فصل دوم بخش دهم شاه و کاستی هایش

بخش دهم، شاه و کاستی هایش

در بخش پایانی نگاه شاه به دانش یونان، علاوه بر آنچه که ظرف این سی و هفت سال به عنوان نمادهای پیشرفت، که در سرزمینمان ایران فرش شده، از توسعه مدرنیته گرفته تا پاسداشت هنر، از ارائه دیپلماسی صلح در منطقه، تا تحقق رشد اقتصادی شگفت انگیز، دستآوردهای ملموسی است که محصول کشته دانش یونان را به ایرانی عرضه داشته است.

در حوزه نظر، در آثار مکتوب بر جای مانده، تنها یک کلمه را در چشم انداز خود دارد و آن هم واژه تمدن است و بس. این همه، آن چیزی نیست که به وی تعلق دارد. سهم وی در تاریخ تمدن سهم ویژه‌ای است، که در میان انبوه حکمرانان تاریخ، تنها کسی است که به گواه ارائه دهنده گان معیارهای مدنی در صدر این قله ایستاده است.

برای بهتر نشان دادن این جایگاه باید از رمانتیسیسم کمک گرفت. اگر چهارده صده به عقب بر گردیم. گویی منشور حقوق بشر کوروش را از نوشیروان تحویل گرفته و به جشن پیوند مدنیت کهن با تمدن مدرن، با تقدیر از حکمت یونان به جشن با شکوه آنان در تاریخ نشسته. امروزه بیش از ۲۳ صده از تبین کنندگان گفتمان مدنی، در تاریخ را پشت سرگذاشته ایم.

حال تاریخ از دانش یونان و از رمانتیکهای انقلابی، این سوال را دارد، که این دو خادم ملت و ایران، چه کمبودی، برای تفاخر به میراث داری تمدن و برای من و شما چه کار دیگری باید، از تدارک زیر ساخت مدنیت، تا ارتقاء نام رعیت، خلق، قوم، ایل به ملت “شهروند ” می کردند که نکردند؟ تا ادامه آن را این حکومت، یا شمای روی دیگر سکه، آن را به اتمام برسانید؟ و در آستین، این سوال تکراری که چه نمی بایست می کردند؟ سیاسیون را نباید زندانی می کردند، منظور دار و دسته فلان حزب، فلان چریک یا مجاهد، یا فلان آخوند بهمان آیت الله، باید آزادی به ملت می دادند؟ آیا ملت واقعا آزاد نبودند؟!

شاید منظورتان همین گروه ها و افرادند؟ آیا به تاریخ مراجعه کرده اید، تا خوانده باشید که شاه از شهریور بیست تا مرداد سی دو سلطنت می کرد نه حکومت، که با فرمان آقای کیانوری در سال ۲۷ در دانشگاه وی را ترور نمودند؟ آیا همین نمونه نمی تواند دلیلی برای تعطیل کردن سلطنت باشد؟

ولی دیدیم که وی همچنان سلطنت می کرد نه حکومت. تا اینکه دید در این دوازده سال، با حکومت مشروطه نا به هنگام که دوران اعمالش رسیدن جامعه به آستانه تمدن می باشد. با حکومتگری نخست وزیران متعدد بدلیل کج فهمی ها، بخصوص تفکرات ناب راهبردی آقای دکتر مصدق، ایران دارد به دوره قاجار بیشتر نزدیک می شود، تا به پیشرفت و تمدن، لذا با تلفیق حکومت و سلطنت دیکتاتوری نوع قیصری را آغاز نمود. تا ایران ظرف ۲۵ سال شد ایران آن روز. همانگونه که رم به مدت چهار صده تا پایان دوران امپراطوران ۴۶۷ میلادی اوج شکوفایی تمدن جهانی گردید. با پایان دیکتاتوری قیصری (مثبت) و تسلیم رم به کلیسا مدنیت همانگونه به مخاطره افتاد که دیکتاتوری شاه با انقلاب اسلامی، چون نه نیروی متوسط در یونان کهن، نه در رم ونه در ایران نه در فرانسه لویی۱۶به مرز ۵۰ بعلاوه یک نرسیده بود.

اما نظریات همیشه ماندگار متفکران تاریخ، در تدوین اندیشه مدنی و چگونگی دستیابی به آن، هم اکنون در بسیاری از جوامعی که شرایط ببار نشستن این نهال نو پا فرآهم آمده، پرده از نمایش دستآوردهای خود بر گرفته اند. در دنیای متمدن کنونی، دوران حکومت رانی فرد یا دودمان، سپری شده. بجای چه کسی بهتره حکم براند؟

سخن بر سر کدام قانون اساسی به روزتر، کامل تر، و جامع تر در میان است. با نگاهی گذرا به دنیای متمدن، این نشانه ها، یعنی هر چه کوچکتر شدن دولتها، کمتر شدن تعداد مجرمین در زندانها، خلوت شدن دادگاها، رو به کاهش نهادن رشته‌هایی مانند، حقوق، فلسفه، و از این نوع، نشان از رو به انقراض نهادن دولتها در دنیای متمدن دارد. کمتر کسی است که بداند، نام نخست وزیر کشورهای سویس، دانمارک، هلند، نروژ، بلژیک چیست. نیز نمی دانند پادشاهان این کشورها یا رییس جمهورشان چه نام دارند. تنها زندگی خانوادگی این چهره ها، خوراک مجلات پر زرق و برق دنیای مطبوعات اروپائیان گردیده که جمع کثیری از این راه زندگی می کنند.

تنها چهره شناخته شده آنان ملکه الیزابت، به کهن ترین نظام مشروطه تعلق دارد که بود و نبود وی یک قیمت دارد. همه ساله گروه بیشماری از علاقه مندان به زیارت خانه خدای مشروطه می روند، که همانند همه زیارتگاهها سود سر شاری به اقتصاد آن مکان با خود دارد. با این تفاوت که این یکی سیاحتگاه است، و معجزاتش از هر زیارتگاهی مفید به فایده تر.

گر چه ایدئولوگها این گونه قدردانی را بر نمی تابند. گوئی در خواب بهشت محمد و در رویای مدینه فاضله مارکس در بر پا کردن ختم تمدن پایان تاریخ را نشانه رفته اند.

موضوع این نوشتار با تراژدی شهره به حسنک وزیر بقلم ابوالفضل بیهقی (سبزوار کنونی) در اثر پر افتخار تاریخ نگاری ایران با نام تاریخ بیهقی به پایان می رسد.

با یاد آوری این مهم، که، در تائید پادشاهی ها با نام بهترین نظامها، در شروع و در ادامه، به درستی با قید مشروطه مقید نگردیده. بلکه مشروطه دستآورد ناگزیر پادشاهی ها است. همان گونه چون پادشاهی ها در اروپا.

زنده یاد شاه ایران زمین هم در ضمیر متمدنانه اش، در کارنامه عملی بی کم و کاستش، این پیام مشروطه را فریاد زده، همچنان راه دراز دستیابی به آن را. اما تاکنون هم، صدای وی را در هیچ کجا نمی بینیم که درست شنیده شده باشد. هیچ پادشاهی یا جمهوریی نمی توان کمتر از سه قرن به بار نشستن تمدن”همان مشروطه”را در تاریخش سراغ داشت.

اینکه گروهی بر این باورند که با امضاء قانون اساسی مشروطه، دموکراسی در روش، امکان اجرائی داشته، سخت دوچار کج فهمی تاریخیند. اینان دموکراسی توده ای را با نوع کلاسیک (نوع امروزین آن) یکی دانسته یا می دانند.

شاه با سرعت بخشیدن به آهنگ رشد در همه زمینه ها دچار خطای رشد نیروهای متوسط جامعه شد. چون همان گونه که قبلتر اشاره شد، برای بالا بردن سطح دانش و فرهنگ که تنها ابزار رشد نیروی متوسط جامعه می باشد. ایران آن روز نیاز به زمان بیشتری داشت. باید صبر می کرد. با صد اسف که فضا برای باز شدن، اندکی، فقط اندکی زود بود.

در پایان کتاب، آقای میلانی، به شاه “مرغ دل” اشاره دارد. بیهقی هم در بدار کشیدن حسنک وزیر، از زبان خواجه بوسهل سوزنی، به کلمه “مرغ دل” اشارت دارد، که بین او و حسنک، کدورتی ریشه دار تا مرز حذف رقیب به هر قیمت، حتی تا نابودی حسنک.

لذا به انواع لطایف الحیل در دربار سلطان مسعود غزنوی تمسک می‌جوید. تا رقیب را از صحنه خارج کند.

سلطان مسعود، در پاسخ بوسهل می گوید، او مردی وارسته و خادم فرهنگ و از آن گذشته در صداقت و وفاداری او به دستگاه خلافت و در بار ما، جای شبهه ای نیست که تو این قدر کینه وی به دل داری و … بوسهل بلادرنگ بانگ بر می دارد که مگر گنه کارتر از قرمطی بودن گناه عظیمتری وجود دارد! این گفته را از فاضلی دیگر علی رایظ، می خواهد که به سلطان گوید. علی در باب این شنیده گویی کوهی را بر سر خود خراب شده می انگارد، با نگاهی اندوه بار می گوید این چه رسم مردی است و … بوسهل در پاسخ می گوید: تو مرد “مرغ دلی” هستی، دشمن را اینگونه باید به زیر کشید! واینگونه بود، داستان به دار کشیدن مردی که از جمع آورندگان شعرای بنام زمان از آن جمله حکیم فرزانه طوس در دربار سلطان محمود یا لااقل یکی از چهره‌های فرهنگ ساز ایران همه دوران به شمار است. (وی وزارت پدر و پسر هر دو را داشت).

مرغ در میان پرندگان، نماد بردباری و تلاش و صبوری است. در تمثیل می توان متمدنی را به او تشبیه نمود. یک متمدن در مقام مملکت داری در مواجه با مشکلات، از هر ابزاری برای حفظ تمدنش استفاده می کند جز کشتار شهروندانش، حتی فرار،…

همان گونه که  مرغ تمثیلی” در عین صبوری و … اما در هنگام کرچ که جوجه هایش را برای خوراک و تیمار داری به چرا می برد. هیچ گربه یا جانور دیگری شهامت نزدیک شدن به جوجه هایش را ندارد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *