پیش نوشتار

پیش نوشتار:
همه قلم به دستان مقدمه کتاب شان را پس ازاتمام آن می نویسند. اگر نویسنده ای اصرار بر نظری دیگر دارد. با احتیاط باید به گفته اش گوش فراداد.
من خام قلم هم.
آخرین برگ کتاب دردی ماه با هدیه به آوا تمام شد. در فکر بودم که چگونه به خاطراینکه به من اجازه می دهید که مفاهیم کمتر پرداخته شده از دنیای دانش جامعه شناسی کلاسیک، از آن جمله دانش “یونان” را، که با شما به اشتراک گذارده شده قبلا سپاسگزاری کنم!
دیدم که:
تمامی صفحات کتاب در زیر پای نویسندگان صاحب صلاحیت تر، مردم خطا پوشمان در شهرهای مختلف ایران پهن شده. شهروند، خبرنگاران تلویزیون من و تو، تصاویری همراه با شعار “چه اشتباه کردیم که انقلاب کردیم” را که در پهنای این سرزمین در بند استبداد سرداده بودند، را پخش می کرد.
شهروند خبرنگار دیگر، فیلمی از شعاری دیگردر تظاهراتی دیگر. “رضا شاه روح ات شاد”. تصویر پشت تصویر”ای شاه ایران برگرد به ایران” و فراوانی ازگنجینه بداهه گویی های اعتراضی هم میهنانم. آن هم از شهرهایی که نه در انقلاب شرکت کرده بودند و نه تا حال دراعتراضات تا کنونی.
عمق این رخداد، نه تنها شعارهایش، پایان حاکمیت استبداد را فریاد می زد! بلکه همراه بود با جایگزین بسیارمعنا دار! ما گذشته مان را آرزو داریم که داشته باشیم.
این فصل نوشته ها تا جای ممکن تلاش دارد، بخشی از چرایی های، زندگی به غارت رفته مردم ایران عصر پهلوی، و تمدن آنان که ادامه تمدن کهن ساسانی نابود شده از سوی تمدن ستیزان بربر منش را، زیر نام نگاه به شاه، از منظر دانش یونان. نه از نگاه آقای عباس میلانی برای شما پاسخگو باشد.
چرا انقلابات سیاسی، که به غلط ازآن با نام انقلابات اجتماعی سخن می گویند تمدن ستیزند؟ و چرا تمامی انقلابات با شکست مواجه شده اند؟
چرا ایدیولوگها آرزوی خود را، که همان نابودی تمدن است، یکی در چاه جمکران می‌جوید. دیگری در پس و پشت جامعه بی طبقه؟
آیا این دو در بنیان با هم متفاوتند؟
آیا مردم سامان ده انقلابند، یا روشنفکران، یاحکومتهای خسته از تدارک زیر ساختهای مدنی به منظور استقرار حاکمیت قانون، به جای حاکمیت فردی یا جمعی در یک پروسه زمان بر؟
چرا ادامه راه نظامهای پادشاهی به تمدن ختم می شود؟
ماندگاران و ناماندگاران در تاریخ چه کسانی هستند؟ چرا؟
آیا دیکتاتور همان مستبد است؟
آیا بین سلطان و پادشاه تفاوت معنا داری نیست؟
آیا”استقلال”به معنی فاصله گرفتن از تمدن که ما بخاطر آن انقلاب کردیم، همان: خود کشی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی نیست؟
چرا مدنیت ساسانی در برابر حمله اعراب کم آورد؟
و … آیاهای دیگر
در این نوع نگاه و همراه با دیدن ایران درآستانه تمدن. درقرن بیستم. همسان دیگر کشورهای متمدن اروپا. تلاش دارد. تا به حقوق تضییع شده یک حکمران با فضیلت در حوزه جامعه شناسی آکادمیک، با اشارتی از آثار محمدرضا شاه در حوزه نظرو هم در حوزه عمل که کمتر یا اصلا بدانها پرداخته نشده بپردازد.
و هم نگاهی وی با حکمت ارسطویی. هم سخنی با تمدن سازانی چون، حکیم فردوسی، جان لاک، ولتر نادم ازانقلاب، فروغی بزرگ، با ادبیاتی فاخر و فرا همگن تر با آن بزرگان را، در مجموعه های جدا در فرم، اما پیوسته در مفهوم با هم، که یقینا با کاستی های فراوان و نقدهایی همراه خواهد بود را، برای شور نزد شما و داوری، به تاریخ بسپارم.
احمد رضائی اول اسفند ۱۳۹۶

هدیه به آوا صوفیا و تمامی کسانی که چون او به دیگران بیش از خود فکر می کنند.

دو سال و هفت ماه اش بود که در تابستانی، مهمان دخترم و همسرش در ویلای اجاره ای نسبتا بزرگی در جزیره ساردنی، بازی آوا و لوکا و بیژن برادر بزرگترش را زیر نظر داشتیم. در میان فراوانی اسباب بازیها، آوا با فرغون پلاستیکیی بازی می کرد. دیگر اسباب بازی های پلاستیکی را از این سوی ویلا به آن سوی حیاط می برد.

پرسیدم بابا چکارمی کنی؟ گفت دارم کار
می کنم. عین جمله اش، گفتم برای چی کار
می کنی؟ گفت برای لوکا. چرا برای لوکا؟ گفت می خواهم پول در بیارم، برای لوکا یک تلفن موبایل بخرم!

بقیه ماجرا: لوکا بر اساس تصمیم بابا و مامانش اجازه داشت که روزی بیست دقیقه با گوشی بابا یا مامان بازی کند. این فرصت برای او کم بود و همیشه برای فرصت بیشتر چانه
می زد. هیچ چانه زنی اش فایده نداشت. لذا به کار آنان معترض بود و چون ابزاری جز گریه برای اعتراض نداشت و آوا هم کاری برای او نمی توانست انجام دهد! این بود که، تصمیم گرفته بود کار کند تا با پولش اشکهای برادرش را بخرد.

منابع

منابع

  • سیر تمدن رالف لینتون
  • تاریخ ویل دورانت ۱۳ جلد
  • اساطیر یونان، جان پین سنت
  • دایره المعارف دموکراسی لی پتست
  • متفکران یونان کمپرتس ۳جلد
  • پایدیا ورنر یگر ۳جلد
  • تاریخ پیشرفت علمی و فرهنگی بشر (تنها ۵ جلد آن)
  • تاریخ و فلسفه علم ویلیام هنری هال
  • تاریخ فلسفه راتلج از آغاز تا افلاطون
  • فیلسوفان و مورخین
  • تاریخ ملل شرق عبدالحسین هژیر
  • ایلیاد و اودیسه همراه
  • تاریخ هرودوت ۳ جلد
  • جمهور افلاطون
  • ضیافت افلاطون
  • قوانین افلاطون
  • ۶ رساله افلاطون
  • سیاست ارسطو
  • اخلاق نیکوماخوس ارسطو
  • ارغنون ارسطو
  • اصول حکومت آتن ارسطو
  • ارسطوی فیلسوف
  • ارسطو و فن شعر
  • تاریخ انتقادی فلسفه یونان والاتر ترسن استدر
  • هگل و فرهنگ فسلفی
  • دوره نوزایی و عقل گرایی قرن ۱۷پارکینسون
  • تاریخ فلسفه غرب
  • از سقراط تا ساترت زلتونی
  • فلسفه از دکارت تا دریدا (۴ جلد)
  • فلسفه مدرن دکارت
  • آرمان شهر تامس مور
  • از ارسطو تا تاریخ دکتر مهرداد بهار
  • دو قرن سکوت
  • تاریخ یونان باستان دکتر اردشیر خدادایان
  • تاریخ رم باستان دکتر اردشیر خدادادیان
  • روح القوانین منتسکیو
  • قرارداد اجتماعی روسو
  • پمپها پرکنی
  • چنین گفت زرتشت نیچه
  • تبار شناسی اخلاق نیچه
  • نیچه و معرفت شناسی
  • تمدن و ملالتهای آن زیگموند فروید
  • نقد قوه حکم کانت
  • ایران و یونان حاتم قادری
  • ایرانیان در بابل هخامنشی
  • ایران قدیم پیرنیا
  • تاریخ سیاسی ایران از هخامنشی تاکنون جین رالف گایویت
  • دموکراسی و دشمنانش
  • نوروز جمشید
  • تولدی دیگر شجاع الدین شفا
  • دو رساله جان لاک
  • کوروش کبیر باستانی پاریزی
  • السیاسته المدینه فارابی
  • روش شناسی ماکس و بر
  • هندو علی دشتی
  • چرا سوسیالیزم نه
  • دومین انقلاب روسیه
  • منطق الطیر عطار
  • تاریخ تحولات سیاسی ایران موسی نجفی
  • بیچاره اسفندیار سیر جانی
  • گیل گمش کدورت بو کهارت
  • کوروش کبیر ذولقرنین ابول کلام
  • ماری آنتوانت
  • سرزمین جاوید
  • نخبه شناسی در جامعه شناسی محمد علی مهیمنی
  • آزادی و خیانت به آزادی آیزابرلین
  • کارل مارکس آیزابرلین
  • لذات فلسفه ویل دورانت
  • تاریخ بیهقی (۳ جلد)
  • تاریخ بلعمی
  • تاریخ ایران در زمان ساسانیان آرتور کریستن سن
  • تاریخ در ترازو تاریخ، ایران بعد از اسلام، تاریخ مردم ایران زرین کوب
  • ایران و تمدن ایرانی کلمن هوار
  • اندیشه های ایرانی آدمیت
  • زندگی و اندیشه فارابی
  • ارابه خدایان
  • لاییسیته شیدان وثیق
  • دفاع از جهانی شدن مسعود کرباسیان
  • مشروطه ایرانی آجودانی
  • مروری بر ادبیات فرانسه در قرن ۱۷ نسیم نکویی
  • نادرشاه
  • جامعه شناسی ادبیات لوسین گلدمن
  • عایشه
  • مجلس اول و نهاد های مشروطه
  • رستم التواریخ
  • تاریخ فرهنگ و تمدن غرب در دوره غزنویان و خوارزمشاهیان
  • جامعه شناسی آنتونی گیدنز
  • تاریخ ادبیات ایران احمد تفضلی
  • رضا شاه و قشون متحدالشکل باقر علینقی
  • ماموریت برای وطنم، انقلاب سفید و پاسخ به تاریخ محمد رضاشاه.
  • نخستین فیلسوفان ایران شرف الدین خراسانی
  • پلوتارخ کسروی
  • کمدی الهی دانته
  • پانزده گفتار مینوی
  • انحطاط و سقوط امپراتوری روم گیبن
  • تاریخ جهان تا قرن ۱۶ ش. دولاندسن
  • مجموعه خاطرات و سفر نامه ها
  • تساهل جان لاک
  • دموکراسی یا دموقراضه سید مهدی شجاعی
  • رومان ۱۹۴۸ جورج ارول
  • کوری ژورج ساراماگو
  • جایگاه ما در جهان هستی هاوکینک
  • تاریخ ایران مدرن یرواند آبراهامیان
  • فلسفه در چند دقیقه مارکوس-ویکس
  • دنیای سوفی یوستین-گردر
  • درسهای تاریخ ویل دورانت
  • تاریخ جهان ارنست کامبریج
  • ایران در دوره سلطنت قاجار شمیم
  • تاریخ ده هزارساله (۴ جلد) عبدالعظیم رضایی
  • تاریخ ایران در دوره صفوی
  • باز گشت ده هزار نفر گزنفن
  • تاریخ مشروطه کسروی

فصل آخر بخش سوم : اولین قانون اساسی دنیا

بخش سوم، اولین قانون اساسی دنیا”مگناکارتا” در انگلیس

خلاصه ای از اولین قانون اساسی بیادگار مانده در تاریخ.

ماگناکارتا یا منشور کبیر باستانی. یاقانون اساسی انگلستان اولین خام نامه قانونی است که با توجه به زندگی بسیار محدود آن دوران که به هیچ روی با زندگی پر مشکل امروز از توسعه بوروکراسی و دیوانسالاری آمیخته با فساد، پیدایش انواع جرایم از یک سو و پیچیدگیهای نوع حکومت داری و مفاهیمی چون دموکراسی و حقوق بشر و … که محصول گذار تاریخی از زندگی زیر نام رعیت به مردم، ملت، پس از مدرنیته وارد گفتمان مدنی شده، تقریبا بیگانه است. تنها رگه هایی از عناصر آن کار برد به روز دارد.

در۱۵۳۶ پادشاه “جان” به خاطر عدم تمکین اسلافش هنری دوم ۱۱۹۹ – ۱۲۱۶ ریچارد اول ۱۱۸۹ – ۱۱۹۹ از خواست اشراف با دادن سر خود این سند تنظیم و در ادامه به یکی از قوانین اساسی مشروطه پیشرو فرا رویید.

  1. با تاییدات الهی و به موجب منشور حاضر از جانب خود و اختلاف خود تائید می کنیم که کلیسای انگلستان برای همیشه از آزادی بر خوردار خواهد بود. هیچ حقی از آن کاهش نخواهد یافت و آزادیهایش آسیب نخواهد دید، اراده ما بر آن تعلق دارد که چنین باشد، و این حقیقتی عیان است که پیش از آنکه هر گونه کشمکشی میان ما و بارونهای ما آغاز شود، ما با طیب خاطر و بدون اکراه، آزادی انتخاب را که بی تردید برای کلیسای انگلستان سخت مهم و اساسی است به اعطا کرده و به موجب منشوری آن را تائید کرده ایم. حضرت پاپ اینوکنتیوس سوم نیز بر آن صحه گذاشته است. تمامی رعایا و اختلاف ما نیز باید در رعایت آن کوشا باشند.
  2. اگر شهسواری در هنگام مرگ بدهی داشته باشد. وارثش می تواند با پرداخت ۱۰۰ لیره املاک را تصرف کند.
  3. اگر وراث صغیر باشند در سن بلوغ بدون جریمه و مالیات به املاک خود می رسند.
  4. سرپرست صغار نباید موجب خرابی و یا اتلاف املاک گردد.
  5. سرپرست ملک باید در حفظ و مرمت خانه ها، پارکها، آبگیرها، آسیابها، گاوآهن ها، و…بکوشد. و پس از سن بلوغ باید همه سالم تحویل وارث دهد.
  6. وارث می باید با هم شان خود زناشویی کند. پیش از زناشویی باید به اقوام نسبی وارث اطلاع داده شود.
  7. هر بیوه ای باید بدون اشکال میراث خود را دریافت دارد بدون پرداخت مالیات. زن تا ۴۰ روز می تواند در خانه او تا دریافت جهیزیه اش بماند.
  8. هیچ بیوه ای را نمی توان به اجبار به زناشویی دیگر واداشت.
  9. اگر بدهکار در پرداخت دین آهی در بساط نداشته باشد، وثیقه اش ضبط می گردد.
  10. اگر صغیری وارث بدهی به کلیمی است. از پرداخت بهره معاف است. اگر ارثش به دولت برسد نیز.
  11. طلبکار یهودی پس از مرگ بدهکار، از اموال اضافی از جهیزیه زن و نیاز صغار حق دریافت طلب دارد.
  12. هیچ گونه کمک مالی جدا از حکم شورای عمومی ما، مگر مبلغی که برای فدیه ما برگذاری مراسم شهسواری پسر بزرگ ما و برای نخستین زناشویی.
  13. شهر لندن از تمام آزادیهای کهن بر خوردار و علاوه اراده ما بر این است که سایر شهرها و روستاها هم.
  14. هیچکس مجبور نیست برای یک شهسوار یا املاک سایر زمین داران بیش از آنچه بر ذمه اوست بیگاری کند.
  15. دعاوی عمومی در دیوان عدل ما رسیدگی نمی شود. بلکه در محاکم ثابت دیگری.
  16. رعیت آزاد را نباید برای ارتکاب جرمی نا چیز مجازات کرد مگر برحسب درجه جرم و… در هر حال حیات او در امان است و تاجر را هم در چنین شرایطی مال التجارهایش را نمی توان ضبط کرد. و رعیتی که درهمان شرایط مجازات شود، وسایل امرار معاشش در امان است.
  17. لردها و بارونها مجازات نخواهند شد مگر توسط همتایانشان آن هم در حد جرمی که مرتکب شده اند.
  18. هیچ دهستان یا فردی را نمی توان مجبور به احداث پل بر روی رودخانه کرد مگر آنهایی که قانونا از قدیم این کار را می کردند.
  19. هیچ یک از کلانتران، شهربانان، ماموران تجسس و … نمی توانند در امور مقام سلطنت دخالت کند.
  20. هیچ یک از شهربانان نمی تواند غله یا اموالی بستاند مگر این که بهایش را پرداخته و یا با رضایت فروشنده بعدا بپردازد.
  21. هیچ کس حق ندارد ارابه یا اسب رعیت آزادی را برای بار کشی بگیرد، مگر با رضایت وی.
  22. نه ما و نه هیچ کس حق ندارد الوار کسی را برای احداث قلعه یا سایرمصارف مصادره کند.
  23. ما املاک کسانی را که محکوم شده اند را نمی توانیم برای مدت بیش از یکسال و یک روز در توقیف نگه داریم. و پس از آن به صاحبش مسترد خواهیم کرد.
  24. از این تاریخ کلیه ترفندهایی که بر روی ترمز و جلوی و سراسر تنگدستان نابود می شوند مگر در سواحل دریا.
  25. از این پس فرمانی که پرسیپ خوانده می شود برای هیچ کس که احتمالا حیاط خانه خودرا از دست بدهد صادر نخواهد شد.
  26. ازاین پس هیچ یک از پیش کاران ما حق ندارد کسی را به دلیل بد دهنی تحت تعقیب قرار دهد.
  27. هیچ آزاد مردی نباید دستگیر یا زندانی یا اموالش مصادره یا محروم از حقوق یا تبعید شود یا به هر نوعی متضرر شود. نه ما به او یورش خواهیم دید و نه کسی را برای یورش به اوگسیل خواهیم کرد. مگر پس از دادرسی عادلانه توسط ایران او یا از طریق قانون کشوری.
  28. ما بابت اعطای حق یا اجرای عدالت از هیچ کس وجهی دریافت نخواهیم کرد و موجب تاخیر یا تعطیل حق و عدالت نخواهیم شد.
  29. کلیه بازرگانان در کمال امنیت و ایمنی حق خروج و ورود به انگلستان را دارند و می توانند در سراسر کشور اقامت گزینند. و معاف از هرگونه پرداخت عوارض نا مشروع داد و ستد.
  30. از این پس، هرکس که در قلمرو ما باشد حق دارد در کمال امنیت و ایمنی مارا ترک و یا به سرزمین ما باز گردد.
  31. اگر از املاک وارثی چون والینگفورد، ناتینگهام، بولتنی و … که در اختیار ما هستند، ما به کسی واگذاریم و او در گذرد وارث چیزی بیش از بدهی بارون نباید بپردازد.
  32. کسانیکه خارج از جنگلها زندگی می کنند، از این پس نیازی ندارند دعاوی خود را نزد قضات ما که خاص امور جنگلها هستند مطرح کنند.
  33. ما هیچ کس را به مسند قضاوت، شهربانی، کلانتری یا پیشکاری منصوب نخواهیم کرد مگر آن که از قانون قلمرو سلطنتی ما آگاه باشد و در حفظ آن مقام بکوشد.
  34. تمام جنگلهایی که در عهد سلطنت ما شکار گاه شده اند به فوریت آزاد می شوند. و همچنین سواحل رودخانه ها.
  35. ما به فوریت کلیه گروگانها و احکامی را که از انگلیسیان برای مصونیت و حفظ آرامش یا وفاداری گرفته ایم به آنها باز خواهیم گرداند.
  36. تمام جریمه هایی که به ناحق و مخالف قانون کشور دریافت کرده ایم ،و تمام مجازاتهایی که به ناحق و مخالف قانون کشور اعمال کرده ایم بخشوده می شوند.
  37. اگر ما اهالی ولز را از املاک، و سایر موارد، بدون دادرسی قانونی توسط اقران آنها در انگلستان یا ولز، محروم کرده باشیم، بلا فاصله باید خسارت آنها جبران شود. اهالی ولز نیز باید با ما و رعایای ما چنین کنند.
  38. تمامی حقوق و آزادیهای فوق الذکر که ما اعطا کرده ایم در سراسر قلمرو سلطنتی ما لازم الاجرا است و آن طور که زیبنده ما است بایستی نسبت به اتباع ما، روحانی و غیر روحانی، در سراسر قلمرو سلطنتی ما رعایت شود و آنها نیز بایستی آنگونه که شایسته است این حقوق را نسبت به اتباع خود رعایت کنند.
  39. با انتخاب ۲۵ بارون در سراسر قلمرو سلطنتی با همه توان خود از صلح و آزادی هایی که عطا و بر اساس این منشور تائیدکرده ایم پاسداری کنند. اگر عوامل خدمتگزاران ما از این اجرا سرباز زنند، از طریق ۴ تن از ۲۵ بارون باید به ما یا قاضی القضات ما اطلاع دهند. و ما باید ظرف ۴۰ روز به آن رسیدگی کنیم. چنانچه از این عمل سر باز زدیم مردم می توانند بر علیه ما شورش و عصیان کنند و به آزار ما بپردازند.
  40. این فرمان را در چمنزار رانی مید حد فاصل ویندزور و آستینز در پانزدهمین روز ماه ژوئن از هفدهمین سال جلوس به سلطنت خودمان توشیح می کنیم.

فصل آخر بخش دوم : صرف وقت برای باسوادی یک جامعه

بخش دوم، صرف وقت برای با سوادی یک جامعه

برای با سواد کردن جامعه ای تقریبا از نقطه صفر لااقل به ۷۵ سال زمان نیازمی باشد.ایران عصر قاجار بر اساس تحقیق یرواند آوانسیان در طول بیش از یک قرن ۹۳ نفر تحصیل کرده تربیت کرده بود. آن هم نه در ایران. کمی بیش از ۴۰ نفر در فرانسه، کمی کمتر از این تعداد در انگلیس، و معدودی هم در آلمان و بقیه نقاط دنیا.

تا قبل از پهلویها چندتا مدرسه ابتدا در تبریز با نام مدرسه تربیت و بعدتر در تهران آن هم با تعریف آن روز مدرسه که بیشتر به مکتب خانه نزدیک بود تا مدرسه بر اساس سلک و سیاق مدارس امروزین. زیرا ابتدا باید کتب متنوع درسی به عنوان پیش شروع تدوین می شد، که تا زمانی که در ۱۳۳۰ من شاگرد مدرسه شدم به بعد تنها به این کتب رسیده بودیم. کتاب فارسی، حساب، تاریخ و جغرافی در یک کتاب، علم الاشیاء، شرعیات. چیزی کمتر از ۹ در صد جوانان و نو نهالان مملکت ایران پس از ۳۷ سال از عمر حکومت پهلوی، توانسته با سواد داشته باشد. از بیست تا بیست و پنج سال به بالا همگی بیسواد. چرا؟ چون باید ۱۲ سال زمان صرف تربیت کادر نویسند گان کتب درسی می شد. تا سطح دکترا به مراتب بیشتر، تا ۲۰ سال. ۱۲ سال زمان نیاز بود برای تربیت هزار معلم نقطه شروع، با داشتن ۵۰ داوطلب در هر کلاس. هزار معلم با داشتن هزار کلاس بعد از ۶ سال پنجاه هزار با سواد شش کلاسه. همین تعداد پنج کلاسه و الی آخر …

پس از گذشت ۳۶ سال شما شصت هزار باسواد در سطوح مختلف تحصیلی که بعدها پس از تاسیس دانشگاه و دانشسراهای عالی در مملکت تا سطح تربیت دکترا در دل این۶ سال  نیروهای جوان دارید از این سال تا رسیدن به مرز ۵۰ سال با نظر داشت تصاعد حسابی در بهترین حالت ۳/۴ میلیون با سواد، عددی حدودا معادل هیجده درصد جمعیت را داشت از این سال به بعد با میانگین رشد پنج در صدی سالانه بر رشد آمار اضافه می گردد.

در ۶ سال آخر، جامعه هم نیروی کافی هم توان مالی کافی، بعلاوه ایجاد انگیزه و اجبار در امر سواد آموزی فراهم آمده تا ما جمعیت هفتاد و پنج در صدی با سواد را در جامعه دارا باشیم. بیست و پنج درصد بقیه با توجه به اینکه اگر جملگی آنان نیروی سالمند را شامل باشند، با تغیر نسل، سالانه یک درصد به آمار افزوده می گردد یعنی سالانه با مرگ یک درصد کهن سالان چون اینان به دلایل موجه تن به آموزش نخواهند داد.

فصل آخر بخش اول : رابطه حزب و تمدن

 بخش اول  رابطه ی حزب و تمدن

آیا تاکنون پیش خود فکر کرده اید؟ که چرا متمدنین حزبی با این نام و یا تحت هیچ نام دیگری برای خود ندارند؟ در حالی که در کشورهای متمدن تا سی در صد شهروندان آن دموکراسی ها را متمدنین تشکیل می دهند؟

در تعریف حزب جدا از قدمت آن که گویا در قرآن هم نمی دانم سوره ای یا … با این نام آمده که بار قومی، زبانی، ایدئولوژیکی، در پوشش سیاست را با خود همراه دارند، این گونه آمده: اشتراک نظر و اتفاق عمل برای کسب قدرت سیاسی، برای رسیدن به اهداف و برنامه‌ های از قبل تعین شده.

در دموکراسی ها یعنی جوامع متمدن هنگامی که شما با واژه کسب قدرت سیاسی مواجه می شوید. بلافاصله با خطر جابجایی قدرت از جایگاه قانون به حکمرانی فرد یا گروه”همان حزب” به جای قانون روبرو هستید. تنها همین واژه قدرت سیاسی که استراتژی تمامی احزاب را شامل می شود، کافی است که تمدن، راه خود را از آن جدا نماید. اما اعلام می دارد که برای احزاب هم در تمدن جای هست حتی همراه احترام، ولی باید بپذیرد که مانند مسجد و کلیسا و کنیسه چون بر تمدن است، نه با تمدن، لذا انتظار جایگاهی در مدنیت نمی تواند باشد. با اتفاقی که بیش از هفت دهه پیش با به قدرت رسیدن حزب نازی و روی کار آمدن هیتلر و دار و دسته فاشیسم رخ داد.

برای دقت نظر بیشتر و مراقبت از تمدن باید این گونه به حزب نگاه کند. جورج ارول به درستی به این تعریف حزب اشاره دارد. می گوید رسیدن به قدرت سیاسی برای هر حزبی هدف است نه وسیله. دیدیم که چگونه قانون در حاشیه و یا تعطیل، حاصل به نفس افتادن دموکراسی، و فاجعه برای بشریت ببار آورد.

در جامعه شناسی مدنی، جائی برای کاربرد ابزارهای دو گانه در نظر گرفته نشده. چرا؟ چون حزب ابزاری است برای رسیدن به هدفی”عمدتا ایدئولوژیک” هنگامی که به پیروزی رسید خودش و منافع اعضایش می شود هدف. معنایی همسان انقلاب که در تعریفش گفته بودیم، انقلاب روش ناکارآمدی است برای جابجایی قدرت. وقتی به منظورش رسید خودش می شود هدف و…

در مدنیت مفاهیمی مورد تاییدند که ابطال پذیر نیستند. قرنها طول کشیده و هزینه های سنگین بر بشریت تحمیل شده تا حاکمیت قانون “همان اسم معنا” جای حاکمیت  فرد یا حزب را بگیرد. همین طور قرنها طول کشیده تا اعمال قدرت سیاسی که مورد مطالبه احزاب سیاسی است. جای خود را به اداره و مدیریت جامعه توسط صاحب صلاحیتان، به سخن دیگر شایسته سالاران داده شده. لذا جابجایی قدرت جایش را به اعمال مدیریت، از ناکارآمد به مدیریت کارآمد داده. یعنی انقراض دوران حزب سالاری در محتوا در مدنیتها.

در بخش دیگر معنای حزب داریم که حزب اعضایش را مکلف می کند که از دستورات و فرامین صادره عمدتا از راس هرم قدرت تبعیت کنند. این نگاه با صراحت می فرماید، شهروند یعنی امت، خلع ید از اندیشه، تو استحقاق فکر کردن نداری، فکر درست تنها آنی است که دیگران آن را برایت تعریف می کنند! این خواست را جز تحقیر و یا توهین به حقوق فردی، چیز دیگری نمی توان بر آن نام نهاد. شاید موافقان تحزب گرایی بگویند خرد جمعی بهتر از نظر فردی قادر به تشخیص بهتر است. این حرف سخن درستی است، مشروط بر اینکه منافع شخصی یا حزبی برای اعضایش خرد تعریف نشود.

یکی دیگر از ویژگی‌های غیر مدنی بودن حزب این که حامل ایدئولوژی خاصی است. بر خلاف ضرورت اتحادیه‌های صنفی که کارش دفاع از منافع و حقوق صنفهای دارای منافع متفاوتند و یا سایر انجیوها (NGO)  که ارکان ساختار مدنی را مدیریت می کنند. احزاب منافع ایدئولوژی خاصی را ترویج و تبلیغ و یا مدیریت می کنند. لذا ابزاری هستند زیان رسان به تمدن.

نگاه کنید به شناسنامه احزاب گوناگون، احزاب کومونیستی که دشمن فطری تمدنند، احزاب فاشیستی و نگاه خالی از پیش داوری به ترکیه اردوغان. با استفاده بهینه از قدرت تجمع نیرودر حزب ابتدا، با استفاده از ابزار قانونی “انتخابات” آن را به قانون تبدیل، سپس به نابودی مدنیت نوپای ترکیه مشغول می باشد و …

سخن آخر این که آنچه که تا به امروز تمدن را روز به روز به جلو پیش برده، ناشی از تلاش خردمندانه کسانی است که ابتدا با استفاده از ریز دانه های فرهنگ، با بالابردن دانش شهروندان، با استفاده از مدرنیته، چه نوع آنتیک آن و چه نوع به روز آن، و باافزایش قدرت خرید، رفاه اقتصادی شهروندان، آن را تیمار داری کرده تا بدین جا رسانده اند. اعمال قانون را بدیل، حکم رانی قدرت فردی یا حزبی یا قومی نمودند صاحب نامانی، چون سلون “اولین قانون گزارمدنی”، افلاطون ها معماران تمدن کلاسیک در یونان باستان، از سوئی و ادامه دهندگان راه آنان، منتسکیوها، جان لاکها و تمامی فارغ التحصیلان لژهای فراماسونری در انگلستان و بعدها لژهای فرانسه و آلمان و بیشماران دیگر از تمدن باوران تاریخ این کاخ ماندگار را به یادگار گرفته و با به روز کردن آن، برای آیندگان آراسته اند، بدور از آسیب رسانی احزاب، چون احزاب بیش از کمک به تمدن به آن آسیب رسانده‌اند. لااقل توان گفت با بودن دنیای مجازی تاریخ مصرفشان اگر روزگاری هم مفید بوده، حال دیگر گذشته.

فصل سوم بخش هشتم : بیچاره گورباچف

بخش هشتم، بیچاره گورباچف!

فقر خالق جهل، و جهل خالق فقر بیشتر. به دیل فقر عمومی، دستیابی به تولید ثروت عمومی است و نه چیز دیگر. نویسنده پاراگراف دوم را
می شناسید.

در نوشتار هفتم تلاش شد که توضیح قابل فهمی از میزان سهمی که کار گر، متناسب با توان قابل اندازه گیری کارش که باید مالک آن باشد ارائه شود. (میزان: تهیه تغذیه خوراک چهار نفر در روز معادل کار دو برده در بهترین حالت ) آنهم در کار مشترک با دیگران. ابتدا، با نظر داشت این که ابزار کاری و بذر و کودی، آب و گاوی باید باشد. در غیراز این حالت در نقطه شروع از صفر، اول باید خودش ابزار کار، بیل و خیش، تولید کند، قنات حفر کند و … یعنی سه هزار سال صرف وقت که خود داستانی است دیگر …

حال با در دست داشتن میزان حقیقی مزد یک مولد تعریف شده در بالا، وارد زندگی انسان دوران مدرنیته به بعد می شویم. تقریبا همه چیز تغییر محسوسی کرده جز مزد و یا میزان سهم کار کارگر، که متناسب با اداره یک خانوار چهار نفره است. و ارزش اضافی متعلق به کار وی. ص۳۱، از ثروت ملل اثر آدام اسمیت اقتصاددان اسکاتلندی ترجمه دکتر سیروس ابراهیم زاده.

لذا ممکن است گفته شود کار به مفهوم عام خود، مانند سایر کالاها یک قیمت حقیقی و یک قیمت اسمی دارد. می توان گفت که قیمت حقیقی آن شامل مقدار احتیاجات و وسایل زندگی است، که در قبال آن پرداخت می شود، و قیمت اسمی آن مقدار پولی است که در برابر آن داده می شود. کارگر به نسبت ارزش حقیقی کار خود پول دار یا بی پول شده و مزد کافی و یا غیر مکفی دریافت می کند نه به نسبت ارزش اسمی آن.

تمایز بین قیمت حقیقی و قیمت اسمی کالا و کار تنها برای غور و بررسی آن نیست، بلکه گاهی عملا بسیار مفید واقع می شود. قیمت حقیقی همیشه یک ارزش را دارد ولی به علت تغییرات ارزش طلا یا نقره، “پول” همان ارزش اسمی گاهی نیز تغییر می کند. پایان نقل قول.

همان فیلسوف که اقتصاددان هم بود، پس از آن که شعار، زمین از آن کسی است که بر روی آن کشت می کند را به تماشا نشست. نابودی اقتصاد، فرهنگ، تاریخ، کلا فرانسه را که می رفت یار مدرنیته، پس از انگلیس باشد را ندید، صدای هوگو را نشنید، ما گرسنه ایم!

 به تقدیس خشونت و در دفاع از انقلابات اعلام داشت، ارزش اضافی ناشی از کار کارگر متعلق به اوست “منظور از همان فیلسوف، این گفته ها در اقتصاد سوسیالیستی آمده ولی گوینده اولیه آن مشخص نیست اما چون مورد تایید مارکس قرار گرفته این گونه بیان شد”

درستی و اعتبار این شعار هم، هم سنگ همان شعار زمین از آن کسی است که بر روی آن کار می کند و … بود. به اصطلاح خودمانی دیگ انقلابات پیاپی سیاسی بعدی را بار گذاشت. که نیازی به اشاره به فرجام کار نیست.

از سوی دیگر سرمایه دار”همان” صاحب کارخانه هم، در فراهم آوردن هیزم  کافی برای گرم کردن دیگ، کم مایه نگذاشت. مدعی شد که ارزش اضافی کالای بدست آمده، ناشی از کار و سرمایه ای است که متعلق به اوست.

بن بست حاصله، بین دو دعوی، تبدیل به مناقشه ای شد که جهان مواجه، با انقلابات سیاسی در قرن بیستم گردید. از درون این مناقشات دولتهایی سر در آوردند که خود را نماینده طبقه کارگر می نامیدند. ادعای ایشان این بود که سرمایه، کالا، و سود و … حاصله از تولید، نه متعلق به کارگر است، نه سرمایه دار، بلکه متعلق به دولت انقلابی است، که باهدف محقق ساختن نظرات معماران بنای سوسیالیزم در جامعه بی طبقه آرمانی مارکس، تساوی اقتصادی را بر قرار و آرمانشهر کومونیسیم که هدفش “به هر کس به اندازه نیازش پول و کمک مالی داده شود” را بر پا دارد.

در آن سوی معادله جامعه متمدن، در برابر ادعای دو طرف اعلام می دارد که ارزش اضافی ناشی از کار کارگر وسرمایه سرمایه دار به هر دو تعلق دارد.

وارد راهکارهای عملی دو جامعه سوسیالیستی و دنیای متمدن نمی شویم. پس از گذشت چند دهه کارنامه تاریخی هر دو روند را به راحتی می توان داوری نمود.

برای مقایسه انتخاب کشور آلمان انتخاب درست تری است. کشوری است، با فرهنگی یکسان، نژادی همسان، زبانی مشترک، پس از جنگ جهانی دوم به دو پاره تقسیم بین اردوی شرق و غرب با نام دو آلمان شرقی و غربی.

آلمان شرقی بر اساس الگوهای داده شده بر بنیان مارکسیسم که بعدها لنینیسم هم به آن اضافه شد، بخشی از جمعیت چند میلیونی (گویا شانزده میلیون) به رهبری اریش هنکر را بالاجبار با خود برد تا بهشت وعده داده شده را بر پا دارد. سالها گذشت تا اینکه در سال ۱۹۸۹ چون دیدند، پرده بردای از دنیای ایدآل مارکسیسم به درازا کشید، دیوار حائل بین دو آلمان تحملش طاق شد و خود فرو ریخت. بجای این که ساکنین غربی به بخش بهشت شرق آن بگریزند! با هجوم ساکنین دنیای سوسیالیزم واقعا موجود از شرق آلمان، بسوی غرب آن مواجه شدند. آنان با تلخی گزنده‌ای می نالیدند که بهشت مارکس ارزانی هنکر، ما جهنم هلموت کهل را می خواهیم. آدرس جهنم و بهشت را مارکس دستکاری کرده، ما سالها است که در کج راه زندگی مارکس ساخته، سر گردانیم.

مارکس به ما و “بشریت” وعده داده بود، جامعه منتخب من جامعه ای است که در آن علاوه بر آزادی و … به هرکس به اندازه نیازش بعد از نابودی تمدن “سرمایه داری “همه چیز خواهد داد! اما دیدیم که تمدن، همه آن وعده های مارکسیسم را برای شهروندانش محقق کرد.

یاد سخن آن فرزانه طبرستانی خودمان افتادم که گفته بود بهشت محمد ارزانی خودش، ما جهنم ساسانی را می خواهیم.

سر انجام دیدیم که تربیت شدگان مکتب انقلاب، در بازگشت به تمدن، با خود، چیزی جز فساد، نیاز به همه چیز و انبانی متراکم از خشم نژادپرستانه، از شرق برای غرب همراه نداشتند. در کنار خیل گسترده‌ای از تن فروشان.

امروزه حزب راست افراطی شان، با کسب دوازده در صد آرا در مجلس، بخاطر اعمال خشونت، تخریب و تجاوز و حتی قتل غیرخودیها، بابت هر عضوش ۵ یورو از تمدن باج می ستانند و به ریش دمکراسی می خندند، و مهمتر این که بزرگترین گروه مخالف زحمتکشان را، این درس آموخته گان همان مکتب مدافع کارگران و … تشکیل داده اند.

نیازی نیست که از روزگار مردم رومانی، مجار و یوگسلاو و بلغارستان، ترکمنستان و غیر و اشاراتی داشته باشیم.

کمی به عقب بر گردیم، زعمای وقت مکتب مارکسیسم، قریب ۷۰ سال پیش کسانی چون، هربرت مارکوزه، والتر بنجامین، تئودور آدرنو و دو سه نفر دیگر که هر کدام به دلیل عدم پاسخگویی مارکسیسم به فرقه های گوناگون، بهتر است گفته شود به زائده های مارکسیسم، تقسیم شده بودند، یکی طرفدار محیط زیست، یکی پست مدرن، کلمه بی هویت که قبلا در نوشتارهای پیشین، در رسای این گونه مکاتب گفتنی ها گفته شده، و … چون دیدند که در همه راهها به بن بست رسیده اند.

جملگی، به فکر چاره افتادند. تحت نام رهنود حلقه فلاسفه حاضر، در شهر فرانکفورت آلمان، که بعدها به فرانکفورتیستها معروف شدند، پیشنهاد پاره ای اصلاحات را امری فوری و ضرور، نه برای مردم، بلکه برای نجات مارکسیسم اعلام داشتند. پیشنهادات پذیرفته و از روش استالین فاصله گرفته شد. اما مشکل اصلی استالین و یا لنین نبود. سرانجام بار کج رسید به دوران حاکمیت گورباچف، چون بیش از پیش منعطف و اصلاح پذیر بود!

به ناگاه کاخ سوسیالیزم واقعا موجود، پس از ۷۰سال فرو ریخت.

فصل سوم بخش هفتم : انقلاب ارضی

بخش هفتم انقلاب ارضی

می توان بین انقلاب ارضی شاه زیر نام انقلاب سفید با انقلاب ارضی سرخ تفکیکی قائل شد؟

مارکس اقتصاد دان

بعد از نگاه به مارکس تاریخ دان و مارکس جامعه شناس، مارکس فیلسوف، پای سخن خالق اقتصاد سوسیالیستی بنشینیم. یادمان باشد که اقتصاد سوسیالیستی، همان اقتصاد مقاومتی است، که به بالا بردن سطح در آمد ملی، برای بالا بردن رفاه شهروندان نمی تواند به آن بیاندیشد، تا بتواند راه کاری ارائه دهد. صرفا به توزیع در آمد رو به کاهش جامعه، در بهترین حالت که معمولا با توزیع فساد از سطوح بالای جامعه به لایه های پایین همراه است، می پردازد. قطعا بر من خورده خواهید گرفت که این توضیح، تعریف اقتصاد از سوی جمهوری اسلامی ایران است. چه ارتباطی با اقتصاد مارکسیستی دارد. این همانندی آن را در زیر شاهد خواهید بود.

یکی از افتخارات مهمی که به مارکس آن را نسبت می دهند این است، که ارزش اضافی حاصل از کار کارگر در چرخه تولید، از آن کارگراست. گر چه این نظر نادرست را از آنJasktton می دانند. اما مارکسیستها به آن مباهات دارند.

از سهم کار کارگر، یا کشاورز فاقد زمین که راحتتر می توان توضیح داد شروع می کنیم تا به کار کارگر صنعتی که قدری پیچیده تر است برسیم.

برای نمونه در تولید گندم و یا محصول مشابه دیگر. به زمین، نیرو کار، ابزار کار، شامل بیل، خیش، اسب یا گاو برای شخم زمین، آب، بذر و کود و سم، نیاز هست. هیچ اولویت و یا حق ویژه‌ای، هر یک از این پنج ضرورت، بر دیگری ندارد. با کمی دقت نظر به راحتی می توان فهمید که نبود هر یک از این پنج عامل، مساوی است با نبود محصول. تا بتوان بر سر تقسیم آن به توافق یابه جدال رسید. بر گرفته از ص ۵۸ ثروت ملل اسمیت.

عرف مدنی، برای هر یک از این پنج عامل سهمی مساوی قایل است. هم در کشت، هم در برداشت که اصطلاحا به آن، پنج یک کاری گفته می شود. در سرزمینهای کشت دیم (کشت بدون نیاز به آب)، محصول به چهار سهم قسمت می شود. لذا کارگران این سرزمینها در اذاء کار مساوی سهم بیشتری، عایدشان می شود، در نتیجه اندکی از رفاه بیشتر نسبت به سایر کارگران نقاط دیگر بر خور دارند. می توان جوانه زدن اندیشه، که منجر به رسیدن مدرنیته در انگستان شد را بی ارتباط با در آمد بیشتر در ازای کار کمتر، لذا تولید فکر دانست.

حاصل این همکاری مشترک را چرخه تولید نامیده اند. محصول بدست آمده نتیجه کار مشترک (coloni partiarri) پنج عامل است.

حال همانگونه که در هنگام شروع کشت، مشترک والا نظر بودند، در برداشت هم مشترک و الا سهم می باشند. تا این جای کار عدالت اقتصادی با تعریف مدنی را ناظریم. هر یک از پنج عامل در تفاهم با هم به تعامل رسیده اند. نه تضادی دیده می شود که آشتی ناپذیر باشد و نه جنگ و جدالی. قرنها درب بر این پاشنه می چرخید، تا اینکه فیلسوفی که اقتصاددان هم بود، اعلام داشت که محصول بدست آمده از آن کارگر یا کشاورزی است که بر روی زمین کار کرده.

در اقتصاد صنعتی گویا گفته پس از کسر هزینه، در اقتصاد کشاورزی اشاره ای به این کسر هزینه هم دیده نمی شود. گر چه تغییر چندانی در فرجام کار این داوری ایجاد نمی کند. مطرح می نمود که کشاورز از جانش مایه می گذارد. زمین دار از حقوق مالکیت و پولش و …

حدودا قرنی قبل از وی آدام اسمیت اقتصاددان اسکاتلندی، تولید بر مبنای توافق مبتنی بر عرف بالا را، گامی بجلو ارزیابی می کرد و سه استدلال ارائه می داد، در نبود توافق بین مالک با کشاورز:

۱- مالک می تواند در نهایت با کار و تلاش خود به میزان خوراکش از زمین محصول به دست بیاورد، و به زندگی خود ادامه دهد. اما کارگر یا کشاورز فاقد زمین و کار، بدون داشتن خوراک، بیش از دو روز توان مقاومت ندارد، لذا جان مولدش را برای همیشه از دست می دهد.

۲- مالک با داشتن توان مالی، باپرداخت مزد روزانه به کارگر روز مزد، می تواند از زمینش بهره بیشتری ببرد تا مشارکت.

۳- مالک می تواند با خرید برده، کار تولید را ادامه دهد.

مارکس به بقیه استدلال آدام اسمیت گوش فرا نداد و یا حتی به اصل استدلالات سه گانه اش هم وقعی ننهاد، شاید که نه! قطعا!

اسمیت در ادامه، استدلال نموده که برده داری از آن روی تداوم پیدا کرده که میزان کار برده، باید در حدی باشد که بتواند برای یک برده، یاانسان آزاد دیگر، خوراک تولید کند. در غیر از این حالت داشتن برده، امری است بلاموضوع و بعد اضافه می کند، در بهترین حالت یک کشاورز می تواند به اندازه دو برده کار کند، پس می تواند خوراک چهار نفر را تامین نماید.

ص ۵۸

این نتیجه گیری که ایرادی برش، متربط نیست را میزان ارزش کار کرد یک کشاورز شمرد. حال اگر همان کشاورز در مشارکت، توانست میزان خوراک بیشتری عاید خود سازد ارزش اضافی بر مزدش خواهد بود که نصیبش می گردد.

طبیعی است چنانچه مالک زمین، آب، ابزار کار، شامل وسائل شخم، گاو یا اسب و بذر و کود و سم را داشته باشد که قطعا هم همین طور است! چهار سهم از محصول به وی تعلق دارد. کشاورز هم مزدش را دریافت کرده، هم ارزش اضافی بر مزدش را.

مارکسیسم که خود در شعارش، مالک ارزش اضافی بود، این خواست محقق شده را ظلم بر کشاورز می شناسد. نمی داند که مالک در اذای داشتن آن سهم بالا در برداشت، باید جاده، حمام، مدرسه، مرکز بهداشت و درمان، مالیات دولتی، همچنین هزینه نسبتا سنگین برای فراهم آوردن آب مورد نیاز کشاورزی و شرب و … هزینه سنگین جنگها را فراهم آورد. برای داشتن این خدمات،

در شرایط متعارف بیست در صد این هزینه ها به کشاورز تعلق می گرفت. حال اگر یک فرزند بر تعداد این چهار نفر اضافه می شد، تقریبا تمامی ارزش اضافی کشاورز هزینه خودش می شد، لذا در آمدی نداشت که به خدمات روستایی یا شهری کمک رساند و اگر فرزند چهارمی سر و کله اش پیدا می شد، خانواده به زیر خط فقر سقوط می کرد. که با تاسف باید گفت این رخداد تاریخی در درازای قرون گذشته به دلایلی روشن اجتناب ‌ناپذیر بود. لذا باید اذعان داشت که ساخت تمامی آثار تاریخی، فرهنگی، معابد، کلیساها، مساجد، هزینه جنگها، خلاصه، تمامی آثار زشت و زیبای به ارث رسیده از تاریخ به ما، محصول فکر و اراده و هزینه همان مالک، یا فودال یا اشرافیتی است! که مارکس بر درو شده سر از بدنشان در انقلاب فرانسه را نه تنها امضا می کنند! بلکه تنها راه رفع نابسامانی ها شناخته.

با شعار به ظاهر درست، زمین از آن کسی است که بر روی آن کار می کند، شمارش معکوس انقلاب استارت می خورد. یعنی حذف چهار پنجم، چرخه تولید. انقلاب به وقوع پیوسته و کشاورز به هر میزان زمینی که خواست انقلابیون بود رسیده. حال برای بذر مورد نیاز کشت، باید سراغ که را بگیرد؟ انقلاب تمامی آن را بلعیده. ابزار کار و اسب و گاو مورد نیازش را لابد خود مارکس تامین می کند!؟ مسئله آب را چطور؟ (پدر انقلابات اشاره دارد که این مشکل در هر انقلابی راهکار ویژه ای دارد. که بهترین راهکار عملی آن را از رهبر انقلاب ایران باید پرسید. که در کتاب معروفش نوشته: حجاب زنان را کنترل کنید، روزی چند رکعت نماز باران بخوانید، خواهید دید که در طرفه العینی مسئله آب حل خواهد شد).

بگذارید سوالی هم من از شما داشته باشم؟ فکر نمی کنید زنده یاد محمد رضا شاه، با طرح انقلاب سفیدش که از هفده اصولش، شانزده اصلش در جایگاه رفرم تعریف می شود، که از شاخصه های فهم و درک مدنی است و کاملا درست، تنها انقلاب ارضی آن، همان تاثیر تخریبی را برای نابودی  تمدن تازه پا گرفته، در نظام پادشاهی در ایران را داشت، که انقلاب فرانسه هم آغاز و هم پایانش برای زمین و زمین از آن کسی است که بر روی آن کار می کند را داشت؟ یعنی تمکین از نظریه به غایت نادرست مارکس یعنی حذف چهار فرایند از پنج عامل چرخه تولید. در اصل یعنی به تعطیلی کشاندن تولید کشاورزی؟ اگر پاسخ آری است. باید برای ثبت در تاریخ نوشت:

 که کلمه انقلاب، با هر پسوندی، سرخ، سیاه، سفید، یعنی خود کشی جمعی … و بلا فاصله گویا ویکتور هوگو است که شکوه را آغاز می کند. ما آزادی!!! … قتل، غارت، جنایت، و… را به دست آوردیم، اما گرسنه ایم!

مردم ایران هم طی یاد داشت متمدنانه ای از رهنمودهای مارکس دعوت نموده‌اند، که در برداشت محصولات متعدد حاصل از انقلابشان، آزادی جنایت، قتل، تعرض از هر نوع شکل آن، به زن و مرد ایرانی از تعرض جنسی، جانی، مالی، حقوق فردی و … گرفته تا آلوده نمودن نام ایرانی در آشوب و ترور جهانی و … که هوگو بدانها اشاره دارد آنان را هم یاری رساند!

فصل سوم بخش ششم : احترام

بخش ششم، احترام

شما به کسی که به غرایز انسانها،از جمله غریزه مالکیت فرمان نابودی می دهد احترام می گذارید؟

هر چه تلاش شد تا ادامه نقد از لابلای انبوه کلماتی از این دست را که دهه هاست از ادبیات ایران حذف شده، کلماتی مانند، بورژوازی، پرولتاریا، فودالیزم، خرده بورژوازی و … عطای این نقد را به لقایش ببخشم! می بینم همین کلمات مطنطن آن روز، و مشمئز کننده امروز که زیور هر نوشته‌ای بودند، کار دست بشریت دادند.

وقتی پیش بینی های “علمی مارکس” بخاطر بالا بودن ملاط علمی آثارش، در اروپا به دلیل رشد دموکراسی نوپای آن، به گل نشست “چون پیشبینی کرده بود اولین کشوری که پس از انقلاب پرولتاریایی از این همه رفاه و آسایش بر خوردار خواهد شد کشور انگلستان یا آلمان خواهد بود!” آمد در روسیه، چین، کوبا و … ایران، کشور تازه از بند قوم قجر رها شده، درب دکان انقلابش را گشود. به محض گشودن درب، با دیدن کلماتی از نوع همان، بورژوازی و… در ویترینش که همانند کلیه آثارش، جنگلی است انباشته از این کلمات “ماندگار”، سیل سینه چاکان طرفدار پرولتاریا، پشت تئوری تفسیر جهانش، که نه، بلکه تغییر آن (انقلاب ) صف کشیدند.

شاعر و نویسنده و خواننده و تئاترنویس و فیلم ساز و … در صف مقدم! بقیه هم مرگ بر شاه گویان، پشت سرشان.

هر که تلاش داشت، توبره اش را با پرداخت گزاف از آن گنجینه کلمات پر کند، تا بتواند به زور، آنها را در اشعار و یا، در داستان، سناریو فیلم یا تئاترش جای دهد. برخی هم جیب یا کیفشان را مجبور بودند پر کنند!!! تا از بقیه عقب نمانند.

اجازه بدهید با نیشخند تلخ طنز به این تراژدی نگاه کنیم، مثل فروغ فرخزاد بیچاره. که اگر ادای مرادش را در نمی آورد، و یا آن چرندیاتی را که در کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد، که نه با ویژگیهای شخصیتی وی همسو بود و نه با آثار قبل و بعدش هم نگاه، تنها برای این که آقای دکتر رضا براهنی سر دبیر شعر مجله فردوسی، یکی از آن دکاندارن که در کنار بقیه، مارکس فروشی می کرد و سمت بنکداری هم داشت، اجازه ورودش را، به جمع نوابغ، و تهیه کنندگان خوراک انقلابیون، با عنوان باشگاه هنرمندان، شعرا و نویسندگان متعهد را صادر کند! کفشها را برکند و پای برهنه زد میان انقلابی نویسان خمار…

من خواب دیدم که کسی می آید

کسی دیگر، کسی بهتر

کسی که مثل هیچکس نیست

……..

او حتی از امام زمان هم که مادر او را یا قاضی و القضات و یا حاجت و الحاجات می خواند بهتر است.

……..

…در شب سرد زمستان از راه می رسد

و سفره را پهن می کند

نان را قسمت می کند، مزه پپسی را قسمت می کند و

و هر آنچه را که باد کرده باشد، را قسمت می کند، و سهم ما را هم
می دهد.

وی علی الرغم توصیه‌های براردرش، فریدون گر چه خیلی از خواهر جوانتر بود و رشته مارکس شناسی خوانده بود و به بن بست رسیدن مارکسیسم در آن دیار را دیده بود، و اینک یکی از شومنهای موفق تلویزیون بود، با پا گزاردن بر روی تجربیات برادر، شد، ویترین حامیان پرولتاریا، با آمدن وی ویترین انقلابیون تکمیل شد.

همه فریاد می‌زدند کارهای من اصله، اصله، بقیه تقلبی است. بر سردر هر دکانی یک چیز نوشته شده بود. یکی نوشته بود، مارکسیسم چینی عین نگاه مارکسه، یکی نوشته بود روسیه ای اش حرف نداره، کارهای ما همه به مهر لنین کبیر ممهور است. بخصوص حزب طراز نوین طبقه کارگرش!!! سر در یک دکه کوچک نوشته بود به کلبه کادرهای پیشرو انقلاب خوش آمدید. امضاء: انور خوجه (رهبر حزب کومونیست، رئیس جمهور، نخست وزیر، مجلس، رهبر و همه کاره آلبانی) دستور العمل نابودی سرمایه داری مارکس را از ما بخرید.

 این دکه که تازه باز شده بود از همه‌ی دکانها شلوغ تر بود. گروه هایی که تازه از مدرسه انقلاب پاتریس لومومبا در حوزه تئوری فارغ التحصیل شده بودند، در اینجا آموزش کاربرد سلاح، ساخت نارنجک و بمب دست ساز، برای راه انداختن جنگهای چریکی می دیدند.

رهگذری که از تماشای فیلم “گوزنها” گذارش به این گذرگاه افتاده بود، می پرسید مگر ما چند تا مارکس داریم؟ مگر نظرات علمی هم تقلبی می شه!!! یکی می گه چینی اش اصله، اون یکی میگه روسیش، مگر مارکسیسم هم مثل اسلامه که، شیعه و سنی و … داره و یا مسیحیت که، ارتودوکس و کاتولیک و پروتستان داره.

یکی که صداش تن صدای تنکابنی را داشت، گفت آقا شرم هم چیز خوبیه، مارکس رو با محمد زنباره عوامفریب مقایسه می کنی!؟ برو مانیفستش را بخوان تا ببینی این ناجی پرولتاریا، این تاریخ شناس بزرگ، این جامعه شناس قرن، این فیلسوف ماتریالیست راجع به دشمنان پرولتاریا چی نوشته این…

رهگذر بیچاره با نگاهی که هزار معنی از آن دیده میشد، گفت، فیلسوف را با جامعه شناسی چکار!؟ تازه، خوب محمد هم ناجی مستضعفان بود. هر دو شون از تاریخی می گفتند، که وجود خارجی نداشت. نگاه فلسفی شان را عین فهم جامعه‌شناسی می دانستند. تنها با این تفاوت که محمد، با فریب عوام، تمدن بروز دوران را نابود ساخت، تا بعدها در سالهای اخیر گفته شود، جا برای رشد “تمدن اسلامی” دو مفهوم بیگانه و در تضاد با هم را فراهم سازد، مارکس با ستیز آگاهانه با تمدن! منتها با فریب نیروی های خواص جامعه! “می توان ادعا داشت تقریبا، با فریب تمامی روشنفکران جهان” فرمان به نابودی تمدن می راند.

محمد خود و مردم را به اطاعت از خدای”خود ساخته” فرا می خواند. مارکس بشریت را به فرمانبرداری از خود، محمد به قانونی بنام شرع برای اداره جامعه باور داشت. مارکس کلمه قانون را ابزار گمراهی جامعه معرفی می کند.

محمد غرایز بشریت را گر چه غیر آگاهانه، از آن جمله غریزه مالکیت را محترم می دانست. مارکس حتی این بدیهی ترین خواست انسان را یا نمی شناخت، یا آن را همسو با پیشبرد اهدافش نمی دانست، لذا فرمان به نابودی مالکیت و مالک با هم را از راه برپایی انقلاب صادر می کند. زیر عنوان بر پایی عدالت اجتماعی.

اگر بپذیریم که عدالت اجتماعی، یعنی به رسمیت شناختن تساوی حقوق انسانها، اعم از رنگ پوست، نژاد، قومیت، زبان و… در برابر قانون، مارکس “قانون نا باور” نمی تواند به عدالت اجتماعی باور داشته باشد. چون او همه رسالتش نابودی شرایط موجود و بر پایی جامعه بی طبقه “از نوع همان جامعه دلخواه رسو” است. لذا عدالت اقتصادی، هم نه، بلکه تساوی اقتصادی را، عدالت اجتماعی تعریف کرده. آنهم مصادره ای نا درست. چون رسیدن به عدالت اجتماعی یکی از زیرمجموعه های مهم تمدن باوران است.

اشارات مندرج در کتاب مانیفست در باب نوع نگاه مارکس به مالکیت، مخصوص کومونیستها است. چون فروپاشی آنچه که این گونه ساخته شده بود آنها را قانع نمی سازد. ص۲۰

وظیفه “مانیفست کومونیستی” عبارت بود از اعلام نابودی آتی و احتراز ناپذیر مالکیت کنونی بورژوازی…ص ۴۴

هنگامی که نیروهای مولده در هم شکستن تمام موانع را آغاز می کند جامعه بورژوازی و مالکیت آن را دست خوش خطر می سازد…ص ۵۶

صفت ممیزه کومونیسیم عبارت است از الغاء مالکیت بطور کلی نیست بلکه مالکیت بورژوازی. ” تفاوت در چیست؟” ص ۵۷

از این لحاظ کمونیستها می توانند تئوری خود را در یک اصل خلاصه کنند: الغاء مالکیت خصوصی. ص ۶۷

در پیشروترین کشورها می توان به طور کلی اقدامات زیرین را مجری ساخت، ضبط املاک و صرف عواید آن برای تامین مخارج دولتی، مالیات تصاعدی سنگین، لغو حق وراثت .و اشارات بیشتر.

این که قبل یا بعد این توصیه ها هدفهای درست یا نادرستی به دنبال آید، که عمدتا از درون چنین رهنمود هایی به هدف درستی نمی توان امید داشت! در پیام اصلی مارکس تغییر ی ایجاد نمی کند. که می توان جهل تاریخی بر آن نام نهاد. یعنی تبر آجین کردن تنه درختان بارور، برای برپاداشتن، آتش انقلاب، و رویاندن درختان کج و معوج نابارور.

فصل سوم بخش پنجم : مارکس معمار انقلابات

بخش پنجم، مارکس معمار انقلابات

سوسیالیستی، شاگرد روسو معمار انقلاب کبیر فرانسه

ص ۳۴ از کتاب مانیفست حزب کومونیست، طبع چین. تاریخ کلیه جامعه هایی که تاکنون وجود داشته، تاریخ مبارزه طبقاتی است. مرد آزاد و بنده، پاتریسین و پلبین، مالک و سرف، استادکار و شاگرد، خلاصه ستمگر و ستمکش، در تضاد دائمی بوده و… پایان نقل قول.

 از دید مارکس تمامی انسانهای، آزاد، پاتریسین (مالکینی نظامی، صاحب زمین)، مالک، استادکار ستمگر! بنده و پلبین (کشاورزان پاتریسین) و سرف و شاگرد، ستم کشند. انتظار دارید، یا مارکس انتظار دارد که علم، مهر تایید بر این تعاریف بگذارد؟ استاد و شاگرد “در تضاد دائمی” هستند!!! و بقیه هم!

به تاریخ بر گردیم تا ببینیم چه میزان بنده، سرف و پلبین برای صاحبان خود که چه فداکاری ها که نکردند. تنها ستمگر و ستمکش اگر درست تعریف شده باشد، در تضاد با همند. که این خود در نسبیت گرایی تاریخی، تشخیصش دشوار است. برای نمونه نظام ستمگر سابق بر علیه “اقلیتی کوچک”، جایش را داده به ستمکاری بزرگ، بر علیه اکثریتی بزرگ و … گر چه ستم به یک فرد هم معادل ستم به جمع به درستی تعریف شده، اما اعمال فشار، حتی حذف اقلیتی که باعث نابودی اکثریت پر شمار جامعه می شوند! نه تنها ستم محسوب نمی‌شود. بلکه درست عملی است به سود جامعه.

اگر تضاد طبقاتی یکی از ستونهایی است که باید سوسیالیسم و سپس کمونیسم با حذف آن، بر روی آن بنا شود؟ خود این ستون از بی تکیه گاهی پی تکیه گاه می گردد! واقعااشکال کار در کجاست!؟ گیریم حرف مارکس درست، چرا تمامی کسانی که از نگاه مارکس ستمگر نامیده می شوند، جملگی یا فرزندخواندگان مکتب خود مارکس هستند که نامشان در تاریخ ثبت شده، و یا تمامی به قدرت رسیدگان انقلابی، از آن جمله، تمامی ژاکوبنهای انقلاب کبیر فرانسه، روبسپیر، دانتون و اگر اشتباه نکنم که خود بدست ژیرودنها به گیوتین سپرده شدند، و انقلابین روسیه، لنین، استالین، و … چین و کوبا و کره و … و یا فرزندان سایر ایدئولوژیهای همسان مارکسیسم، از آن جمله انقلابیون خودمان، که جایگاه ویژه در تاریخ دارند! که تاریخ هم حتی، حاضر به درج نامشان در خود نیست!!!.

لذا تمامی حاکمیتهای بر آمده از انقلاب، که حاملین ایدئولوژیهای مختلف والا شکل ولی مشترک والا رفتارند، با نوعی فرار به جلو به قول سیاسیون، باقصد کلاهبرداری از تاریخ، می شوند مدافع ستمدیدگان. این جا است که فریاد اوریپید در نمایشنامه هایش از اکروپلیس تا فورم روم آن را فریاد می زند. دروغ بس است!

از مانیفست ص 64: جامعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فودال برون آمده، تضاد طبقاتی را از بین نبرده است! بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است.

 ادامه ص۴۱: بورژوازی، از طریق تکمیل سریع کلیه ابزارهای تولید، و از طریق تسهیل بی حد و اندازه وسایل ارتباط همه و حتی وحشی ترین ملل را به سوی تمدن می کشاند … و لجوجانه ترین کینه های وحشیان نسبت به بیگانگان را وادار به تسلیم می سازد. وی ملتها را ناگزیر می کند!!! که اگر نخواهند نابود شوند شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند و آن چرا که به اصطلاح تمدن نام دارد. نزد خود رواج دهند. خلاصه آنکه جهانی هم شکل و همانند خویش می آفریند!!!.پایان نقل قول

بورژوازی چقدر جنایتکار و کثیف بوده که ما نمی‌دانستیم. مگرجنایتی بالاتر از این هم می شود که توی بورژوا،  کار و زندگی ات را بگذاری برای متمدن کردن وحشیان. تا جایی که، آنان را، هم شکل و همانند خودت بسازی و لجوجانه ترین کینه های وحشیان نسبت به بیگانگان، بیگانه از توحش در اینجا، یک معنایش متمدنین می توانند باشند که وحشیان را با تمدن آشنا سازی! می شود تا اندازه‌ای حدس زد که کجای کار اشکال دارد.

گفته شده،وقتی رسو کتاب امیلش را تمام کرد.”کل سیستم فکری رسوی تمدن ستیز را مارکس الگوی انشاء مانیفست قرار داده” وآن را ولتر خواند. نوشت که هرکه، این چرندیات را بخواند، راهی برایش باقی نمی‌ماند، جز اینکه چهار دست و پا راه برود. روسو جزو نادر کسانی است که توحش و جامعه بی طبقه، قبل از عهد عتیق را به زندگی متمدنانه، ترجیح می داده و مارکس جز با اعتراف دانشوران اش در نقل قولهای بالا شاگردی استادش را با امضاء اش تائید نموده باشد! جای ابهامی باقی نمی گذارد.

با کنکاش در پردازش این تئوریها، یک خط تاریخی مشخص را می توان به وضوح در آثار مارکس مشاهده نمود. آن هم روم وحشی به تعبیر ویل دورانت، که بی انصافی است، روم کم فرهنگ باستان، است که تمامی استناداتش را شامل می شود. روم فاتح تمدن آتن یا یونان را، روم متمدن دیده و یا اصرار بر این تعریف دارد.

در حالی که روم از گذشته دور تا ایتالیای امروز، نه واضع تمدن بوده و نه شاگرد تیز فهم مدنیت، بلکه تلاش داشته رفتارهای وحشیانه اش را عین تمدن تعریف نماید. از آن جمله نمایش برده کشی با نام نبرد گلادیاتورها، و رفتار خشونت بار با برده ها را. حد اقل یک مورد آن در تاریخ روم مشروحا نقل شده، “نبرد اسپارتاکوس “و رفتارهایی را که سخت مورد نقد روشنگران مدنیت است را عین تمدن دیده!. آنچه که در پس و پشت نشانه‌های تاریخی مارکس دیده می شود، بیشتر برگرفته از نظرات ماکیاولی و اطلاعات نادقیق گیبن، مولف انحطاط و سقوط امپراتوری روم، در آثارش مربوط به تاریخ روم می باشد.

تقریبا می توان گفت که از آثار متقدمین اندیشه ورانی که نزدیکی زیادی به آموزه های دانشوران یونان، کسانی چون سنکا، یا سیسرون، و … داشتند! چیزی در نوشته های وی به چشم نمی خورد، چه رسد به فهم مدنیت. که اگر این گونه بود شاید می توانستند، دستش را بگیرند،. تا دنیا شاهد این تجربه تلخ و دهشتناک نمی بود. تنها گهگاهی به شکلی پراکنده اشاراتی از انگلس، آن هم نه با هدف شناسایی جامعه شناسانه ی تمدن، بلکه با نظر استیضاح و مردود شمردن آن و با توجه به استفاده از ادبیات خشن، نوشتارهای هر دو بخصوص در قلم مارکس، تردید ی در این نوع نگاه باقی نمی گذارد، که با تمدن کلاسیک یونان بیگانه بودند. اگر نگاه ماکیاولیستی، اندکی هم از مفاهیم تمدن بهره داشت! مارکس امروز فاتح تاریخ بود. اما نگاه و رفتار خاندان مدیچی با همه کاستی هایش بود، که فاتح تاریخ گردیدند. فاتحینی که میکلانژها و داوینچی ها، معماران اولیه رنسانس را پشتیبان بودند و وزن نگاه اومانیستی آن دوران بود که اندیشه روشنگرانه را شکل داد، نه نگاه روشنفکرانه ایدئولوگها

فصل سوم بخش چهارم : مقایسه برنامه

بخش چهارم، مقایسه برنامه

راه بردی دموکراسی با مارکسیسم

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! حدودا ۱۶۹ سال از عمر، سر دادن این شعار می گذرد. در پاسخ پرسش، من و شما، متحد شوند که چه!؟ که کمک کنند، به ساختن زندگی بهتر برای خود و دیگر شهروندان جهان و یا …

مارکس در کتاب مانیفست حزب کومونیست خود، هدف از اتحاد کارگران برای سامان دادن به کار مملکت سازی و مملکت داری به جهانیان را اینگونه عرضه داشته.

از ص ۵۲ مانیفیست:

تمام طبقات پیشین، پس از رسیدن به سیادت، می‌کوشیدند آن وضع و موقع حیاتی را به چنگ آورده اند تحکیم کنند و تمام جامعه را به شرایطی که طرز تملک آنها را تامین کند، تابع سازند. اما پرولتارها تنها زمانی می توانند نیروهای مولد جامعه را بدست آورند که بتوانند شیوه کنونی تملک خود و در عین حال همه شیوه های مالکیتی را که تاکنون وجود داشته است را از میان ببرند. پرولتارها از خود چیزی ندارند که حفظش کنند. آنها باید آنچه را که تاکنون مالکیت خصوصی را حفاظت می نمود و آن را مامون و مصون می ساخت نابود گردانند. پایان نقل قول

دنبال رهیاف چگونگی ساخت در آثار وی نگردید. حتی کلمه ای در این باب پیدا نمی کنید. او فقط در آثارش تلاش دارد، طبقه کارگر که نه، بلکه ایدئولوگهای دست پرورده خودرا با روش انقلابی، جایگزین نظامهای سیاسی موجود بنماید.

این گونه آنها باید مالکیت خصوصی را نابود گردانند، آنان باید برای انجام این کار متحد شوند و با تاسف بسیار، این شیوه نگاه و بیان را با لعابی از علم، به یک باور تبدیل نمود.

 درست ۱۳۷ سال قبل از تالیف مانیفست، آدام اسمیت اقتصاددان اسکاتلندی، مولف کتاب ثروت ملل که اثرش زیر ساخت اقتصاد امروزین دنیای متمدن را نمایندگی دارد، با فهم درست از آسیبهای ناشی از فقر طبقاتی، به جای فرمان تخریب و نابودی، آن طور که مارکس می خواهد،  در جایگاه پاسخ گویی، به مطالبات جامعه این نگاه را داشته.

نقل قول ص ۶۴،  با پرداخت مزد سخاوتمندانه به کارگر، هم نشانه طبیعی افزایش ثروت ملی است و هم اثر لازم آن. از طرف دیگر، معاش ناچیز کارگر فقیر، علامت و نشانه طبیعی است بر این که همه چیز در حال توقف است، و وضع گرسنگی کارگران علامت این است که کشور به سرعت رو به قهقرا می رود.

در حال حاضر در انگلیس مزد کارگر ظاهرا بیش از مقداری است که برای تشکیل و تربیت خانواده لازم است … نشانه های آشکاری وجود دارد که مزد کارگر در هیچ کجای کشور پایین تر از مروت و انسانیت تعیین نمی شود.

در داوری تاریخ، اسمیت، خواهان روزگار بهتر برای کارگراست نه مارکس. فیلسوف فرمان تخریب می دهد، عالم روش ساخت را. آن هم بیش از یک قرن قبل در همان کشوری که مانیفست چاپ شد.

شیوه فلاسفه در این است که نظرات بی پایه خود را به شکلی مقدس گونه ولازم الاجرا ابتدا صادر می کنند! سپس به دنبال استدلال و اثبات آن بر می آیند و اگر آن نظرات در اجرا، به دلیل نادرست بودنش با واکنش منفی مواجه شد، به نادرستی نظرخود در حکم از پیش داده شده، حتی شک هم نمی کنند، بلکه قانون و یا عرف را مردود می شناسند. اشکال بزرگتر آنجا خود را نشان می دهد که با عدم باور به قانون مدنی و محکوم کردن عرف، خود مفهومی دیگر و عرفی دیگر، ابداع می کنند و براساس آن الگو مثل مانیفست ویا دستگاه قضایی مبتنی بر شرع، حکم می رانند. و هر آن کس که زبان به نقد بگشاید وی را از بزرگی و صلابت شخصی، چون مارکس و… پرهیز می دهند.

به ادامه نوع نگاه مارکس، که همان ادامه فرمان بر درو کردن سر فودالها در اثر مشعشع تقدیس خشونت”هیجدهم برو مر لویی بناپارت”برگردیم.

همان گونه که در نوشتار اول، به نقش محرکان اصلی در انقلاب ایران”روشنفکران فله ای” اشاره شد، تمامی خواسته هایشان این بود، نابودی سیستم، بدون ارائه راه کار ساخت.

 عین نص صریح فرمان مارکس،  از ص ۶۹

قدرت حاکمه سیاسی به معنی خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر. هنگامی که پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر به صورت طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب، خویش را به طبقه حاکمه مبدل کند و به عنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی و در عین حال سیادت خود را از بین می برد… قبل تر

نگاه کردیم به نا بابودی فودالیته در انقلاب فرانسه، که به غلط از نابودی فودالیزم نام برده شده. کلامی که مادیت درست یا غلطی ندارد، بلکه نگاه مارکس به فودال است. که آنرا با نام فورماسیون فودالیزم محکوم و حکم بر انهدام آن را صادر می نماید و بعد از انجام انقلاب و نابودی فودالیزم بلا فاصله خودش اذعان دارد که فودالها دوباره زنده شدند چون قرار نیست نظر نادرست برای همیشه نعل وارونه بر چهره داشته باشد. همچنانکه ملاکان بزرگ و کوچک یعنی همان فودالهای نابود شده در فرانسه و آمریکا و کانادا و استرالیا، قطب بزرگ اقتصاد کشاورزی با تمام فراز و فرودهایش را در دست داشته و دارند و سهم بزرگی در ادامه حیات بشری.

این اشارات بخشی از گنجینه های بزرگانی چون مارکس و … به تعبیر روشنفکران ما و سراسر جهان است. خوشحالی تلخ در این روند، با دادن هزینه های سنگین با بر پایی انقلابات در این رهگذر زمان، این بود که نه اتحاد طبقه ای بر علیه طبقه دیگر شکل گرفت، نه فورماسین از بین رفتنی وجود داشت، از نوع فورماسین های مارکس ساخته که از میان برود. (هیچگونه ردی در طول تاریخ تا قبل از مارکس از این دست تقسیم بندی دیده نشده) و نه تجربه مارکس رخدادی است جدید که به دفعات در طول تاریخ تکرار شده. لذا راه پاسخگویی، آنی است که آدام اسمیتها، عرضه داشته اند.

اتلاق نام بزرگ به مارکس و … در گام نخست توهین به دانش و در مرتبه بعد توهین به چهره های ماندگار تاریخ است. از آن جمله تمامی دانشوران یونان که تمدن کلاسیک را برای پاسخگویی به مطالبات بشری تعریف نموده اند که در ادامه خواهد آمد و تمامی فرزانه گانی که سهم بزرگی در انتشار آن داشته ودارند.

جامعه شناسی با فهم یونانی، تالس، پریکلس، ارسطو، اسکندر و پر شماران دیگر در یونان، و حکیم توس، کوروش، خیام و حافظ ها را بزرگ می شمارد. که هر که در مقام نقدشان از آن جمله نقادان مارکسیسم و دیگر ایدئولوگها بر آمدند! جملگی اعتبار ناداشته شان را از دست دادند.

برای بیرون آمدن از این فضای به شدت ملال آور، و به تاریخ سپرده شده، به نقل قول زیبای ویل دورانت از حافظ، که بی ارتباط با بزرگ شمردن بزرگان نیست، کمی فکر کنیم.

می گویند تیمور لنگ پس از تسخیر شهرها یکی بعد دیگر، به شیراز رسید. قبلتر در اصفهان ۷۰ هزار سر از تن جدا کرده بود. در شیراز همه صنعتگران و شعرا و … را خواست. در میان آنان حافظ را به وی معرفی کردند. امیر تیمور با نگاهی پرسش گرانه به وی گفت. من تمام مال و منال مردم را در جنگها خرج شکوه و زیبایی سمرقند و بخارا پایتختهای کشورم کردم! تو آن را خرج خال یک ترک شیرازی در شعرت کردی!؟

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا   بخال هندواش بخشم سمرقند و بخارا را

حافظ در حالی که به پاس احترام زانو خم کرده بود گفت قربان، همین ولخرجی ها حال ما را به این روز در آورده که می بینید.

تیمور از این سخن فی البداهه در شگفت شد و خوش دل و در شهری این چنین باداشتن بزرگانی چون حافظ. تیغ قتل عام شهر، از نیام بر نکشید. چه بسا که جان مردمانی بیشماری را این گفته نجات داد.