بخش شانزدهم، فردوسی و نژادپرستی
چه کسانی از تفاوت و یا تقابل گفتمانی
نسبت نژادپرست به حکیم توس می دهند؟
تمدن هنگامی به جشن می نشیند و میدان را تا آن روز همیشه برای تجربه رقبای خود، حتی معارضان خود، باز می گذارد، تا نظری، او را طلبکارانه، به نادیده گرفتن حقوق وی متهم نکند. حتی مارکس با نظریه صاحب الزمانی اش، که سالهاست منتظر دفن تمدن بود، گر چه نظراتش زودتر از جشن تمدن به تاریخ سپرده شد. لذا تا مادام که حتی یک نظر یا یک نفر مخالف آن باشد، جشنش را آغاز نمی کند. پس تا آن روز همچنان باید
هزینه های سنگینی که به عهده اش گذارده شده را بپردازد.
تمدن پریکلسی، جایش را به حکومت جباران می سپارد. تمدن نوپای روم، جایش را به کلیسای کنستانتین با کشیشان هم سلک بنیفاسیوس زنباره، لوات کار، (به نقل از ویل دورانت) می دهد. تمدن ساسانی مقهور تجربه نو پای ایدئولوژی محمد می گردد. و سرانجام، تمدن ایران عصر پهلوی مقهور تجربه کهنه محمد. تا بعدها گفته نشود “ما بهشت محمد را با جهنم ساسانی عوض نمی کنیم”
اصل این جمله در تاریخ اینگونه نقل شده “ما جهنم ساسانی را با بهشت محمد عوض نمی کنیم” گویا این جمله تاریخی، از زبان یک ایرانی طبرستانی یا والی طبرستان که از وی خواسته شده بود. یا باید اسلام بیاورد، یا جزیه بپردازد، یا حرب نماید، بیان شده. شاید پیام نور همین فانوس درخشان است که حکیم توس را کنجکاوانه به سرای جهنم گونه ساسانی می برد. تا آن را خود از نزدیک مشاهده نماید.
با دیدن این جهنم است که قلم از نیام مدنیت فرش شده، در مقابل دیدگانش بر می کشد و اسطوره پردازی به ارث برده از “هومر” را که ۱۹۰۰ سال قبل از وی اسطوره های یونان را در ایلیاد و اودیسه بیان داشته با بهره از تاثیری که حماسه از اسطوره پذیرفته و فرهنگ از حماسه. کاخ حماسی خود را بر پا می دارد و فرهنگ سازی را می آغازد، یا ادامه می دهد و در ادامه با بهره از دنیای حکمت و معرفت، پای در دنیای دانش نهاده، تا ایران زمین را بر تارک فرهنگ جهانی، پس از یونان نظاره گر باشیم. نگاه کنیم به مشابهت های فراوان نه چندان تصادفی در اسطوره های هومر، و فردوسی.
یونان به دنبال عشق “پاریس” شاهزاده عاشق یونانی به هلنا ملکه تروا به دیار ایونیه با سپاهی گران قدم می گذارد. این تصویر ذهنی از جانب هومر در پردازش اسطوره فاقد ارزش تاریخی است. درست همانند جنگهای ایران و توران (خود کلمه توران یا تورانی در ایران به سرزمینی اشاره دارد. در ادبیات یونان به بدترین و خشن ترین شکل از نظامهای حکومتی گفته شده.) در شاهنامه هم جغرافیای دقیق به نام کشور توران منظور نظر نیست، بلکه نوع حکومت خشن و خونریزی را ارائه می دهد که نماد اعمال چنین حکومتی را با ضحاک نامی زشت روی، سیاه چرده، عرب نژاد معرفی می نماید.
به اینجای سخن که می رسیم. معارضین تمدن و مخالفین حکیم ما، وی را نژادپرست لقب می دهند. که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد. اسطورهای افسانه وار جای خود رابه مضامین حماسی که آن هم به افسانه بیشتر نزدیک است، اما ملموس تر، به ویژه در بیان تراژدی ها، ابزار کارآمدی می شود برای پر کردن خلاء های رزمی، یا عشقی، یا از دست دادن دلبندی که این اتفاق آخر عامل کار کرد دوگانه می گردد. بار مثبت آن بالا بردن ظرفیت تحمل برای حفظ آنچه باقیمانده از شکست در جنگ یا از کشتار و بیماریهای غیر قابل کنترل و ناشناخته و … بار منفی آن بخصوص در شرایط تکرار، کمک می کند به روحیه قدر گرایی و تسلیم طلبی و سرانجام به نیروی ماورای طبیعی توسل جستن که می شود خشت پایه ظهور آئین ها، سپس ادیان.
این بخش از موضوع بیش از میزان کافی درباره اش هم گفته شده، هم نوشته شده. چون همانگونه که اشاره رفت ریشه هایش در ماورای طبیعت نهاده شده از دسترس استدلال خارج است. ما هم از این دام مهلک خارج شده، مشترکات اسطوره ها را پی می گیریم.
یکی دیگر از همزاد پنداریها، آشیل (در یونانی آخیلیوس) و اسفندیار دو شکست ناپذیر که راز شکست ناپذیری “آشیل” و یا نقطه آسیب پذیری وی در پاشنه پایش ” پاشنه آشیل” نماد ضرب المثل در ادبیات ما هم شد. گر چه مرادف آن “چشم اسفندیار” در ادبیات شاهنامه با زیبایی بهتری بیان شده، اما پاشنه آشیل در فرهنگ ما بیشتر جا باز کرده، این خود نشانی از جهانی بودن فرهنگ در گفتمان مدنی است و … (که گفته شده برملا کننده این رازها خرد خردمندانند). یکی دیگر از مشترکات، ماجرای عشق و دلدادگی هاست. پاریس و هلن، زال و رودابه، رستم و تهمینه که عموما از نوع بد فرجام آن است.
نشانه های دیگر آن جنگ یا جنگهای بی فرجام، پایه مهم دیگر جدال، بین زیبایی و زشتی، خوبی و بدی، جهل و دانش، شکست و پیروزی، و سرانجام غلبه نکات مثبت بر خصوصیات منفی، می شود کلاس درس حماسه. نگاه کنیم به خلق شاهکار بشریت، شاهنامه حکیم فردوسی. چرا حکیم؟
در ادبیات ما از پنج حکیم سخن رفته. حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، حکیم عمر خیام نیشابوری، حکیم سنایی غزنوی، حکیم نظامی گنجوی، حکیم ناصر خسرو قبادیانی. ویژگی این پنج چهره نسبت به دیگر بزرگان ادب ما آشنایی ایشان با فرهنگ یونان است. نگاه هر پنج شخصیت به سوفیستهای یونان یعنی اولین معلمین تاریخ نزدیک تر است. در جدال بین فلسفه و علم اینان در اردوی علم تعریف می شوند تا فلسفه و مشترکات دیگر … قبلا به موضوع نژاد پرستی و تبعات آن اشاراتی ولو اندک لازم است. سپس پیگیری کارحکما.
اساسا کلمه ی نژاد یک بار معنایی فزیولوژیک را نمایندگی می کند. اگر هر نژادی با نژاد دیگر در گذشته، پیش از شکل گیری تمدن، مشکلی داشته، نماد سنجشی به نام فرهنگ، پا به عرصه نگذاشته بود، تا به وسیله آن در هر سرزمینی به انسان زیستی، این کمک را بنماید که به انسان صاحب فکر ارتقاء یابد، تا بدل به انسان دارای تعریف زندگی هدفمند گردد. زمانی که به این میزان از آگاهی رسید، در زیر مجموعه یکی از گفتمانها، خود را تعریف می کند. یکی با هویت دینی، یکی با هویت مدنی، یکی باهویت مارکسیستی، یکی با هویت جغرافیایی و شبه هویتهایی، مانند زبان، قوم و …
هنگامی که این رخداد صورت می گیرد موضوع نژاد جایش را میدهد به موضوع هویت. اینجا دیگر رنگها با هم سخن نمی گویند. سامی یا آریایی یا ژرمن نیست که موضوع تعارض یا جدال جامعه شناسی است. بلکه تفاوت یا تقابل گفتمانهاست. این نه اشکالی برش وارد است و نه راه اجتنابی از آن وجود دارد. جامعه شناس نگاهش به رنگ پوست یا لهجه، یا زبان گوینده سخن نیست، ماندگاری یا ناماندگاری کلام، مورد دقت اوست. اینکه آغاز و فرجام هر گفتمانی راه به کجا می برد، قبلا بیش از حد کافی درباره شان گفته شده. می ماند تاکید روی این موضوع که اعتراض گفتمانهای بی فرهنگ یا کم فرهنگ به گفتمان مدنی کنشی است تغییر ناپذیر، در مقابل واکنش تعدیل یا تغییر پذیر مدنیت.
کنش مدنی خواستار تغییر بربریت به مدنیت است. ولی واکنش بربریت، خواستار حذف و نابودی تمدن. حال اگر در برابر اتلاق کلمه مولی، جمع آن موالی، یا مجوس یا … از کلمه تازی یا تازیان (تازیدن، تاختندگان) استفاده شود مراد نژاد پرستی است؟ کاش هیتلر هم اینگونه نژاد پرستی می بود. در اینجا و هر جای مشابه، رفتار، موضوع گفتمان مدنی است نه رنگ پوست و نژاد، از آن جمله در قلم فرزانه ی توس.