بخش بیست وپنجم، فاتح کتاب نگاه به شاه
شاه است، نه نویسنده آن
ایدئولوگ ایمان را اولاتر از خرد باور دارد. او کسی است که خود را قطب فهم، در جهان می داند. او همیشه در جملات اش از فعل امر استفاده می کند. او قبلا حکم را صادر می کند سپس به داوری می نشیند. معیار او در داوری نظر افراد مورد وثوق خود می باشد. لیوان نیمه پر، از نگاه یک ایدئولوگ همیشه خالی است. اگر در حال پر شدن باشد هیچ فرقی برای او ندارد. او باید آن را خالی ببیند. برای اینکه دیگران پر شدن آن را نبینند، آن را پنهان می کند. اگر از کسی پر بودن آن را شنید، بی هیچ پروایی انکار
می کند، چون خود را طرف اعتماد مردم می داند.
در سیاست ورزی برای نمونه او از شاه نفرت دارد. اگر آن کلمه پیشوند کلمه دیگری باشد. آن ترکیب فاسد بالافطره است. مانند شاهنامه. اگر در ابتدای رود بیاید. مانند شاهرود. باید اعدام گردد. برایش چه چیز گفته شده اهمیت ندارد. چه کسی آنرا گفته، تنها گزینه درست می باشد.
برای نمونه، هر چه مارکس و یا لنین تا چندی پیش استالین، گفته اند، عین راهکار درست برای رسیدن به زندگی پیشرفته و مرفه بشری است. بقیه نادان و خرفت و عقب مانده اند.
آن روی دیگر سکه ایدئولوژیک: دین باورانند که مشترکات زیادی با دین ستیزان دارند. تنها در دو موضوع تفاوت نظر دارند:
- ایمان آنان بجای فرمان بری از فرد، معطوف به قادر مطلق است.
- از کلمه شاه به اندازه آنان نفرت ندارند. ولی در سایر مسائل از نوع تعریف شان از انقلاب، از دشمن مشترک، از وعده زندگی بهتر و … از روی دست هم رونویسی کرده و می کنند.
روش نقد شان سلبی است. آنان برای تصحیح، قلم بدست نمی گیرند، نگاهشان، پیام آشکار و پنهان شان، حاکی از نفی از قبل اعلام شده در جهت حذف است. جملگی آنان که از گروه اصلاح ناپذیرانند، انقلاب را جای اصلاح، باورهای ایدئولوژیک را جایگزین ارزشهای برآمده از تمدن، زندگی اخروی را اولا بر رفاه اجتماعی تجویز می کنند.
یکی از این افراد باورمند، بر اساس اظهارات خودش در کتاب نگاه به شاه، آقای دکتر عباس میلانی، عضو سازمان انقلابی حزب توده بوده. (ص ۲۸۹) او هم مانند بقیه معارضین نظام پیشین ابتدا شعار مرگ بر شاه را سر داده، یا در جا انداختن اش سهم داشته، یا در پذیرفتن اش در ردیف متقدمین می باشد. سپس با شهامتی ستودنی سالها رنج تحقیق را بر جان خریده تا رد این وطن فروش، دزد و خیانتکار و آدم کش را با ارائه اسناد معتبر تاریخی به فرزندان این مرز و بوم معرفی نماید. کفشهایی را که برای این سفر توانفرسای پوشیده، از جنس مرغوب کارخانه چرم سازی لنینگراد است. جوهر خودنویس اش را از دوات انقلاب که همه چیزش مجانی است پر نموده. روش تحقیق اش را از کتاب، مانیفست مارکس و انگلس و یا از آموزه های ما را و یا دانتون دو انقلابی معروف فرانسه (حکم اعدام لویی شانزدهم را مارا داده) انتخاب نموده. با توشه ای بر گرفته، گر چه، با زحمت خود، از شهری از شهرهای قلب امپریالیسم جهانی، می رود به جدال با بزرگترین حامی و فرمانبردار همان امپریالیزم.
در تعقیب ژاندارم منطقه، سگ زنجیری آمریکا. از خامه قلمی این چنین، محصولی جز لیوان خالی برون نمی طراود. فضای نگاه منفی حاکم بر کتاب انتظاری است که از همه قوم و قبیله ایدئولوگها باید داشت. که اگر جز این می بود باید به همه گفته های جامعه شناسی ارسطویی شک کرد. در نقد هر اثر، پیام آن نوشته یا به اصطلاح روح کتاب است که اولویت اول و دوم و الی آخر را دارد. البته در نقش آفرینی یک شخصیت تاریخی! در حوزههای دیگر از آن جمله هنر و … قطعا اولویتها از جنس دیگری است.
هر چه تلاش شد تا روزنی یافت شود که ابتدا، ارزشهای این اثر بر شمرده شود، به باوری صادقانه و یا متن قابل دفاعی بر نخوردم. جز امانت داری ستایش آمیز از آقای میلانی. ستایش آمیز از آن روی که در ناباوری در برخورد با واقعیات آنرا زیر فرش پنهان نکرده. یا آنرا کتمان نمی کند.
آنچه که به این کتاب ارزش ماندگاری می بخشد، جدا از قلم پر جاذبه آقای میلانی. منش انسانی، و مهمتر فهم مدنی حکمرانی است که به تصویر کشیده شده. نه نویسنده آن.
بلکه نویسنده ی این نقد را، در رویارویی با پیش داوریهایش، در جای جای کتاب با شکست و ناکامی مواجه ساخته و این نتیجه حاصل نمی آمد مگر در یک امانت داری پر ارج که آن را مدیون وی می باشیم.
آغاز کار این کتاب به بیش از بیست سال پیش بر می گردد و یا شاید هم بیشتر. در آن زمان مارکسیست بودن برای کسانی چون آقای میلانی مایه مباهات بود. اکنون را نمی دانم. فقط این را می دانم که اگر همچنان به گذشته فکری خود مباهات دارند که هیچ، اما اگر از گذشته خود با فهم مدنی فاصله گرفته باشند، خود ردیه ای بجای نقد بر این کتاب خواهند نوشت. در غیر از حالت جزء ناماندگاران در تاریخ خواهند بود.
به هر روی با همان تجهیزات بر شمرده در بالا وارد هزار توی تاریخ که نه بلکه با در دست گرفتن کیفر خواستی بر گرفته از رساله نامه مارکس با تاییده مدرسه علوی و یا تنظیم شده در دفتر فلان حزب یا سازمان سیاسی، با صدور چندباره حکم اعدام برای شاه، به تحقیق پیرامون چند و چون حکومت پهلوی می پردازد.
این موضوع لازم به ذکر است که هر که فلسفه مارکسیسم را به عنوان چراغ راه انتخاب کرد! خواسته یا ناخواسته در کمپ انترناسیونال پرولتری قرار می گیرد برای او مارکسیسم و لنینیسم و … در درجه اول اهمیت در حوزه نظر، و دفاع از منافع کارگران سراسر دنیا در حوزه عمل تکلیف بلا قید و شرط معین شده، باید از هیچگونه کمکی به کشورهای با نظام سوسیالیستی دریغ نورزد از جاسوسی تحت عنوان همین نام، از یاری به احزاب برادر گرفته تا کمکهای مالی و نظامی و جانی تکلیف یک کمونیست است که با امر به معروف و هزار دوز کلک مکلفین فریب خورده مذاهب گوناگون تحت نام تقلید از مرجعیت، قرنهاست فرمان بری از عقل را قربانی حکم مراجع نموده، تحت نام حمایت از مستضعفین که در املاء اش هم شک دارم! تفاوت چندانی ندارد.
اینکه گفته می شود فلان حزب نوکر روسهاست، ما نیستیم، یک دغل کاری سیاسی است. اگر تو مارکسیستی؟ باید از کمکهای مورد اشاره به احزاب برادر دریغ نورزی! این اشاره لازم بود، تا در آنجا که گفته شد با کفشهای چرم لنینگراد، در پاسخ گفته نشود خیر کفشهای من از جنس دیگری است فی المثال هاوانایی است. و … این تمثیل عام گویای آن است که مارکسیستها خود معتقدند به اینکه با هم تفاوت بنیادین دارند ولی از نگاه بیرون به آنان گفته شده همگی سر و ته یک کرباسند، در قیاس با مذهبیون باید اضافه کرد که کرباس شان با آنان فرق می کند.