نه قهرمانان ملی همیشه ماندگار شاهنامه اش را. اگر این گونه نبود شما دلیلی نداشتید که بر قامت علی و حسین، لباس ماندگاران تاریخ به پوشانید!
امروزه دیدن راه کج طی شده پیرایشگران دین در اروپا به این صحنه ختم می شود. صف بیشماران از متمدنینی که منتظرند! تا نوبت به آنان برسد تا بتوانند دین و خدای دینشان را یک جا به شهرداری شهر پس بدهند، در کنار صف پنهان از پیش بسته شده در سر زمین مان ایران.